تا تب لبهای تو میگیرد ازمن ، اختیار
میشوم تسلیمِ آشوبِ دلِ بی بندوبار خیره ات میمانم ازبس، پینه میبندد نگاه گاه هم میبویمت ، میبوسمت دیوانه وار شوق لمست ، بی امان، تکثیر دارد میشود وقتِ تکرارِ تو ، درآئینه های بیقرار دستپاچه میشوم ، ازشیوه ی چشمان تو میزنم بر خشت خشتِ عشق ، مُهر اعتبار آرزوها در حریمِ باورم گل میکنند چشم بندی نیست ، پیوندِ کویرو جویبار جعفر لاهوتی آذر |
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی |
طعنه زدی به غصه هام ، گفتی بهم نمیرسیم
گفتی زیادی واسه من ، فرقی نداره بی کسیم خسته شدم از منه تو ! از من و این غرور سرد بسه دیگه حرفی نزن ، خسته شدم از این نبرد تو و غرور لعنتی ، من و شبای پر سکوت تموم این زمین برام ... شده مثه کویر لوت |
عاشق خویش فراموش مکن خلاصه قصه چنین است: عاشق ومعشوقی در کنار رود دانوب مشغول تفریح و دلدادگی بودند که ناگهان معشوق، گلی را در رودخانه می بیند و با نگاهش می فهماند که چقدر مشتاق آن دسته گل است. عاشق بدون ملاحظه، خود رابه آب می اندازد و گل را به سوی معشوقش می اندازد و می گوید "فراموشم نکن" وخود به دیار نیستی می رود، از آن پس، آن گل را "گل فراموشم مکن"می نامند. در این مسابقه بزرگانی مثل" رشید یاسمی "و "وحید دستگردی"شرکت می کنند ولی برنده مسابقه ایرج میرزا می شود که شعر زیر را می سراید: عاشقی محنت بسیار کشید/تا لب دجله به معشوقه رسید نشده از گل رویش سیراب/که فلک دسته گلی داد باب نازنین چشم بشط دوخته بود/فارغ از عاشق دل سوخته بود گفت وه وه چه گل رعنا ئیست/ لایق دست چو من زیبائیست زین سخن عاشق معشوقه پرست/جست در آب چو ماهی از شست خوانده بود این مثل آنمایهء ناز/ که نکویی کن و در آب انداز باری آن عاشق بیچاره چو بط/ دل بدریا زد و افتاد بشط دید آبیست فراوان ودرست/ بنشاط آمد ودست از جان شست دست وپایی زد و گل را بربود/سوی دلدارش پر تاب نمود گفت کای آفت جان سنبل تو / ما که رفتیم بگیر این گل تو بکنش زیب سر ای دلبر من / یاد آبی که گذشت از سر من جز برای دل من بوش مکن/ عاشق خویش فراموش مکن خود ندانست مگر عاشق ما / که ز خوبان نتوان جست وفا عاشقان را همه گر آب برد/ خوبرویان همه را خواب برد |
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد،از پنجره زوری خودت رو جا نکن آدمکای شهر ما بازیگرایی قابلن وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن تو قتلگاه آرزو آدمکشی زرنگیه شیطونک مغزای ما دلداده ی دو رنگیه دلخوشی های الکی،وعده های دروغکی آدمکای شب زده قلبا رو ویروون می کنن دل ستاره ی منو از زندگی خون میکنن ستاره ها لحظه ها رو با تنهایی رنگ می زنن به بخت هر ستاره ای آدمکا چنگ میزنن |
|
کاش دنیا می مُرد
دلم نیامد بگویم آدم ها! آنوقت هیچکس سراغی از ما نمی گرفت من لَم می دادم به خیالی که خیال نبود و تو تکیه می دادی به من و مُدام شعر می خواندی شعر شعر شعر ... عمری بیهوده نمی گذشت! سیدمحمد مرکبیان |
هیچ می دانی که سنگ هم
ساده عاشق می شود !!! شیشه را سنگی بزد ناگه شکست اشک سنگ از دیده اش بیرون جهید آری او بر شیشه ای دلبسته بود !!! سید هادی نژادهاشمی (ه . مبهوت) |
از دل کوچه گذشتم از میون جاده خیس این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست می خوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم حق من نیست شکل سایه توی تنهایی بمیرم ********************** دیوار خموش خانه هامان سنگی است لبخند ته آینه هامان رنگی است کو آنکه رسد به دادمان گهگاهی بن بست نگاهمان پر از دلتنگی است |
کمی صبر کن حوصله کن پایان کتاب را با هم خواهیم خواند حالا بخواب تا فردا صبح فرصت برای گریستن بر این روزگار بسیار است! سید علی صالحی |
اکنون ساعت 03:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)