دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست |
هردم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست
بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز |
میکننداز من توقع صد دعای مستجاب
مشت آبی گر کرم بهر وضویم میکنند |
ای دوست، تو مرا همه دشنام میدهی
من میکنم، دعای تو، این نیز بگذرد |
نعیق تو بسیار و ما را عشیقی
نباید به یک دوست چندین نعیقا |
دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است |
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است |
آن یار، که در میان جان است
بر گوشهٔ دل نهاد ما را |
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست |
طرهٔ مشکین عنبر پاش از یاسین چنند
حلقهٔ روی بهشت آساش از طاها زنند |
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف
که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت |
جز حسن و جمال تو نبیند
از گلشن و لاله هر که بیناست |
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد |
خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو
دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است |
دوستان! وقت عصیرست و کباب
راه را گرد نشاندهست سحاب |
به کفش نسبتی چو کرد سحاب
زان شد آبستن او به در خوشاب |
خوبان نعره زنند بر دهن و کام تو
در لبشان سلسبیل در کفشان یاسمین |
در سایهٔ زلف او بیاسود
وز نیک و بد زمانه وارست |
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم |
دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟ |
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا |
گلخنی زخم تیر در دل خورد
جان و تن نیز در سردل کرد |
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
گفت: غافل نشسته است این دد
اندر آورد تیر و بر وی زد |
رموز سر اناالحق چه داند آن غافل
که منجذب نشد و از جذبههای سبحانی |
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند |
قوام دولت دنیی محمد بن علی
که میدرخشدش از چهره فر یزدانی |
بروب از صحن میدانش صفات نفس بدفرمان
برآور قصر و ایوانش به ذکر و شکر یزدانی |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشرب است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
دل صنوبری ام همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست |
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است |
باغ مرا چه حاجت سرود صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است |
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله و گل
هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل |
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم |
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است |
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است |
اکنون ساعت 01:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)