شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد |
دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان زتن رفته به تن بازرسان |
ندارم به جز دل مكاني برايت
اگر عيب اين خانه تنگي نباشد |
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینه بی کینه غوغات مبارک باد |
در زير كتابت همه كس نام نويسند
من گمشده عشق توام نام ندارم |
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم بدم می ناب |
بیمن است این سخن تو دانی و دل که تو را با من این قرارافتاد |
نقل قول:
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران |
ناگاه یک آهو به دو صد رنگ عیان شد
کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد |
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد |
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد من در پی آن دلبر عیار برفتم او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد |
در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو؟ |
وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم
وقتست که برپرم چون بال و پرم آمد |
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود قزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی |
یکی یاری نکوکاری ز هر آفت نگهداری
ظریفی ماه رخساری به صد جان رایگان باشد |
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم |
من كيم آشفته اي ز يار گسسته بيدلي از يار و از ديار گسسته مرغ ملول فتاده در قفس از دام رشته پيوند شاخسار گسسته |
هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد
داند كه سحت باشد قطع اميدواران |
نالید چو مرغ صبحگاهی
روزش چو شبی شد از سیاهی |
یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست چون روز وصال آمد او را بستم گفتم نگریستی نباید نگریست |
تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی
درآ در دین بی خویشی که بس بی خویش خویشانند |
دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد دل آتشین من بین که به موج آب ماند |
دلا به حادثه عشق ناشكيب مباش
كه هر چه كرد بمن كرد ناشكيبی من |
نازپرورد تنعم مبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد |
دلی آمد دلی آمد که دل ها را بخنداند
میی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمد |
در بحر فتادهام چو ماهی
تا يار مرا به شست گيرد در پاش فتادهام به زاری آيا بود آن که دست گيرد |
ديده دريا كنم وصبر به صحرا فكنم
واندرين كار دل خويش به دريا فكنم |
من راه تورا بسته ، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم |
ما دو پنجره رو بروي هم
آگاه ز هر بگو مگوي هم هر روز سلام و خنده هر روز قرار روز آينده حالا يكي از دلها شكسته چون يكي از پنجره ها بسته |
هر شب ستاره ای به زمین میکشندو باز
این اسمان غم زده غرق ستاره هاست |
تا دامن کفن نکشم زير پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت |
تا نباشد این جدایی ها کس نداندقدر یاران راکویــر خشک میــدانـــد بــهای قـطــره باران را
|
اي خوش آن شبها كه با افسانه ميلي داشتي
درددل مي گفتم و افسانه مي پنداشتي |
يک حرف صوفيانه بگويم اجازت است
ای نور ديده صلح به از جنگ و داوری |
ياد باد ان كو به قصد خون ما
عهد را بشكست و پيمان نيز هم |
مقيم بر سر راهش نشستهام چون گرد
بدان هوس که بدين رهگذار بازآيد |
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي بينم
دلي بي غم كجا جويم كه در عالم نمي بينم |
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد |
در شان من به درد كشي ظن بد مبر
كالوده گشت خرقه ولي پاك دامنم |
من از آن سياه دارم به غم تو روز روشن
كه تو ماهي و تعلق به شب سياه دارم |
اکنون ساعت 01:02 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)