نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
رونق میکده از درس و دعای ما بود س |
سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست
دیوانهٔ عشق مرد فرزانگیست آنکس که شد آشنای دل از ره درد با خویشتنش هزار بیگانگیست د |
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش ز |
زانروز که چشم من برویت نگریست
یکدم نگذشت کز غمت خون نگریست ر |
رموز مستی و رندی زمن بشنو نه از واعظ
که با جام و قدح هر دم ندیم ماه و پروینم پ |
پیوسته مرید حق شو و باقی باش
مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش ش |
شمع بزم محفل شاهان شدن ذوقی ندارد
ای خوش آن شمعی که روشن میکند ویرانه ای را ف |
فلک به آبلهٔ خار دیده میماند
زمین به دامن در خون کشیده میمان د |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست ق |
قاصد پی اینکه بنده خندان نشود
پنهان مکن از بنده که پنهان نشود ز |
زين همه جور و جنايت به چه سو برم شكايت
خبري ز قهر گردون به كجا توان رسانيد ش |
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب
میپندارم کاول روز است عجب ف |
فرخنده باد طلعت نازت که در ازل
ببریده اند بر قد سروت قبای ناز ش |
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب
از گشتن گرد شهر کس ناید خواب عقل است که چیزها از موضع جوید تمییز و ادب مجو تو از مست و خراب و |
و آن گل بزبان حال با او میگفت
من همچو تو بودهام مرا نيکودار ل |
لعلیست که او شکر فروشی داند
وز عالم غیب باده نوشی داند ر |
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سر انجامم هنوز خ |
خورشید رخت ز آسمان بیرونست
چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست ک |
که گفت حافظ از اندیشه ی تو آمد باز من این نگفته ام آن کس که گفت بهتان گفت ج |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد غ |
غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد
نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد ق |
قیاس کردم و آن چشم جاودانه مست
هزار ساحر چون سامریش در گله بود ص |
صبا نگر که دمادم چو رند شاهدباز
گهی لب گل و گه زلف ضیمران گیرد م |
مبتلایی به غم و محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست |
نقل قول:
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوه ی شیرین شکر خای تو خوش ب |
یاد گرامی اگه حرفی نفر قبلی ننوشت مثل مشاعره سنتی با حرف آخرش شعر بگو :53: |
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان ع |
علمی که ترا گره گشاید به طلب
زان پیش که از تو جان برآید به طلب ز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد ف |
فراق را دلی از سنگ سختتر باید
مرا دلیست که با شوق بر نمیآی ک |
کنون که بر کف گل جام باده صافست
به صد زبان بلبلش در اوصافست گ |
گر میخواهی بقا و پیروز مخسب
از آتش عشق دوست میسوز مخسب ن |
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان مارا بس |
ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام گ |
گذشتنگه است این سرای سپنجی
برو باز جو دولت جاودانرا زهر باد، چون گرد منما بلندی که پست است همت، بلند آسمانرا ن |
نبینی باغبان چون گل بکارد
چه مایه غم خورد تا گل برارد ر |
راهروانی که درین معبرند
فکرتشان یکسره آز و هواست ای رمه، این دره چراگاه نیست ای بره، این گرگ بسی ناشتاست ج |
جان رب خلصنی زنان ولله که لاغست ای کیان
میمال پنهان گوش جان مینه بهانه بر کسان چ |
چقد عاشق شدن خوبه کنار حافظ و قرآن
تازه عاشق ترم میشم ،اگه بارون بیاد الان ح |
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ اگرچه صنعتِ بسیار در عبارت کرد ک |
اکنون ساعت 09:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)