لطیفه ای ست نهانی که عشق ازو برخیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری ست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توست به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد |
در خرابات مغان ما نیز هم منزل کنیم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما |
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کاتش اندر گنه آدم و حوا بزنم |
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه ی خیال که آمد کدام رفت |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت |
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود |
دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید
وین کجا مرتبه ی چشم جهان بین من است |
تو با خدای خود انداز کار ودل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند |
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت وتمکین من است |
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند |
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چو صفایی رفت رفت |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هردلی درحلقها ی در ذکر یارب یارب است |
تشنه بادیه راهم به زلالی دریاب به امیدی که در این ره به خدا می داری |
یارب چه غمزه کرد سراحی که خون خم
با نعره ای غلغلش اندر گلو ببست |
تو را که هرچه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یاران همه سوی عشق رفتند
بشتاب که تا ز ره نمانیم |
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخیزم |
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شبِ عید رمضان خواهدشد |
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق رندی چالاکی است و چستی |
یک دل بنما که در ره او
برچهره نه خال حیرت آمد |
دردلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود |
در آستان جانان از آسمان میندیش کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی |
یاد باد انکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
دلا زنور ریاضت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد |
درین خرقه بسی آلودگی هست خوشا وقت قبای می فروشان |
ناموس عشق و رونق عشاق می برند
عیب جوان وسر زنش پیر می کنند |
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کین کرامت سبب حشمت و تمکین منست |
توخود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توست |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
تو خسته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله ازین ره که نیست پایانش اشتباهی که توی این پست مشاهده میشه به خاطر اینه که دو پست همزمان فرستاده شده شما به بزرگی خودتون ببخشید. |
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام |
من ار چه عاشقم و رندو مست و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بیگنهند |
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود |
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد |
در این خیال بسر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید |
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد به هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد |
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور |
اکنون ساعت 01:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)