پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

افسون 13 10-17-2012 01:01 PM

گاه می اندیشم ...
چنان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران*...
و انسانهایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران* هستند...

"احمد شاملو"

ماهین 10-17-2012 01:15 PM

کاری به کار عشق ندارم!...
 
کاری به کار عشق ندارم ! ...

قیصر امین پور

نه !
کاری به کار عشق ندارم !
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند ...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار،دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم !

ساقي 10-20-2012 10:22 PM


تو را سريست که با ما فرو نمي‌آيد
مرا دلي که صبوري از او نمي‌آيد

کدام ديده به روي تو باز شد همه عمر
که آب ديده به رويش فرو نمي‌آيد


جز اين قدر نتوان گفت بر جمال تو عيب
که مهرباني از آن طبع و خو نمي‌آيد

چه جور کز خم چوگان زلف مشکينت
بر اوفتاده مسکين چو گو نمي‌آيد

اگر هزار گزند آيد از تو بر دل ريش
بد از منست که گويم نکو نمي‌آيد

گر از حديث تو کوته کنم زبان اميد
که هيچ حاصل از اين گفت و گو نمي‌آيد

گمان برند که در عودسوز سينه من
بمرد آتش معني که بو نمي‌آيد

چه عاشقست که فرياد دردناکش نيست
چه مجلسست کز او هاي و هو نمي‌آيد

به شير بود مگر شور عشق سعدي را
که پير گشت و تغير در او نمي‌آيد


مستور 10-20-2012 10:29 PM

بی تو یکروز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم برد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

ماهین 10-20-2012 11:08 PM

شب تنهایی خوب ...........سهراب سپهری
 
شب تنهایی خوب
سهراب سپهری

گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ، ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تنهایی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است


ساقي 10-23-2012 11:24 PM

صدف سینه ی من عمری
 


صدف سینه ی من عمری
گهر عشق تو پرورده است
کس نداند که در این خا نه
طفل با دایه چه ها کرده است
همه ویرانی و ویرانی
همه خاموشی و خاموشی
سایه افکنده به روزن ها
پیچک خشک فراموشی
روزگاری است در این درگاه
بوی مهر تو نپیچیده است
روزگاری ایست که این فرزند
حال این دایه نپرسیده است
من و این تلخی و شیرینی
من و آن سایه و روشن ها
من و آن دیده ی اشک آلود
که بود خیره به روزن ها
یاد باد آن شب بارانی
که تو در خانه ی ما بودی
شبم از روی تو روشن بود
که تو یک سینه صفا بود
رعد غرید و تو لرزیدی
رو به آغوش من آوردی
کام ناکام مرا خندان
به یکی بوسه روا کردی
باد هنگامه کنان برخاست
شمع لبخند زنان بنشست
رعد در خنده ی ما گم شد
برق در سینه ی شب بشکست
نفس تشنه ی تب دار
به نفس های تو می آویخت
خود طبع ام به نهان می سوخت
عطر شعرم به فضا می ریخت
چشم بر چشم تو می بستم
دست در دست تو می سودم
به تمنای تو می میردم
به تماشای تو خوش بودم
چشم بر چشم تو می بستم
شور و شوق ام به سرا پا بود
دست در دست تو می رفتم
هرکجا عشق تو می فرمود
از لب گرم تو می چیدم
گل صد برگ تمنا را
در شب چشم تو می دیدم
سحر روشن فردا را
سحر روشن فردا کو ؟

گل صد برگ تمنا کو ؟
اشک و لبخند و تماشا کو ؟
آن همه قول و غزل ها کو ؟
باز امشب شب بارانی است
از هوا سیل بلا ریزد
بر من و عشق غم آویزم
اشک از چشم خدا ریزد
من و این همه آتش هستی سوز
تا جهان باقی و جان باقی ایست
بی تو در گوشه ی تنهایی
بزم دل باقی و غم ساقی ست ...



...

{پپوله} فریدون مشیری {پپوله}

ماهین 10-24-2012 12:12 AM

خسته ام از این کویر..............قیصر امین پور
 
خسته ام از این کویر

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف، باد های بی طرف
ابر های سر به راه، بید های سر به زیر

ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر،ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط،مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی،اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم،با تو در همین مسیر !

از کویر سوت و کور ،تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !

این تویی در آن طرف،پشت میله ها رها
این منم در این طرف،پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا ،مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !


قیصر امین پور

mohammad.90 10-24-2012 11:40 AM

من مرد تنهای شبم - حبیب
 
من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم
تنهاو غمگین رفته ام
دل از همه گسسته ام
تنهای تنها،غمگین و رسوا
تنها و بی فردا منم
من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم

من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم
از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم

من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم
من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم

از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم

من مرد تنهای شبم
مهر خاموشی بر لبم


ساقي 10-26-2012 12:30 AM

آسمان همچو صفحه ی دل من
 
آسمان همچو صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب ست

امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش تر از خواب ست

خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش

باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر به روی دفتر خویش

تنِ صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم

آه ، گویی ز دخمه ی دل من
روح شبگرد مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده

بر لبم شعله های بوسه ی تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز

در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله ی راز

ناشناسی درون سینه ی من
پنجه بر چنگ و رود می ساید


همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می آید

آه، باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

بی گمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده ی عشق

می نویسم به روی دفتر خویش
جاودان باشی ای «سپیده ی عشق»



{پپوله}فروغ عزیز{پپوله}

ماهین 10-26-2012 12:49 AM

در پیله تا به کی ................نیما یوشیج
 
در پیله تا به کی ...

در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی
در بسته تا به کی در محبس تنی
در فکر رستنم _پاسخ بداد کرم _
خلوت نشسته ام زین روی منحنی
هم سال های من پروانه شدند
جستند از این قفس، گشتند دیدنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر در آورم بهر پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی !
کوشش نمی کنی ، پری نمی زتی ؟!

نیما یوشیج


اکنون ساعت 03:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)