پی سی سیتی - پاتوق آزاد کاربران پی سی سیتی - همفکری

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)

- تالارهای آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=192)

نقل قول:

نوشته اصلی توسط رزیتا (پست 206871)

مینا جون اومدم
ولی انگار نیستی
بادوم زمینی نداریم:d اونم فقط از نوع مزمز;)

من اومدم ...بیا رزیتا جان اسپم بزنیم...

دلمم خیلی گرفته _:2:

آخی، خدا نکنه
گرچه منم دلم گرفته_:2:
باشه موافقم بیا کلی اسپم بزنیم

اوههوممم_:2:...رزیتا گیان دیشب زود رفتم خوابیدم..بیا بخل خودممم :d

خوبین؟خشین؟سلامتین؟
این قهوه خونه مون چرا اینجوری شده
به قول خودمان نورش پریده:21:
تا مهدی نیاد من که دیگه نمی آم چایم نخوردم دارم میرم

نه مامان فرانک ناخوش احوالم :d اقا مهدی نمیاد ..باید دوباره گونی رو پیدا کنم
:21:
یاد این کارتونه چند روز پیش افتادم.... :d

http://img.cgpersian.com/files/cs7d8piz1m1ce9kpqdou.jpg

http://taksabad.com/Files/Images/Pro...l%20laghar.jpg

http://www.iranax.ir/uploaded/pca2ec...a_Laghar_1.jpg

:p:p:o:o:5::5::rolleyes::rolleyes::rolleyes::rolleyes::rolle yes:

دههه کوجایین شما ؟!! _:2: :(:(:(:20::20:

اقا مجتب سفارش بدین چند تا دیگه گونی میخوایین :d

این گونی اشتباه علامت دلار زده توش شن و خاک هست
http://www.faqs.org/photo-dict/photo...money_sack.jpg

منم تک و تنها :21: اعضا هم بسته شده ...:d

سلام کجایید خیلیییییییییییییییی دلم تنگ شده{قیژه}

سلام
یه خواب عجیبی دیدم
همه با نیسان آبیه رفته بودیم خونه فرانک جون(من چطور با نیسان اومده بودم نمیدونم:d)
فرانک از صبح کله سحر من و مینا جونو میزاشت رخت شستنمرافه
ماشین لباسشویی داشت میگفت برق مصرف میشه_:2:
منم همش گریه و زاری که فرانک جون به کمرم رحم کن_:2:
مجتب و بقیه رو با نیسان آبیه میفرستاد سیب زمینی و ... فروختن_:2:
مهدی و خونواده شو نشونده بودو بادشون میزد و پذیرایی_:2:

توجه داشته باشید که خوابهای من همیشه تعبیر میشه:d

نقل قول:

نوشته اصلی توسط مهبا (پست 207237)

سلام کجایید خیلیییییییییییییییی دلم تنگ شده{قیژه}

مهبا جون عزیزم من 3 روز دارم میگم بهم توجه کنید هیچکس نمیگه ببینیم این بچه چشه _:2:_:2: نمیگن من فردا کنکور دارم بهم انرژی بدن..تقویتم کنن واسم شیر موز درست کنن :21:

این اقا مهدی فقط پاش برسه اینجا...من با گرزی که مامان فرنک داده زنده ش نمیزارم {جشن پتو} بیا مهبا جان بخل خودممممممممم:cool:

نقل قول:

نوشته اصلی توسط رزیتا (پست 207244)

سلام
یه خواب عجیبی دیدم
همه با نیسان آبیه رفته بودیم خونه فرانک جون(من چطور با نیسان اومده بودم نمیدونم:d)
فرانک از صبح کله سحر من و مینا جونو میزاشت رخت شستنمرافه
ماشین لباسشویی داشت میگفت برق مصرف میشه_:2:
منم همش گریه و زاری که فرانک جون به کمرم رحم کن_:2:
مجتب و بقیه رو با نیسان آبیه میفرستاد سیب زمینی و ... فروختن_:2:
مهدی و خونواده شو نشونده بودو بادشون میزد و پذیرایی_:2:

توجه داشته باشید که خوابهای من همیشه تعبیر میشه:d

به به عجب خوابی:21::21:..همش درست گفته به جز یه قسمتشو رزیتا گیان

منم پیش مامان فرانک نشسته بودم داشتن بادم میزدنن :21:
رزیتا جان چرا خواب تحریف میکنی ..وای وای عجب کار زشتی:65:

مزرعه سیب زمینی هم داریم :24: