دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار فداکار چه کرد |
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد |
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به در آیی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تا غنچه خندانت دوات به که خواهد داد
ای شاخه گل رعنا از بهر که می رویی |
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش |
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند |
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت ولی اجل به ره عمر رهزن امل است |
تا کی می صبوح شکر خواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر |
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است چشمت نکنم امشب دختر خوبی شدی |
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال بی تکلف بشنو دولت درویشان است |
چون ی نمیدم؟
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ایمان را |
:pطلبنداز کران تا به کران لشکر ظلم است
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است آره گلم :53::53::53::53::53::53::53::53::53::53: امیدوارم همیشه همین طور باشی:63:;) |
تو هم که همش ت میدی
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند |
در آستین جان تو صد نافه مدرج است وان را فدای طره یاری نمیکنی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روزگاریست که ما را نگران میداری مخلصان را نه به وضع دگران میداری |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی |
یا رب به که شاید گفت این نکنه که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی |
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی |
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است |
تا کی می صبوح شکر خواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر |
روضه خلد برین خلوت درویشان است مایه محتشمی خدمت درویشان است |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود |
دایم به لطف دایه طبع از میان جان
می پرورد به ناز تو را در کنار حسن |
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد |
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم |
من و شمع صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم
كه بسوختيم و از ما بت ما فراق دارد |
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد |
دي گله اي ز طره اش كردم و از سر فسوس
گفت كه اين سياه كج گوش به من نمي كند |
اکنون ساعت 10:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)