یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی |
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید |
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید |
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید |
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من |
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد |
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من |
سر تا قدم وجود حافظ
در عشق نهال حیرت آمد |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد |
دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد آشیان هرجا گرفتم لانه صیاد شد آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش بهر کشتن بر در جان آمد و جلاد شد |
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک |
جهانیان همه گر دشمنان خون من اند چه باک زان همه دشمن چو دوستدار توئی سیمین بهبهانی |
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم |
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را |
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد |
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود |
ای شرمزده غنچهٔ مستور از تو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو |
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت |
مذاق جانش ز تلخی غم شود ایمن
کسی که شکر شکر تو در دهان گیرد |
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه |
ز عمر برخورد آنکس که در جمیع صفات
نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد |
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت |
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود |
ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش |
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد |
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را |
هنگام تنگدستی در عشق کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را |
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
خواب از خمار باده نوشین بامداد
بر بستر شقایق خودروی خوشترست |
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد |
رقیبان غافل و مارا از آن چشم و جبین هردم
هزاران گونه پیغام است و حاجت در میان ابرو |
نقش خوارزم و خیال لب جیحون میبست
با هزاران گله از ملک سلیمان میرفت |
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گر تو دوستی از دشمنان ندارم باک |
برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور
که بیدریغ زند روزگار تیغ هلاک |
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان میرفت |
اکنون ساعت 04:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)