ایام شباب است شراب اولیتر
با سبز خطان باده ناب اولیتر |
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را |
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن |
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست |
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را |
عاقبت شیراز و تبریز و عراق
چون مسخر کرد وقتش در رسید |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند |
رونق عهد شباب است دگر بستان را میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
سحر هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش |
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت |
با عارض رخشنده و بالای تناور
بادست قوی پنجه و بازوی تواناست |
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود |
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را |
شده بر مدح مادحش مولع
گشته در عشقش عاشقش معذور |
هم کام من به خدمت تو گشته منتظم هم نام من به مدحت تو گشته جاودان |
راوی بنده خوانده در مجلس
مدحت فتح مرو و نیشابور |
شنیدهام که ز من یاد میکنی گه گه ولی به مجلس خاص خودم نمیخوانی |
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذر خواه من است |
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست |
از تمنا رقص دل در سینه ها
سینه ها از تاب او آئینه ها |
دورم به صورت از در دولتسرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم |
ای صورت تو ملک جمال و جمال ملک وی طلعت تو جان جهان و جهان جان |
بر طلعت تو سوره ی کوثر را
بر دشمن تو سوره ی ماعون را |
ای دوست دل از جفای دشمن درکش با روی نکو شراب روشن درکش با اهل هنر گوی گریبان بگشای وز نااهلان تمام دامن درکش |
چون بها در گهر بیش بها
هنر اندر گهرش تضمین است |
بر امید این گهر در بحر عشق غرقه شد وان گوهرش نامد به دست |
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد |
ای اهل خاک این چه خموشی است چند ازین ما را ز حال خویش کنید اندکی خبر |
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد |
روی ناشسته خوشتری بنشین کاتشی روی تو در آب انداخت از لب تو فرید آبی خواست در دلش آتش عذاب انداخت |
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد |
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صفنشینان نیکخواه |
رفتم و توبه شکستم، وز همه عیبی برستم با حریفان خوش نشستم، با رفیقان عهد بستم |
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است |
سر زلفش چو شیر پنجه گشاد آهوان را به مشک ناب انداخت |
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست |
درآمد دوش آن ترسا بچه مست مرا گفتا که دین من عیان است درین دین گر بقا خواهی فنا شو که گر سودی کنی آنجا زیان است |
اکنون ساعت 06:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)