گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید |
پرده بردار و دل من شاد کن در غم خود تا به کی داری مرا |
ما در درون سینه هوایی نهفته ایم
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود |
مرغ دل در قفس سینه ز شوق میکند قصد به پرواز امشب |
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند |
سلامت از چه میجویی ملامت به درین دریا که آن وقت است مرد ایمن که راهی پرخطر دارد |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند |
ور تو بسگالی که با این حسن و خوبی مر ترا
خوی بد عهدی و رسم بی وفایی نیست هست |
شد رهزن سلامت زلف تو دین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد |
دین زردشتی و آیین قلندر چند چند
توشه باید ساختن مر راه جان آویز را |
کم شدن در کم شدن دین من است نیستی در هستی آیین من است |
دل آرا ما نگارا چون تو هستی
همه چیزی که باید هست ما را |
نگارا روز روز ماست امروز که در کف باده و در کام قند است |
اگر روزی کف پایت ببوسم
بود بر هر دو عالم دست ما را |
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا |
جمالت کرد جانا هست ما را
جلالت کرد ماها پست ما را |
چون جمالت برنتابد هیچ چشم جملهٔ آفاق نابینا خوش است |
خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند
هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را |
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد |
آنچه بتگر کرد و جادو دید جانا باطل است
در دو مرجان و دو نرگس کار این و آن تراست |
نرگس تر که ساقی چمن است حلقه در گوش چشم مکارت هرکه را از هزار گونه جفا دل ببردی بهجان گرفتارت |
می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را
زنده کن در می پرستی سنت پرویز را |
چه جای حلولیان طاغی است زین پس من و سنت رسولم عطار به ترک جان بگوید گر شرح دهی چنین فصولم |
هر گه که به ترک جان آسان نتوانی گفت
پس عاشق آن دلبر خونخوار نباید شد |
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی |
ره عاشق خراب اندر خراب است ره زاهد غرور اندر غرور است |
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش با ذکر وی وقت میخواران خوش است |
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را |
کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است |
به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را |
گر در خیال چرخ فتد عکس تیغ او
از یکدگر جدا شود اجزای توأمان |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
شراب عشق روی خرمت کرد
بسان نرگس تو مست ما را |
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد |
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام |
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم |
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها |
اکنون ساعت 04:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)