دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی , بر خسروی گزیدن از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی یا رب به یادش آور درویش پروریدن |
سايبان آرامش ما، ماييم
سايبان آرامش ما، ماييم در هواي دوگانگي تازگي چهرهها پژمرد. بياييد از سايه روشن برويم بر لب شبنم بايستيم، در برگ فرود آييم. و اگر جا پايي ديديم، مسافر كهن را از پي برويم. برگرديم، و نهراسيم، در ديوان آن روزگاران نوشابه جادو سركشيم. شب بوي ترانه ببوييم چهره خود گم كنيم. از روزن آن سوها بنگريم، در به نوازش خطر بگشائيم. خود روي دلهره پرپر كنيم. نياويزيم نه به بند گريز، نه به دامان پناه. نشتابيم نه به سوي روشن نزديك، نه به سمت مبهم دور. عطش را بنشانيم، پس به چشمه رويم. دم صبح، دشمن را بشناسيم ، و به خورشيد اشاره كنيم. مانديم در برابر هيچ، خم شديم در برابر هيچ، پس نماز مادر را نشكنيم. برخيزيم و دعا كنيم: لب ما شيار عطر خاموشي باد! نزديك ما شب بي درد است، دوري كنيم. كناري ما ريشه بي شوري است، بر كنيم. و نلرزيم ، پا در لجن نهيم، مرداب را به تپش درآييم. آتش را بشويم، نيزار همهمه را خاكستر كنيم. قطره را بشويم. دريا را در نوسان آييم. و اين نسيم، بوزيم، و جاودان بوزيم، و اين خزنده، خم شويم، و بينا خم شويم. و اين گودال ، فرود آييم، و بي پروا فرود آييم. برخود خيمه زنيم، سايبان آرامش ما، ماييم. ما وزش صخرهايم، ما گام شبانهايم. پروازيم، و چشم به راه پرندهايم. تراوش آبيم، و در انتظار سبوييم. در ميوه چيني بي گاه، رؤيا را نارس چيدند، و ترديد از رسيدگي پوسيد. بياييد از شورهزار خوب و بد برويم. چون جويبار آيينه روان باشيم: به درخت، درخت را پاسخ دهيم. و دو كران خود را در هر لحظه بيافرينيم، و هر لحظه رها سازيم. برويم، برويم، و بيكراني را زمزمه كنيم.. ... |
در حاشيه درد قدمتيست اصيل، عهديست كهن ،
پيمانيكه جا مانده در جاودانگيهاي از ياد رفته. كه وامانده در پس ناشكيبائيهامان در انبوه اندوه اندودمان، در حاشيه درد سالخوردگيهايي انبار گشته اند كه لابه لاي خطوط چهره زمختشان عطري لطيف ضربان دارد بويي عميق در حاشيه درد بوي داغ نان پيچيده بوي كاه گل هاي خيس خورده شايد كمي انسوتر و گاه گم مي شوند. اين عطر هاي كهن اين قدمت هاي اصيل اين حاشيه هاي نم زده و تنها درد در ياد مي ماند و درد بي حاشيه بي عطر........... |
نه صداي پا مي ياد نه زنگ در نه تلفن
صبرمن تموم شده دير نشده كاري بكن دل اين كلون در ميزنه اما بيصدا دلهره يه عالمه نفس يه آهه بي هوا دم به دم يه حرفي باز مياد ميشينه تو گلوم همه جمع ميشه واسه وقتي نشستي روبروم نمي شه رو تو حساب كرد مثل آفتاب زمستون ميري بي خبر نگفته مي شي باز دوباره مهمون نميشه حتي كمت كرد از تو جمع دلخوشي ها تو نباشي ديگه از ما چي ميمونه جز يه تنها نه هواي جاده ها نه كوچه و خيابونا نه غم پياده رو نه گريه هاي ناودونا نه سكوت سرد پاك نه سقف دلگير خونه تو كه نيستي به دلم حتي غمم نمي مونه باشه هرچي تو بخواي هرجوري كه تو راحتي تو پري قصه ها نميشي يار پاپتي نمي شه رو تو حساب كرد مثل آفتاب زمستون ميري بي خبر نگفته مي شي باز دوباره مهمون نميشه حتي كمت كرد از تو جمع دلخوشي ها تو نباشي ديگه از ما چي ميمونه جز يه تنها |
روز،چون گل،می شکوفد بر فراز کوه
عصر،پرپر میشود این نو شکفته_در سکوت دشت_ روزها اینگونه پرپر گشت لحظه های بی شکیب عمر چون پرستو های بی آرام در پرواز رهروان راچشم حسرت باز... |
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟ |
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم به تولاي تو در آتش محنت چو خليل گوييا در چمن لاله و ريحان بودم تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم |
از پا تا سرت
سراسرت نوری و نیرویی وجود مقدست را در بر گرفته است جنس تو ، جنس نان نانی که آتش او را می پرستد عشقم خاکستری زیر خاک بود من با تو گر گرفتم عشق من عزیزم پیشانی ات . پاهایت و دهانت نانی است مقدس که زنده ام می دارد آتش به تو درس خون داد از آرد تقدس را فرا بگیر و از نان بوی خوش را |
حافظ شیرازی اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را صائب تبریزی اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند !نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را |
هرگز برای دوست داشتن پایانی نیست
من خدای آسمان را- کهکشان را دوست دارم من پل رنگین کمان را - آفتاب مهربان رادوست دارم ابرهای پر ز باران- کوهساران- ماهتاب و لاله زاران من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم عاشقان ناتوان را- عشق های بی امان را- من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم دوستی های نهان را- خنده های ناگهان را- من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را دوست دارم مادران را - آرزوهای عزیز و خو بمان را- قلبهای پاکشان را-اشکهای نابشان را- دستهای گرمشان را حرفهای از صمیم قلبشان را- شوروشوق چشمشان را من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم من دروغ بچگان را- شیطنتهای همیشه بکرشان را رازشان را- پاکی احساسشان را- خنده های شادشان را بادبادکهای قشنگ و نازشان را- دستهای کوچک و پربارشان را- هر نگاه خالی از نیرنگشان را- اعتماد خالی از تردیدشان را- من تمام شیطنتهای جهان را دوست دارم سایه های کاج های مهربان را- بید مجنون ها و برگ نازشان را- سروها و قامت رعنایشان را- نخلها و ارتفاع نابشان را- تاکها و مستی انگورشان را- سر کشی های شراب و ... راستی من تمام درختان انگور جهان را دوست دارم نازهای معشوقان زمان را- دل شکستنهای بی منظورشان را- قهرهای تلخشان را- آشتیهای زود هنگامشان را- عشقهای آتشین و پر رنگشان را قلبهای بی تاب و تنگشان را- آشنایی های پرلبخند شان را و خداحافظی های پر اشکشان را- گریه های شوقشان را- ضربه های قلبشان را- حرفهای بی حد و مرزشان را- من تمام عشق های جاودان را دوست دارم لیلی و مجنونمان را- خسرو و شیرینمان را- کوه کن فرهادمان را....یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را دوست دارم دوست دارم دوست دارم می پرستم..... |
مهرورزان زمانهاي كهن هرگز از خويش نگفتند سخن كه در آنجا كه تويي برنيايد دگر آواز ز من ما هم اين رسم كهن را بسپاريم به ياد هرچه ميل دل دوست بپذيريم به جان هرچه جز ميل دل او بسپاريم به باد آه!باز اين دل سرگشته من ياد آن قصه شيرين افتاد بيستون بود و تمناي دو دوست آزمون بود و تماشاي دو عشق در زماني كه چو كبك خنده مي زد شيرين تيشه مي زد فرهاد نه توان گفت به جانبازي فرهاد :افسوس! نه توان گفت ز بيدردي شيرين :فرياد! كار شيرين به جهان شور برانگيختن است! عشق در جان كسي ريختن است كار فرهاد برآوردن ميل دل دوست خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن خواه با كوه درآويختن است رمز شيريني اين قصه كجاست؟ آن كه مي آموخت به ما درس محبت مي خواست: جان چراغان كني از عشق كسي به اميدش ببري رنج بسي تب و تابي بودت هر نفسي به وصالي برسي يا نرسي سينه بي عشق مباد... |
به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روز می میرم از پا می یفتم به تو گفتم خودم و می کشم و پر می زنم تو اسمون بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم به تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات چشاتم تنهام گذاشتن حالا من موندم و اشک و بغض و اه و عکس پاره تو و من بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده فرزاد فرزین: به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روز می میرم از پا می یفتم به تو گفتم خودم و می کشم و پر می زنم تو اسمون بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم به تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات چشاتم تنهام گذاشتن حالا من موندم و اشک و بغض و اه و عکس پاره تو و من بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده محسن چاووشی: مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره فرزاد فرزین: حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره محسن چاووشی: دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده |
مژده-
|
غم....
|
یادمان باشد
به دل کوزه آب که بدان سنگ شکست بستی از روی محبت بزنیم تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند آبرویش نرود یادمان باشد فردا حتماً ! ناز گل را بکشیم حق به شب بو بدهیم ونخندیم دگر به ترک های دل هر گلدان و به انگشت نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا زندگی شیرین است زندگی باید کرد و بدانیم که شبی خواهم رفت و شبی هست مرا که نباشد پس از آن فردایی |
من از تو می مردم
اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابانها را بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من می رفتی تو در من می خواندی تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را به صبح پنجره دعوت می کردی وقتی که شب مکرر میشد وقتی که شب تمام نیمشد تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را به صبح پنجره دعوت میکردی تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما تو با چراغهایت می آمدی وقتی که بچه ها می رفتند و خوشه های اقاقی می خوابیدند و من در آینه تنها می ماندم تو با چراغهایت می آمدی ... تو دستهایت را می بخشیدی تو چشمهایت را می بخشیدی تو مهربانیت را می بخشیدی وقتی که من گرسنه بودم تو زندگانیت را می بخشیدی تو مثل نور سخی بودی تو لاله ها را میچیدی و گیسوانم را می پوشاندی وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند تو لاله ها را می چیدی تو گونه هایت را می چسباندی به اضطراب پستان هایم وقتی که من دیگر چیزی نداشتم که بگویم تو گونه هایت را می چسباندی به اضطراب پستانهایم و گوش می دادی به خون من که ناله کنان می رفت و عشق من که گریه کنان می مرد تو گوش می دادی اما مرا نمی دیدی |
آنقدر دوستت دارم
که هر چه بخواهی همان را بخواهم اگر بروی شادم اگر بمانی شادتر تو را شاد تر می خواهم با من یا بی من بی من اما شادتر اگر باشی کمی - فقط کمی - ناشادم و این همان عشق است عشق همین تفاوت است همین تفاوت که به مویی بسته است و چه بهتر که به موی تو بسته باشد خواستن تو تنها يک مرز دارد و آن نخواستن توست و فقط يک مرز ديگر و آن آزادي توست تو را آزاد مي خواهم |
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد، بدین سان بشکند در من، سکوت مرگبارم را |
داشتم اشک هایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل می کردم ، خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی
ببخش اگر این روز ها عشق با گریستن اثبات می شود … |
غمگین و تنها
|
عاشق عاشق تر
|
آخرین طبیب
|
در عمق
|
خداحافظ
|
این منم
|
|
|
ياد دارم در غروبي سرد سرد،
مي گذشت از كوچه ما،دوره گرد داد ميزد:كهنه قالي ميخرم دسته دوم،جنس عالي ميخرم كاسه و ظرف سفالي ميخرم گر نداري،كوزه خالي ميخرم اشك در چشمان بابا حلقه بست.. عاقبآهي كشيد،بغضش شكست اول ماه است و نان در سفره نيست اي خدا شكرت ولي اين زندگيست بوي نان تازه هوشش برده بود اتفاقآ مادرم هم روزه بود خواهرم بي روسري بيرون دويد گفت:آقا سفره خالي ميخريد؟ |
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان و آنچه دارد منظر و ايوان من به دستان پر از تاول اين طرف را مي كنم خاموش وز لهيب آن روم از هوش ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود |
ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود |
همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس هام عطر حرفای قشنگت عطر یک صحرا شقایق تو همون شرمی که از اون سرخ گونه های عاشق شعر من رنگ چشاته رنگ پک بی ریایی بهترین رنگی که دیدم رنگ زرد کهربایی من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه |
چیزی به خاموشی بگو ، نوری به تاریکی بزن
اخمی به تنهایی بکن ، تیره دلی نکن به من گرم شو از جنون من ، من همه عشق و آتشم منو صدا کن و ببین چگونه شعله میکشم نگاه کن ببین که من سایه ی با تو بودنم بالا بلند عشق تو ، منم ولی منه تو ام دیگر نمانده چیزی از آینه تا رفتن من تاب بیاور و بمان خسته نشو از منه من |
هرگز نخواستم كه به داشتن تو عادت بكنم بگم فقط مال مني به تو جسارت بكنم
اينقد ظريفي كه با يك نگاه هرزه ميشكني اما تو خلوت خودم تنها فقط مال مني هرگز نخواستم كه به داشتن تو عادت بكنم بگم فقط مال مني به تو جسارت بكنم ترسم اينه كه رو تنت جاي نگاهم بمونه يا روي پيشه ي چشات غبارم آهم بمونه تو پاك وساده مثل خواب حتي با بوسه ميشكني شكل همه آرزوهام تجسم خواب مني حتي با اين كه هيچ كس مثل من عاشق تو نيست پيش تو آينه ي چشام حقيره لايق تو نيست |
اگه...
|
واسه پر کشیدن من ، خواستی آسمون نباشی
حالا پرپر می زنم تا ، همیشه آسوده باشی دیگه نه غروب پاییز ، رو تن لخت خیابون نه به یاد تو نشستن زیر قطره های بارون واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام می شینه تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه |
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با این که بی تاب منی ، بازم منو خط می زنی باید تو رو پیدا کنم ، تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل من ، می تونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دل گیرم از این شهر سرد ، این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر می کنی ، حس می کنم از راه دور آخر یه شب این گریه ها ، سوی چشامو می بره عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره باید تو رو پیدا کنم ، هر روز تنها تر نشی راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی محکم بگیرم دستتو ، احساسمو باور کنی پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی محکم بگیرم دستتو ، احساسمو باور کنی باید تو رو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست باید تو رو پیدا کنم ، هر روز تنها تر نشی راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی |
تو بارون که رفتی شبم زیر و رو شد یه بغض شکسته رفیق گلوم شد تو بارون که رفتی دل باغچه پژمرد تمام وجودم توی آینه خط خورد هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره دلم غصه داره دلم بی قراره نه شب عاشقانه است نه رویا قشنگه دلم بی تو خونه دلم بی تو تنگه یه شب زیر بارون که چشمم به راهه می بینم که کوچه پر نور ماهه تو ماه منی که تو بارون رسیدی امید منی تو شب نا امیدی |
دلم برات خیلی تنگ می شه
|
من از پروانه بودن ها
من از دیوانه بودن ها من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم من از هیچ بودن ها از عشق نداشتن ها از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم |
از جداشدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ
گریه کردم و نوشتم نازینم یا تو یا مرگ به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار تو با خنده ای نوشتی هم قفس خدا نگهدار بنویس مهلت موندن یه نفس بود سهم من از همه دنیا یه قفس بود بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم من که تو بن بست غربت زخمی از آوار پاییز فکر چشمای تو بودم با دلی از گریه لبریز شب عاشقونه ی من که حروم شد مهلتی بودن با تو که تموم شد ندونستم باید از تو می گذشتم وقتی از غربت چشمات می نوشتم بنویس مهلت موندن یه نفس بود سهم من از همه دنیا یه قفس بود بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم |
اکنون ساعت 02:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)