تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح فلک |
کاهل روی چو صبا را به بوی زلف
هر دم به قید سلسله در کار می کشی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست |
تو میباید که باشی ور نه سهل است
زیان مایه جاهی و مالی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد |
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو بجان آمد وقتست که باز آئی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما |
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
برو معالجه خود کن ای نصیحتگو
شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد |
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب |
برشکن کاکل ترکانه که در طالع توست
بخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح فلک |
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است |
تا درخت دوستی کی بردهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم |
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور مکن که دست زدامان بدارمت |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جوانی شمع ره کردم که جوییم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را |
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج |
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد |
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج |
جز اینقدر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را |
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج |
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد |
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ |
خدایا به نور صراحی و جام به آن می که خصم است با ننگ و نام |
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
اکنون ساعت 03:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)