یک معلم می شه و یکی می شه خونه بدوش
یکی ترانه ساز می شه یکی می شه غزل فروش |
شايد اين جمعه بيايد شايد
پرده از چهره گشايد شايد |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند. |
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
كچلي را بسرشتند و سرش شانه زدند |
دائم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي |
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور |
راز خود با ديگران فاش مكن
در درون سينه ات آرام كن |
ندانستم از اول كه هستي
كه از در آمدي بر دل نشستي دلم دست امانت بود دستت به اين زودي نبايد ميشكستي |
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم زنهار سرم مگشا آتش به من اندرزن آتش چه زند با من کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا |
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو:53: |
اکنون ساعت 06:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)