هرگز از اشکِ تمنّا تر نشد دامان ِ من جیفه ی دنیا نخواهد روح بی سامان ِ من بیش و کم در دیده ی بی اعتنای من یکی است هر دو یکسان گم شود در وادی نسیان ِ من در لباس ِ فقر ، ِ بی نیازی را زدم روشن از این شمع شد، دولت سرای ِ جان ِ من سر زده غم آمد و گفتم قدم بر روی چشم این تو این خانقاه ِ بی در و دربان ِ من من به این دیوانگی ، کی گِرد می کردم سخن عشق شد شیرازه بندِ دفتر و دیوان ِ من یار اگر آید به قربانگاه ِ ما دیوانگان من شوم قربان ِ او تا او شود مهمان ِ من جان به این زندان ِ هستی زان سبب بگرفته خو کز ازل شد عشق ِ شورانگیز، زندانبان ِ من معينی کرمانشاهی |
|
|
|
کوروش کبیر |
ترنم عاشقانه به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید. به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید. به باد گفتم عشق چیست؟ وزید. به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید. به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!! |
|
|
مغز انیشتن !!! |
|
اکنون ساعت 10:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)