عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد ل |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست // ... |
تنها یک نفربرعقاب قهوه ای سوارخواهدشد وشکار اندوهگین رااز بالای ابرها به نظاره خواهدنشست |
حرف؟
اشکم نیافت بوی وفا تا دلم نسوخت هر شبنمی که از گل می چکد، گلاب نیست س |
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ص |
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق غ |
غیر وحدت برنتابد همت عرفان ما
دامن خویش است چون صحراگل دامان ما س |
سپهر برشده پرویزنیست خون افشان
که ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است .... |
چه قدر شب رود از خودکهکندگرد سحر
مو سفیدی عرق سعی شباب است اینجا ف |
فهم و خاطر تیز کردن نیست راه
جز شکسته مینگیرد فضل شاه ش |
شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود
پوستینیکه شد از پیکر اخگر پیدا ه |
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی ش |
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند م |
شبستان معاصی صبح رحمت آرزو دارد
همین رخت سیه محتاج صابون میکند مارا ر |
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ش |
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است ع |
عشق است و آتش و خون ،داغست و درد دوری
کی می توان نگفتن کی می توان صبوری // و |
ور بگیری کیت جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند ب |
برو ای زاهـدِ خود بین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود // آ |
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا |
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا ل |
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
گردش خورشید و سعی ابر و باران را چه شد غ |
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو ا |
اگر میل دل هر کس به جایی است
بود میل دل من سوی فرخ خ |
خزینه داری میراث خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی، به فتوی دف و نی ت |
تا با غم عشق تو مرا كار افتاد
بيچاره دلم در غم بسيار افتاد ح |
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردو زو بوریا بافست ف |
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ر |
روی خوبت آیتی از لطف برماکشف کرد زآن زمان جزلطف وخوبی نیست درتفسیرما ز |
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را ب |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ك |
کمرکوه کم هست ازکمرموراینجا ناامیدازدررحمت مشوای باده پرست |
حرف انتخابی یادت رفت
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را ع |
ببخشید عاشقی راکه چنین باده ی شبگیردهند کافرعشق بودگرنشودباده پرست غ |
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی رخت ز دیدار باز ث |
ثانیه فی کبداسماء ولم یکن لاثنین ثمان اذاهما فی الغار پ |
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست م |
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید ش |
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک
چو بیژن در میان چاه و او من ثریا چون منیژه بر سر چاه دو چشم من بدو چون چشم بیژن ن |
نرگس مست خوشت، گر چه چو من بیمار است ای خوشا نرگس مست تو که خوابی دارد رسن زلف تو در رشته جان من و شمع هر یک از آتش رخسار تو، تابی دارد سلمان ساوجی حافظ در غزلی با مطلع: آن که از سنبل او غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد … به استقبال این غزل رفته و در مقطع غزل مصرعی از این غزل را به عینه میآورد: کی کند سوی دل خسته حافظ نظری چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد ... گ |
اکنون ساعت 09:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)