![]() |
حلقه دخترك خنده كنان گفت كه چيست راز اين حلقه زر راز اين حلقه كه انگشت مرا اين چنين تنگ گرفته است ببر راز اين حلقه كه در چهره او اينهمه تابش و رخشندگي ست مرد حيران شد و گفت: حلقه خوشبختي است، حلقه زندگي است همه گفتند: مبارك باشد دخترك گفت: دريغا كه مرا باز در معني آن شك باشد سال ها رفت و شبي زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر ديد در نقش فروزنده او روزهائي كه باميد وفاي شوهر بهدر رفته، هدر زن پريشان شد و ناليد كه واي واي، اين حلقه كه در چهره او باز هم تابش و رخشندگي است حلقه بردگي و بندگي است |
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من در انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم و چه سخت است تنهامتولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن |
غریب مادربزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم |
گاهی تمام آنچه می خواهم، دفتری است برای از تو نوشتن، قلبی که اندوهم را بفهمد و دستی که گونه های ترم را نوازش دهد… اینجا و تمام آنچه با من است بوی خوش تو می دهد… لحظه ها رنگ تو را پوشیده اند و من، از عطر سرشار حضورت، مستم… با دست های یخ زده ام بخارهای اندوه را از شیشۀ ذهنم پاک می کنم و حضورت را به رخ لحظه های تنهایی می کشم… . . . این روزها در نی نی چشمانم تنها تصویر محو تو نقش بسته است…. راستی ! چرا خاطره ها فراموش نمی شوند؟؟؟ |
منو ببخش که بی خبر ...
تو خلوتت پا میزارم... مقصرش "دلتنگیه " من که گناهی ندارم... |
|
آخرين بار كه به عشق و شور زندگي نهفته در وجود خود اجازه داديد تا بيرون آيد و كمي بازيگوشي كند كي بود؟
آخرين باري كه از بازي با بچه هايتان به همان اندازه ي آنها لذت برديد ، كي بود؟ آخرين باري كه از زنده بودن خود به هيجان آمديد كي بود؟ نگران نباشيد ديگران درباره شما چه فكر مي كنند. به اين فكر نكنيد كه آن چه را دوست داريد انجام بدهيد چقدر عملي ، مفيد ، يا موثر است. مضحك باشيد ، عاشق باشيد ، با شور و حال زندگي كنيد . خودتان باشيد . |
دنیا را بد ساخته اند...کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد
کسی که تو را دوست دارد..... تو دوستش نمیداری اما کسی که دوستش داری و او هم تو را دوست دارد...به رسم آیین هرگز به هم نیرسند..و این رنج است |
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبختی بنگر |
شکوفه جان این متنت(امضا) فوق العادست:) |
اکنون ساعت 02:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)