دل من دار که در زلفِ شکن در شکنت
یادگـاریست ز سرحـلقۀ شوریده سران د |
دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي
من نه آنم که دگر گوش به تزوير کنم و |
وز هﺠﺮ دری ﮔﺸﺎد ﻣﺎ را ﺧﻮد ﻣﺎدر روزﮔﺎر ﮔﻮﯾﯽ ﮐز ﺑﮫﺮ ﻓﺮاق زاد ﻣﺎ را ای ﮐﺎش ﻧزادی، ای ﻋﺮاﻗﯽ ﮐز ﺗﻮﺳﺖ هﻤﻪ ﻓﺴﺎد ﻣﺎ را ه |
هر كس به طريقي دل ما مي شكند
بيگانه جدا دوست جدا مي شكند س |
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي
چه خيالها گذر كرد و گذر نكرد خوابي ظ |
ظلم بيداد است اما آتشي بيدود نيست
بيکسان را سوختن با ناکسان در ساختن ظ |
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندر اين سايه قرار دل شيدا باشد م |
مسکین سر زلفت که صبا رفت و کشیدش بر بویش اگر مست نگشت از چه رها کرد؟ بر زلف تو تا این دل یکتا بنهادم بار دل من زلف تو را پشت دوتا کرد//... |
//...:p
یا رب آن نو گل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش گ |
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا نه سواریست که در دست عنانی دارد// ش |
شاهد شیرین من برد دل و دین من
برد دل و دین من شاد شیرین من چ |
چو ذكر خير طلب مي كني سخن اين است
كه در بهاي سخن سيم وزر دريغ مدار ژ |
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد ح |
حسن تو هميشه در فزون باد
رويت همه ساله لاله گون باد چ |
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت خ |
خُمهاست از آن باده خُمهاست از این باده
تا نشکنی آن خُم را هرگز نچشی این را میم |
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر ل |
لنگر حلم تو اين كشتي توفيق كجاست
كه درين بحر كرم غرق گناه آمدهايم آبرو ميرود اي ابر خطاپوش ببار كه به ديوان عمل نامه سياه آمدهايم ج |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد آ |
انقدر رنجی که دنیا با دل ما میکند
با دل هر کس کنداو ترک دنیامیکند د |
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صحرای تو دارد ق |
قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم ب |
بس كه بد ميگذرد زندگي اهل جهان
مردم ازعمر چو سالي گذرد عيد كنند ك |
کرد مرامش ره و رفتار خویش
ماند غرامت زده از کار خویش ش |
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد ح |
حالیا خانه بر انداز دل و دین منست
تا هم آغوش که می خسبد و همخانه کیست ن |
نکتهها میگفت او آمیخته
در جلاب قند زهری ریخته |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست ف |
فلک جنیبه کش شاه نصرت الدین است
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده ل |
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا باز آمد ز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد م |
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم |
مسکین سر زلفت که صبا رفت و کشیدش بر بویش اگر مست نگشت از چه رها کرد؟ بر زلف تو تا این دل یکتا بنهادم بار دل من زلف تو را پشت دوتا کرد // ک |
کسی هنوز عیار تو را نفهمیده است
منم که از تو به اشعار خود نگین دارم ن |
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه غم اوفتاده ای را که تواند احتیالی سعدی // ... |
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را ر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند // ت |
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ا ی ز مقدم عید وصال تو ل |
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود به امید دوا بازآمد // ب |
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را آ |
اکنون ساعت 06:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)