یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر میکنید کاری |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت |
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را |
الا یا ایها الساقی،ادر کاسا فناولها
که عشق آسان نمود اول،ولی افتاد مشکل ها |
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد |
در ارزوی بوس و کنارت مردم
و ز حسرت لعل ابدارت مردم قصه نکنم دراز کوتاه کنم بازا بازا کز انتظارت مردم |
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید |
دامن دوست به صدخون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد |
|
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی |
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهدشد آشکارا |
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد |
در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست مست از می و مِیخواران از نرگس مستش مست ... |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شدهست |
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت وگل به جوش آمد |
در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعه ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز |
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم |
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاد است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سوال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد |
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود |
دامن کشان همیشد در شرب زرکشیده
صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده |
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وان که این کار ندانست در انکار بماند |
دارم امید برین اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نرم باز آید |
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی |
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند |
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده |
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد |
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم |
اکنون ساعت 01:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)