نقل قول:
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال آویزهٔ در ز نظم حافظ بادش |
نقل قول:
دوستان ما بیازردند یار خویش را نقل قول:
رها نمیکند این نظم چون زره درهم که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام |
همه را چشم عنایت ز تو شیرین پسر است
من تعنت نکنم هر چه تو باری شکر است |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
دفتر و خرقه ما وجه خماری نه بس است
گر چه بر هر طرف میکده می گردانند |
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب |
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
بت چینی عدوی دین و دلهاست
خداوندا دل و دینم نگه دار |
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد |
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت |
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت |
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست |
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست |
به سازگاری طبعش مفید چون صبحت
بکار سازی رایش مصیب چون ذهن است |
روح داند گشت گرد حلقهٔ هفت آسمان
ذهن داند خواند نقش نفخ جان چون انبیا |
کاندر حیات خاک خراب او
چون نفخ صور باز پسین باشد |
خوش کن از یک بوسهٔ شیرینتر از آب حیات
چو دل و جان سنایی طبع فرخزاد را |
ز منزلگاه، فرخ زاد شبرو
بتک میرفت تا درگاه خسرو |
اینو دو بار زدم اگه شد حذفش کنین
|
در ره منزل لیلی که خطرهاست در ان
شرط اول قدم ان است که مجنون باشی |
اقبال خلق کرد به حکم تو کردگار
تا تو به شرط داد بهر کس رسانیا |
تو شاکری ز خالق و خلق از تو شاکرند
تو شادمان به دولت و ملک از تو شادمان |
بر خالق خلق می شمارد
انعام وایادی تو یک یک |
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد |
شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟
کز پس آن نوبت روز سیاهم می رسد |
خندان نشین و خوش که بهر صبح و شام چرخ
در روی بدسگال تو گوید که خون گری |
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی |
ز ضعف دل چو سویت میفرستم نامه،میخواهم
که روزی خویش را بر بال مرغ نامه بر بندم |
من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن
ورنه او سنگین دل نامهربانی بیش نیست |
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت |
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم |
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبیست |
ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد
آفرین بر تو که شایسته صد چندینی |
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو |
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری |
تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم
اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند |
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید |
در صواب و خطا مسیحا باد
کلمات تو دنده حکاک |
اکنون ساعت 08:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)