گاه می اندیشم ... |
کاری به کار عشق ندارم!...
کاری به کار عشق ندارم ! ... |
تو را سريست که با ما فرو نميآيد مرا دلي که صبوري از او نميآيد کدام ديده به روي تو باز شد همه عمر که آب ديده به رويش فرو نميآيد جز اين قدر نتوان گفت بر جمال تو عيب که مهرباني از آن طبع و خو نميآيد چه جور کز خم چوگان زلف مشکينت بر اوفتاده مسکين چو گو نميآيد اگر هزار گزند آيد از تو بر دل ريش بد از منست که گويم نکو نميآيد گر از حديث تو کوته کنم زبان اميد که هيچ حاصل از اين گفت و گو نميآيد گمان برند که در عودسوز سينه من بمرد آتش معني که بو نميآيد چه عاشقست که فرياد دردناکش نيست چه مجلسست کز او هاي و هو نميآيد به شير بود مگر شور عشق سعدي را که پير گشت و تغير در او نميآيد |
بی تو یکروز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم برد تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد گم شدم در قدم دوری چشمان بهار بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد |
شب تنهایی خوب ...........سهراب سپهری
شب تنهایی خوب |
صدف سینه ی من عمری
صدف سینه ی من عمری گهر عشق تو پرورده است کس نداند که در این خا نه طفل با دایه چه ها کرده است همه ویرانی و ویرانی همه خاموشی و خاموشی سایه افکنده به روزن ها پیچک خشک فراموشی روزگاری است در این درگاه بوی مهر تو نپیچیده است روزگاری ایست که این فرزند حال این دایه نپرسیده است من و این تلخی و شیرینی من و آن سایه و روشن ها من و آن دیده ی اشک آلود که بود خیره به روزن ها یاد باد آن شب بارانی که تو در خانه ی ما بودی شبم از روی تو روشن بود که تو یک سینه صفا بود رعد غرید و تو لرزیدی رو به آغوش من آوردی کام ناکام مرا خندان به یکی بوسه روا کردی باد هنگامه کنان برخاست شمع لبخند زنان بنشست رعد در خنده ی ما گم شد برق در سینه ی شب بشکست نفس تشنه ی تب دار به نفس های تو می آویخت خود طبع ام به نهان می سوخت عطر شعرم به فضا می ریخت چشم بر چشم تو می بستم دست در دست تو می سودم به تمنای تو می میردم به تماشای تو خوش بودم چشم بر چشم تو می بستم شور و شوق ام به سرا پا بود دست در دست تو می رفتم هرکجا عشق تو می فرمود از لب گرم تو می چیدم گل صد برگ تمنا را در شب چشم تو می دیدم سحر روشن فردا را سحر روشن فردا کو ؟ گل صد برگ تمنا کو ؟ اشک و لبخند و تماشا کو ؟ آن همه قول و غزل ها کو ؟ باز امشب شب بارانی است از هوا سیل بلا ریزد بر من و عشق غم آویزم اشک از چشم خدا ریزد من و این همه آتش هستی سوز تا جهان باقی و جان باقی ایست بی تو در گوشه ی تنهایی بزم دل باقی و غم ساقی ست ... ... {پپوله} فریدون مشیری {پپوله} |
خسته ام از این کویر..............قیصر امین پور
خسته ام از این کویر |
من مرد تنهای شبم - حبیب
|
آسمان همچو صفحه ی دل من
آسمان همچو صفحه ی دل من روشن از جلوه های مهتاب ست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوش تر از خواب ست خیره بر سایه های وحشی بید می خزم در سکوت بستر خویش باز دنبال نغمه ای دلخواه می نهم سر به روی دفتر خویش تنِ صدها ترانه می رقصد در بلور ظریف آوایم لذتی ناشناس و رویا رنگ می دود همچو خون به رگهایم آه ، گویی ز دخمه ی دل من روح شبگرد مه گذر کرده یا نسیمی در این ره متروک دامن از عطر یاس تر کرده بر لبم شعله های بوسه ی تو می شکوفد چو لاله گرم نیاز در خیالم ستاره ای پر نور می درخشد میان هاله ی راز ناشناسی درون سینه ی من پنجه بر چنگ و رود می ساید همره نغمه های موزونش گوییا بوی عود می آید آه، باور نمی کنم که مرا با تو پیوستنی چنین باشد نگه آن دو چشم شور افکن سوی من گرم و دلنشین باشد بی گمان زان جهان رویایی زهره بر من فکنده دیده ی عشق می نویسم به روی دفتر خویش جاودان باشی ای «سپیده ی عشق» {پپوله}فروغ عزیز{پپوله} |
در پیله تا به کی ................نیما یوشیج
در پیله تا به کی ... |
اکنون ساعت 03:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)