در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع |
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم |
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است |
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد |
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
خویشتن در پای معشوق افکنی |
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است |
عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است
ولیک تیغ تغافل نه آنچنان تیز است |
ز تیغ حرص، جان هر لحظهای صد بار میمیرد
تو علت گشتهای این مرگهای ناگهانی را |
جان را بلند دار که این است برتری
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
دل منه بر دنیی و اسباب او
زانکه از وی کس وفاداری ندید |
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد |
تا درخت دوستی، بر، کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم |
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد |
نقل قول:
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز … |
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی |
ندیدم در جهان کامی دریغا
بماندم بیسرانجامی دریغا |
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت |
وحشی اگر تو فارغی از درد عشق ، چیست این آه و ناله کردن و این شعر خواندنت |
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد |
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد |
طراز سبزهٔ بر گلشن عذار خوش است معین است که گلشن به نوبهار خوش است |
آهنگ سفر میکند آن ماه عذار ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر |
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را |
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یارب غم از باد پریشانی |
گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا |
چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد
این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست |
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را |
روی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست |
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست |
زمانه باشد آبستنی به روز و به شب
سپهر باشد بازیگری به خیر و به شر |
گویند شب آبستن و این است عجب
کاو مرد ندید از چه آبستن شد |
عجب مدار زمن نظم خوب و نثر بدیع
نه لل از صدف است و نه انگبین ز گیاست؟ |
از صدف یاد دار نکتهٔ حلم
هر که برد سرت گهر بخشش |
تو که سحر بابل است استادش
یا رب که فسونها برواد از یادش |
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل |
باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل |
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را |
اکنون ساعت 04:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)