behnam5555 |
12-07-2011 10:23 PM |
شش دانه قاشق
شش دانه بشقاب
نان و نمكدان
يك كاسه ي آب
ديگي پر از آش
يك شام ساده
در دور سفره
يك خانواده
با مهرباني
با هم نشستند
در سينه شادي
بر چهره لبخند
گفتند اول
نام خدا را
خوردند با هم
نان و غذا را
يك سفره ي خوب
يك شام دلخواه
بعد از غذا هم
الحمدلله
مصطفی رحماندوست
|
behnam5555 |
12-07-2011 10:35 PM |
يك روز يه فردی داشته خرما مي داده يك نفر يك مشت خرما بر ميداره لر ميگه اقا يك نفر مرده يك اتوبوس كه وارونه نشده.
:53:
يک روز یک بچه خيلي شلوغ از مادرش اجازه می گیرد تا برود خانه دوستش و با بچه ها بازي کند. پس از چند ساعت برميگردد. مامانش مي پرسد: بچه آرامي بودي؟ پسرک مي گوید: بله مامان. حتي مامان دوستم از رفتن من خيلي خوشحال شد . مامان پسرک مي پرسد: از کجا فهميدي؟ پسرک مي گوید: آخر وقتي زنگ در خانه شان را زدم، مامان دوستم گفت : به به فقط جنابعالي را کم داشتيم.
:53:
شاطر به فردی ميگه پشت سرت کسی وای نايسته که نون نيست ترکه هم به هر کس ميومده ميگه بيا برو جلو من که پشت سر من نون گیرت نمی یاد.
:53:
بچه: بابا, هواپيماي به اين بزرگي را چطور مي دزدند؟ پدر: اول صبر مي كنند برود بالا, كوچك كه شد بعد مي دزدنش!!!!
:53:
معتادی منتظر تاكسي بود و هي مي گفت: عيد عيد عيد ... يه تاكسي نگه داشت و گفت: آقا، خيابوني به نام عيد نداريم! معتاد گفت: بامرام، چرا اين قدر از آدم حرف مي كشي، منژورم همون سر بهاره ديگه!
:53:
يه نفر يه سگ فلج داشت، هر وقت دزد ميآمد، سگه رو ميگذاشته توي فرقون و دنبال دزده ميدويده!
:53:
از یه نفر می پرسن که برای بستن یه لامپ به چند نفر احتیاج داری؟ می گه: 3 نفر می گن: چرا 3 نفر؟ می گه: یه نفر می ره بالا، نردبون لامپ رو بگیره؛ دو نفر هم از پایین نردبون رو بچرخونن!
:53:
معلم: بگو ببينم، تيمور لنگ چه طور به حكومت رسيد؟ دانش آموز: آقا اجازه، لنگ لنگان!
:53:
مي داني وقتي يک فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ يک فيل از روي زمين کم مي شود. ولي وقتي دو تا فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ يک فيل به روي درخت اضافه مي شود. ولي وقتي سه تا فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ درخت مي شکند.
:53:
یک روز یک تازه به دوران رسيده را از زير آوار زلزله در مي آورند ميبينند موبايلش دستش است. نگاهی به جمعیت ميکند مي گوید: ويبراتور را حال کرديد؟!
:53:
به يك بچه ميگویند با فرشاد جمله بساز. مي گوید : روح غضنفرشاد.!!!!
:53:
مردي با پسرش به سينما مي رود. راهنما با يك چراغ مي آید جلو. پدر مي گوید: پسر برو كنار، موتور به تو نزند.
:53:
قاضي به متهم : خجالت نمي كشي؟ الان پنجمين بار است كه به دادگاه مي آيي . متهم : شما چي كه هر روز به دادگاه مي آييد.
:53:
اولی: جایی را نام ببرید که در آن قلم پیدا می شود؟ دومی: تنها مغازه اي كه درآن هميشه قلم پيدا ميشه قصابي است.
:53:
معلم گفت : علي تو فعل زدن را صرف كن. علي گفت : زدم . زدي . دعوايمان شد.
:53:
معلم گفت : حسن تو فعل كشيدن را صرف كن. حسن گفت : كشيدم . كشيدي . پاره شد.
:53:
به لاک پشت ميگويند: يك دروغ بگو. مي گوید: دويدمو دويدم !!!
:53:
مي داني وقتي يک فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ يک فيل از روي زمين کم مي شود. ولي وقتي دو تا فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ يک فيل به روي درخت اضافه مي شود. ولي وقتي سه تا فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ درخت مي شکند.
:53:
معلم در کلاس دستور زبان از یکی از شاگردان پرسید: بگو ببینم ((من ملیونر هستم)) چگونه عبارتی است؟ شاگرد جواب داد یک دروغ محض
|
behnam5555 |
12-08-2011 05:28 PM |
|
behnam5555 |
12-08-2011 05:29 PM |
غمگین می شویم از خوشحالیمان وگاهی خوشحال از غمگینیمان ،و گاهی غمگینی وخوشحالی وجودمان را بازی می گیرند
هێمن نافعی
|
behnam5555 |
12-08-2011 05:29 PM |
Those who have no time for exercise will find time for illness آنهایی که زمانی را به ورزش اختصاص نمی دهند،زمانی را برای بیماری می یابند.
|
behnam5555 |
12-11-2011 03:07 PM |
|
behnam5555 |
12-11-2011 03:09 PM |
خوابگردها
راه رفتن در عالم خواب موضوعی تازه و غیرعادی نیست و بسیارند کسانی که وقتی در خواب عمیق فرو می*روند، ناخودآگاه از رختخواب برمی*خیزند و در اتاق یا خانه خود چند ثانیه یا چند دقیقه*ای به شبگردی می*پردازند. ولی گاهی این حالت از چند ثانیه و دقیقه تجاوز می*کند و اتفاقات عجیبی طی آن روی می*دهد. به نمونه*هایی که از این نوع خوابگردی*های غیرعادی به ثبت رسیده*اند، توجه کنید:
خوابگرد قاتل
«کنت پارکس» ۲۳ ساله و اهل تورنتو بود که به همراه همسر و دختر کوچکش در این شهر زندگی می*کرد. او به خاطر بیکاری و قرض*های بسیار گرفتار مشکل بی*خوابی شده بود. کنت صبح زود روز ۲۳ می* سال ۱۹۸۷ از رختخواب برخاست، سوار اتومبیل خود شد و ۲۳ مایل راه را طی کرد تا به منزل خانواده همسرش رسید. سپس با یک چاقو مادرزن خود را که خیلی هم او را دوست داشت به قتل رساند. او به پدرزن خود هم حمله کرد ولی او زنده ماند.
بعد دوباره سوار اتومبیل شد و به اداره پلیس رفت و گفت: «فکر می*کنم من یک نفر را کشته*ام.» تازه در آن وقت بود که متوجه شد آثار بریدگی عمیقی در دستان خودش هم دیده می*شود. از آنجا که آقای پارکس هیچ چیز از آن قتل را به خاطر نداشت و انگیزه*ای نیز برای انجام آن کار موجود نبود، از طرفی او سابقه راه رفتن در عالم خواب را داشت، پلیس به این نتیجه رسید که او در هنگام ارتکاب به قتل، خواب بوده است.
خوابگرد هنرمند
«لی هادوین»« یک انسان معمولی است که روزها شغل پرستاری دارد ولی جالب آنجاست که آقای هادوین شب*ها به یک هنرمند نقاش بدل می*گردد. او شب*ها در خواب عمیق از رختخواب خود برمی*خیزد و آثار هنری حیرت*انگیز و فوق*العاده*ای خلق می*کند ولی وقتی صبح از خواب بیدار می*شود هیچ چیز از اتفاق شب گذشته به یاد نمی*آورد.
او که به «کیپاسو» معروف شده است، می*گوید: از این استعداد شبانه گیج شده*ام زیرا در طول روز و در عالم بیداری هیچ استعداد یا علاقه*ای نسبت به نقاشی احساس نمی*کنم. هادوین اولین بار در چهار سالگی خوابگردی را آغاز کرد ولی به گفته پدر و مادرش این وضعیت او کاملا عادی و مثل خیلی دیگر از بچه*ها بود.
در نوجوانی شروع به نقاشی در عالم خواب کرد و ابتدا این طراحی*ها را روی دیوار اتاق خوابش می*کشید. در جوانی این عادت بیشتر شد و او دیگر روی هر چیزی که دم دستش بود، می*کشید. او هم*اکنون قبل از خواب تمام وسایل مورد نیاز برای نقاشی مثل کاغذ، مداد شمعی، گچ طراحی و غیره را کنار خود و مکان*های خاصی مثل زیر راه پله می*گذارد و صبح نقاشی*های آماده را برمی*دارد.
خوابگرد آشپز
«رابرت وود» یک آشپز ۵۵ ساله است که هفته*ای چهار، پنج بار شب هنگام در عالم خواب به آشپزخانه می*رود و املت و سیب*زمینی سرخ کرده و چیپس درست می*کند. او چهل سال است که در خواب راه می*رود ولی این عادت عجیب او و همسرش «النور» را نگران کرده است و می*ترسند در زمان آشپزی در عالم خواب حادثه*ای برای او یا خانه رخ بدهد.
این زن و شوهر به دلیل وجود نگرانی شدید در شبانه*روز بیشتر از سه ساعت نمی*خوابند. آقای وود معتقد است دلیل اصلی این خوابگردی*ها، وجود زخم در روده اوست زیرا به خاطر این مشکل روزانه می*تواند در وعده*های مختصری غذا بخورد و احتمالا گرسنگی باعث می*شود که در عالم خواب به آشپزی بپردازد.
خوابگردی که از سرما مرد!!
در ژانویه سال ۲۰۰۹ «تیموتی بروگمن» تکنسین برق ۵۱ ساله اهل «ویسکانسین» نصف شب با یک لباس خواب نازک از خانه خارج شد. جسد او روز بعد در فاصله ۱۹۰ یاردی خانه*اش پیدا شد. آن شب دمای هوا به شانزده درجه فارنهایت زیر صفر رسیده بود و بروگمن از شدت سرما جان خود را از دست داد. بازرسان پلیس یک بسته قرص «امبین» در اتاق خواب او یافتند. این دارو نوعی قرص خواب*آور می*باشد که در موارد بسیاری باعث خوابگردی می*شود.
سگ خوابگرد
راه رفتن در عالم خواب فقط مختص انسان*ها نیست. «بیزکیت» یک سگ خانگی است که دچار عارضه خوابگردی است و در زمان خواب به این طرف و آن طرف می*رود.
خوابگرد باغبان
در سال ۲۰۰۵ یک کارشناس کامپیوتر ساعت ۲ نیمه*شب در عالم خواب به حیاط رفت و با ماشین چمن*زنی چمن*های باغچه را کوتاه کرد که همسرش سررسید. آن شب «ربه*کا آرمسترانگ» نیمه*های شب از صدای ماشین چمن*زنی از خواب بیدار شد و دید اثری از همسرش نیست او از پنجره به بیرون نگاه کرد و «یان آرمسترانگ» را دید که دارد چمن*ها را کوتاه می*کند.
او ترسید همسرش را بیدار کند چون شنیده بود این کار ممکن است برای فرد خوابگرد خطرآفرین باشد. بنابراین ماشین را خاموش کرد و به رختخواب برگشت. چند دقیقه بعد یان ۳۴ ساله هم به رختخواب برگشت. صبح روز بعد یان به هیچ*وجه حرف*های ربه*کا را درباره واقعه شب گذشته باور نکرد.
خوابگردی که ایمیل می*فرستاد
در سال ۲۰۰۵ یک زن ۴۴ ساله ساعت ۱۰ شب به رختخواب رفت ولی دو ساعت بعد برخاست و کامپیوتر خود را که در اتاق کناری بود روشن کرد و به اینترنت وصل شد و سه ایمیل فرستاد. این ایمیل*ها به صورتی غیرقابل فهم نوشته شده بودند. در اولین ایمیل که کامل*تر از بقیه بود، نوشته شده بود: «فردا بیا، شام و نوشیدنی. ساعت ۴ نوشیدنی و خاویار بیاور.»
متخصصان می*گویند هر چند که این جملات ناقص هستند ولی اینکه یک فرد در عالم خواب بتواند تایپ کند، یک پیغام بنویسد و ایمیل ارسال کند بسیار عجیب است به ویژه اینکه این زن کلمه عبور خود را نیز به خاطر داشته است.
خوابگرد شگفت*انگیز
همین چند روز پیش یعنی در ماه می* سال ۲۰۰۹ یک دختر نوجوان در عالم خواب از پنجره اتاق خود واقع در طبقه دوم یک قصر قدیمی که ۵/۷ متر از سطح زمین ارتفاع داشت پایین رفت! «راشل وارد» از تخت خود برخاست یک بلوز گرمکن بپوشید و از پنجره اتاق به روی علف*های بیرون خانه پرید و جای پای او به عمق حدود ۱۵ سانتی*متر روی زمین افتاد، ولی بعد بلافاصله تعادل خود را ازدست داد و به زمین افتاد.
او که نیمه بیهوش بود با جیغ و فریاد، والدینش را صدا زد و آنها در حالت گیجی و حیرت*زدگی او را به بیمارستان رساندند در کمال حیرت پزشکان معلوم شد هیچ جای بدن او نشکسته است. عجیب*تر آنکه دوشیزه ۱۸ ساله صبح روز بعد تازه از خواب بیدار شد و جریان دیشب را اصلا به خاطر نداشت.
رکـورددار دمـای بـدن
«شارون و پیتر براون» تقریبا هشت ماه از سال در تلاش شدید هستند تا بدن پسرشان «بن» را گرم نگه دارند. آنها می*گویند: «پزشکان معتقدند اسم بن باید وارد کتاب رکوردهای گینس شود زیرا دمای بدن هیچ کس در دنیا مثل او پایین نیست.» دمای بدن بن معمولا به حدی پایین است که افراد معمولی در آن دما به کما می*روند و حتی در هوای خوب دمای بدن او از ۳۳ درجه سانتی*گراد بالاتر نمی*رود. دمای طبیعی بدن انسان ۲۶ درجه سانتی*گراد است و دماهای زیر ۳۵ درجه ضعف محسوب می*شود.
به سندروم هایپوتالامیک معروف است. این موضوع بر روی زندگی او تاثیر زیادی داشته و خانواده او مکررا مجبور می*شوند او را با آمبولانس به بیمارستان برسانند. خانواده او در حال حاضر پول*های خود را جمع می*کنند تا برای او یک پتوی مخصوص بخرند که اغلب در عمل*های جراحی مورد استفاده قرار می*گیرد. این پتو به بن کمک خواهد کرد که بیشتر در خانه بماند و کمتر در بیمارستان بستری شود.
حفظ تعادل بر لبه پرتگاه
یک مرد ورزشکار ۶۱ ساله هندی به نام «کیوراج گورجار» تنها با استفاده از یک دوچرخه BMX نمایش*های زیبایی بر لبه پرتگاه*های نزدیک شهر خود «جودپور» در هند اجرا می*کند. او قادر است روی این دوچرخه ۳۶ مدل حرکت تعادلی یوگا را اجرا کند.
او که از سیزده سالگی آموزش این ورزش را آغاز کرده است می*گوید: روزی یک ساعت یوگا کار می*کند و در این کار پشتکار زیادی از خود نشان می*دهد.
کیو برای اجرای نمایش*های تعادلی خود یوگا را با دیگر ورزش مورد علاقه*اش یعنی دوچرخه*سواری تلفیق کرده و شکلی تازه و زیبا از ورزش را خلق نموده است.
۲ ساعـت آویختـه بـه قـطار
یک توریست آمریکایی حدود ۲ ساعت و نیم از بیرون، به قطاری در استرالیا آویزان بود. «چادونس» ۱۹ ساله در آخرین لحظات به ایستگاه قطار رسید و وقتی دید قطار می*خواهد حرکت کند به سوی آن دوید و به سوی آن پرید ولی همین که پاهایش را به سوی پله قطار پرت کرد، قطار به حرکت در آمد و دیگر کاری از دست او بر نمی*آمد!
اوایل که قطار آهسته حرکت می*کرد چاد موفق شد خودش را به روی یک پله کوچک جا بدهد ولی وقتی سرعت قطار زیاد شد و به هفتاد مایل بر ساعت رسید، تازه فهمید چه تصمیم خطرناکی گرفته است.
آقای ونس می*گوید: «می*ترسیدم از آن سفر جان سالم به در نبرم. اگر با آن سرعت از قطار می*افتادم و به آن صخره*های وحشتناک کنار ریل می*خوردم، مرگم حتمی بود.»
آقای ونس دانشجو اهل آلاسکا است که می*خواست از «آدلاید» به «داروین» برود. بعد از دو ساعت و بیست دقیقه آویزان ماندن بر پله قطار سرانجام یکی از خدمه، صدای فریادهای مایوسانه او را می*شنود و قطار می*ایستد.
آقای ولز راننده این قطار می*گوید: «چاد خیلی خوش*شانس است. وقتی ما او را نجات دادیم پوست صورتش مثل گچ سفید و رنگ لب*هایش کبود بود. ما هنوز باید سه ساعت دیگر می*رفتیم تا به مقصد برسیم و اگر متوجه او نمی*شدیم دمای بدنش پایین می*رفت و دیگر نمی*توانست بدنه قطار را بچسبد و می*افتاد. او تا چند ساعت به شدت می*لرزید و بدنش کرخ شده بود. من تا به حال چنین چیزی ندیده بودم و واقعا امیدوارم بعد از این هم نبینم.»
|
behnam5555 |
12-11-2011 03:18 PM |
نگاهی به نامه نگاری های ارنست همینگوی با ویلیام فاکنر
http://img.tebyan.net/big/1385/06/17...2055223114.jpg
برای ارنست همینگوی نامه نوشتن تفریح لذت بخشی بود. هم می توانست بی پروا هر آنچه را در داستان هایش ناگفته مانده است بیان کند و هم کمی شیطنت به خرج بدهد و از لاک نویسندگی اش بیاید بیرون، غیبت کند، بد و بیراه بگوید، شتابزده قضاوت کند و تخلیه شود برای نوشتن یک داستان ماندگار دیگر.
اغلب نامه ها را یا صبح ها می نوشت تا برای یک نوشته جدی روزانه آماده شود، یا عصر ها پس از اتمام فصل یا داستانی از یک کتاب، تا خستگی اش برطرف شود. در این باره به یکی از دوستانش می گوید: «وقتی که به نویسندگی عادت کرده ای، خیلی سخت است که از نوشتن دست بکشی، به همین خاطر است که مایلم با شما حرف بزنم، حتی اگر در قالب نامه و گفت وگوهای احمقانه و یک طرفه باشد.»
همین طور شد که در طول پنجاه سال، با حساب نامه هایی که مفقود شده یا به عمد یا سهو از بین رفته و با در نظر نگرفتن تلگراف های فراوانی که برای افراد مختلف می فرستاد، بیش از شش هزار نامه نوشت.
نامه های ارنست میلر همینگوی هر قدر هم که باشتاب، بی دقت و سریع نوشته شده باشند، دست کم به دو دلیل از اهمیت زیادی برخوردارند:
اولا به قلم یکی از بزرگترین نویسندگان جهانند، نویسنده ای که داستان هایش نمونه بارزی است از باوسواس ترین، بادقت ترین و تاثیرگذارترین آثار ادبی جهان.
و در ثانی، منبع خوبی برای شناخت دقیق تر او و آگاهی از ارتباطش با دیگر افراد و به خصوص نویسندگان مطرح آن دوران به شمار می روند.
ویلیام فاکنر نویسنده هم عصر همینگوی از مهمترین این چهره ها است. فاکنر تنها دو سال از همینگوی بزرگتر است و به فاصله یک سال پس از خودکشی همینگوی از دنیا رفته. هر دو آمریکایی و از شاخص ترین نویسندگان جهانند و هر دو موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شده اند. برخلاف تفاوت آشکاری که در سبک نویسندگی آن دو دیده می شود، آثار ادبی شان به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شده و نویسندگان بسیاری را به پیروی و تقلید از خود واداشته اند.
عبارات همینگوی ساده، کوتاه و موجزند در حالی که جملات فاکنر بلند، توصیفی و رمزآلود است.
فاکنر درباره همینگوی می گوید: «تا به حال در عمرش کلمه ای استفاده نکرده که آدم مجبور شود به فرهنگ رجوع کند»، همینگوی هم در پاسخ می گوید: «بیچاره فاکنر، خیال می کند احساسات قوی از کلمات قلمبه سلمبه می آید.»
هر دو نویسنده از دوستان شروود اندرسون بوده اند و از او تاثیر پذیرفته اند. اندرسون به چاپ کتاب هایشان کمک کرده و در نویسنده شدن هر دویشان نقش بسزایی داشته است. همینگوی به پیشنهاد اندرسون به پاریس عزیمت کرد و از طریق او با گرترود استاین و ازرا پاوند آشنا شد و فاکنر هم بارها پیشرفت خود را در نویسندگی مدیون اندرسون دانسته است. همینگوی بار ها از فاکنر تمجید کرده و فاکنر هم بسیاری از داستان های او را نقد و بررسی کرده است.
همینگوی در نامه ای به مالکولم کولی درباره فاکنر می نویسد: «او بیشتر از هر کسی بااستعداد است و کافی ا ست کمی هم هوشیار باشد. همان طور که هیچ ملتی نیست که نصفش برده و نصفش آزاده نباشد، هیچ بشری هم پیدا نمی شود که نیمی از نوشته هایش چرت و پرت و نیمی درست و حسابی نباشد. اما فاکنر تمام و کمال عالی می نویسد و خیلی خوب هم کار را تمام می کند و نوشته هایش مثل فصل های پاییز و بهار ساده و در عین حال پیچیده اند.»
آنچه از ارتباط مستقیم بین این دو چهره شاخص ادبی قرن بیست به جا مانده، مربوط می شود به ماجرایی به سال ???? که ویلیام فاکنر به دانشگاه می سی سی پی دعوت شده بود و در جلسه پرسش و پاسخی از او می پرسند که بهترین نویسنده های معاصر را نام ببرد و او توماس ولف را در مقام اول، خودش را در مقام دوم و دوس پاسوس و همینگوی را به ترتیب در مقام سوم و چهارم می نشاند و دلیل انتخاب ارنست همینگوی را در جایگاه چهارم «شجاع نبودن» او می خواند. نیویورک هرالدتریبیون صحبت های فاکنر را چاپ می کند، همینگوی هم آن را می بیند و می رنجد و از دوست دوران جنگش ژنرال بوک لانهام، می خواهد تا شرح رشادت هایش را در جنگ برای فاکنر بنویسد. فاکنر به محض دریافت نامه به لانهام پاسخی می دهد و عذرخواهی می کند و می گوید که منظورش شیوه نویسندگی همینگوی بوده است و منظور دیگری نداشته و تنها گفته که همینگوی در پیمودن مسیر تجربی ادبیات آن قدر ها دل و جرات ندارد و خودش را به رسوم داستان نویسی سنتی تطبیق داده است. فاکنر رونوشتی از نامه را برای همینگوی می فرستد و همراه آن این یادداشت کوچک را هم می نویسد.
***
به ارنست همینگوی
۲۸ ژوئن ۱۹۴۷
همینگوی عزیز
به خاطر این مسئله لعنتی متاسفم. ۲۵۰ دلار گیرم می آمد و تصور هم نمی کردم که ماجرا این قدر ها رسمی باشد و جایی چاپ بشود وگرنه بیشتر دقت می کردم. خیلی از مشکلات را همین حرف هایمان به وجود می آورد و من هم با این حرف زدن هایم خودم را حسابی ضایع کرده ام. شاید این ماجرا باعث شود دیگر از این کارها نکنم.
امیدوارم که ماجرا را به خودت نگرفته باشی. اما اگر یک وقتی هم این طور است، آن را به حساب حماقت های من بگذار.
ویلیام فاکنر
***
همینگوی پس از دریافت یادداشت به فاکنر چنین می نویسد:
به ویلیام فاکنر
فینکا ویجیا ۲۳ ژوئیه ۱۹۴۷
بیل عزیز
خیلی خوشحالم که از تو خبردار شدم و با هم در تماسیم. نامه ات همین امشب به دستم رسید، ازت خواهش می کنم که تمام سوءتفاهم ها را بگذاری کنار وگرنه باید بیایم سراغت تا هر چه زودتر موضوع را فیصله بدهیم. راستش اصلا هیچ سوءتفاهمی وجود ندارد. من و بوک لانهام رنجیدیم اما به محض اینکه از اصل ماجرا خبردار شدیم ناراحتی مان برطرف شد. منظورت را درباره تی ولف و دوس پاسوس می فهمم اما باز هم موافق نیستم. تنها ربطی که موضوع با ولف دارد را در این می بینم که اهل کارولینای شمالی ست و نه بیشتر. دوس را همیشه دوست داشته ام و به او احترام گذاشته ام و چون مشکل شنوایی دارد، نویسنده ای درجه دو می دانمش. همان کاری که نداشتن دست چپ با مشتزن می کند، نداشتن گوش با نویسنده می کند و نتیجه این می شود که طرف کارش ساخته است و این همان بلایی ا ست که سر تمامی کارهای دوس آمده.
…
فرق من و تو مربوط می شود به دوران کودکی ام، از همان زمانی که وطن پرست یا سرباز مزدوری بودم که خارج از کشور زندگی می کردم. امروز، وطنم از بین رفته. درختانش قطع شده. از آن مرغزارهایی که زمانی نوک دراز شکار می کردیم، چیزی جز پمپ بنزین و بخش های کوچک باقی نمانده. خارج از وطن بودم، اما کشور خوبی پیدا کردم و زبانش را هم به خوبی انگلیسی یاد گرفتم و از دستش هم دادم. خیلی ها این را نمی دانند. دوس خیلی از مواقع برای گردش می آمد پیش ما. من هم یک جوری داشتم زندگی ام را می گذراندم، قرض هایم را می دادم و همیشه آماده جنگ بودم. تا جایی که یادم است هیچ وقت جای مشخصی نداشتم و تا قبل از آن که شکست بخوریم می جنگیدیم. این دفعه آخر با تجهیزات بیشتری جنگیدیم و ساده تر از همیشه هم بود اما بدتر از همیشه شکست خوردیم. اوضاع از الان بدتر نمی شود.
تو از فیلدینگ و امثال فیلدینگ، نویسنده بهتری هستی و این را هم باید خوب بدانی و همین طور به نوشتن ادامه بدهی. نوشته هایی داری که به نظر من بهتر از نوشته های آنها است و باور کن که می دانم چه دارم می گویم و کودن هم نیستم. این چرت و پرت ها را نباید درباره نویسنده های زنده بخوانی. بهترین بد و بیراه هایت را باید نثار آن دسته از نویسندگان مرده ای بکنی که خوب می دانیم چه قدر و منزلتی دارند و یکی یکی حساب همه شان را برسی.
چرا اول از همه با داستایفسکی در می افتی برو به جنگ تورگنیف. همان کاری را که کردیم و تا مدت های مدیدی صدای تیک تیک می شنیدم و فشارم بالا بود البته آن طوری که اوضاع پیش رفت، زیاد هم بد نبود. دوموپاسان را به خودت میخکوب کن تا وقتی که آبله نگرفته بود پسر کله شقی بود و البته هنوز هم با سه ضربه خلاص نمی شود . بعدش برو سراغ استاندال و تلاشت را بکن. اگر ببری اش، ما همگی خوشحال می شویم. اما سراغ منحرف های بیچاره روزگارمان نرو من هم اسمی ازشان نمی برم. هر دویمان می توانیم فلوبر را که استاد محترم و مفتخرمان است، شکست دهیم… راستش من از این بالاتر نمی توانم بروم چون تجربه بالاتری نداشته ام و تو را هم نمی خواهم به اشتباه بیندازم. در هر حال اگر به داشتن برادری که نویسنده هم باشد علاقه مندی مرا برادر خودت بدان و دوست دارم که در ارتباط باشیم. پسر وسطم پت چهارماهی می شود که بیمار است. الان هم خوب می خورد و هم خوب می خوابد اما هنوز سر حال نیامده. مرا ببخش اگر مثل خل وچل ها نامه می نویسم. این پسر خیلی باهوش، پیر پاتال… و نازنین. کاپیتان چتربازمان تا به حال سه بار زخمی شده. ?ماه زندان افتاده. ما هم سواره نظام حمله کردیم تا نجاتش بدهیم اما برای اولین بار اسیر شدیم و بعدش خلاص شدیم و عملیات هم لغو شد. پسر مریضم نقاش خوبی است، سوار ماشینی بود که برادر کوچکش می راند، تصادف کردند و سرش آسیب دید. ببخش که این قدر چرت و پرت می گویم. ارادتمندت. دوست دارم که ارتباطمان ادامه داشته باشد.
ارنست همینگوی
***
همینگوی بارها تلاش می کند تا ارتباط دوستانه ای با فاکنر ایجاد کند، همانطوری که با اسکات فیتز جرالد و خیلی های دیگر دوست بود، اما این رابطه شکل نمی گیرد و ماجرا هم کم کم مصادف می شود با سال ۱۹۴۹و اعطای نوبل ادبیات به ویلیام فاکنر. همینگوی هم خیال می کند که تنها رقیبش در ادبیات آن روز آمریکا خودش را گم کرده و دیگران را تحویل نمی گیرد و با آنکه عذر خواهی فاکنر را می پذیرد و این چنین دوستانه پاسخش را می دهد، اما ماجرا را تا پایان عمر فراموش نمی کند و چندین بار هم که از دست فاکنر عصبانی می شود ماجرا را دوباره از نو پیش می کشد و در کل پس از نامه به فاکنر در سه نامه ای که دوتای آن به هاروی بریت منتقد ادبی نیویورک تایمز و یکی هم به لیلیان روس نوشته شده، از فاکنر گله می کند.
همینگوی برخلاف آن چه در نامه هایش با زبان تند و شتابزده بیان می کند، بارها فاکنر را نویسنده توانایی خوانده و بسیاری از داستان هایش را ستایش کرده است و فاکنر هم همین طور و برای نمونه در پاییز ۱۹۵۲، هنگام نقد و بررسی کتاب «پیرمرد و دریا» آن را «عالی» می خواند. همینگوی می گوید: «من برای فاکنر خیلی احترام قائلم اما این دلیل نمی شود که هر از چند گاهی سربه سرش نگذارم و باهاش شوخی نکنم.» ویلیام فاکنر ۲۰ ژوئن ۱۹۵۲ برای هاروی بریت یادداشتی می نویسد و در آن به ظاهر از همینگوی تمجید می کند و می گوید: «سال ها پیش، همینگوی گفته که نویسنده ها باید هوای همدیگر را داشته باشند، همان طور که پزشک ها و وکلا و گرگ ها هوای هم را دارند. به نظرم در این عبارت نکته مهمتری از حقیقت یا یک نیاز وجود دارد و لااقل در مورد همینگوی، نویسندگانی که مجبورند هوای هم را داشته باشند تا هلاک نشوند، مثل گرگ هایی می مانند که فقط تو جمع گرگند و تو تنهایی سگ.» همینگوی وقتی می فهمد فاکنر چه گفته، از خودبی خود می شود و به بریت این طور می نویسد:
به هاروی بریت
فینکا ویجیا ۲۷ ژوئن ۱۹۵۲
هاروی عزیز
ممنون که اظهارنظر فاکنر را برایم فرستادی. مناسبتی را که باعث شد آن نوشته را برایش بنویسم فراموش نکرده. خوب هم یادش مانده. یک باری که حسابی مست کرده بود که امیدوارم این طور هم بوده باشد مستقیما گفته که من بزدلم. تریبیون نیویورک هرالدتریبیون هم آن را برداشته و از نو چاپ کرده و من هم آن را برای سرتیپ سی تی لانهام فرمانده سابق گردان بیست و دوم پیاده نظام فرستادم. ما اوقات زیادی را بین سال های ۱۹۴۵-۱۹۴۴ با هم گذرانده ایم و از او خواستم که برای فاکنر نامه ای بنویسد. فاکنر عذرخواهی اش را برای هردویمان فرستاد و نوشت که من همینگوی در نویسندگی جرات تجربه یا خطر کردن را ندارم. رکوئیم برای راهبه? را نگاه کن تا ببینی وقتی خیلی عجیب و غریب لال می شود، چقدر خیر سرش ریسک کرده. شجاعت فردی اش را که دیگر نگو.
برای فاکنر نامه ای دوستانه نوشتم و او هم این گونه اظهارنظر کرده و گفته «مثل گرگ هایی می مانند که فقط تو جمع گرگند و تو تنهایی سگ.»
حالا ببین قضیه چه بوده.
البته پیشینه خوبی دارد. یک بار خیلی خوب ازم تعریف کرده که خود تو هم آن را برایم تعریف کردی. اما این ماجرا برمی گردد به قبل از دریافت جایزه نوبل. وقتی جایی خواندم که نوبل برده، برایش تلگراف زدم و همان طوری که کارم را بلدم، بهش تبریک گفتم. هیچ وقت هم قدردانی نکرد. سال های زیادی تو اروپا بردمش بالا. هر وقت که کسی ازم می پرسید بهترین نویسنده آمریکا کیست، می گفتم فاکنر. هر وقت که کسی از خودم می پرسید، از او می گفتم. فکر کردم حتما سر و کارش با آدم های کپک زده افتاده و هر کاری از دستم برمی آمد کردم تا ارتباطش بهتر شود. هیچ وقت هم صدایم درنیامد که نمی تواند ? اینینگ هم پیش برود، یا اینکه می دانم همیشه روزگار مشکلش چه بوده.
پس فکر کرده که من به تو نامه نوشتم و ازش خواستم که یک لطفی بکند در حقم و هوایم را داشته باشد. آن هم من، عمرا. به گور بابام خندیدم اگه این طور باشد. سخنرانی کرده، خب آفرین. مطمئنم که نه الان و نه هیچ روز دیگری نمی تواند دوباره چنین سخنرانی ای بکند و مطمئنم که من خیلی بهتر و رک و راست تر از سخنرانی او می توانم بنویسم و هیچ دوز و کلک و لفاظی هم تو کارم نباشد.
هاروی، در این لحظه کم کم دارم عصبانی می شوم، پس مجبورم خیلی از بد و بیراه ها را حذف کنم. نکته اینجا است که فاکنر در آن عبارات عجیب و غریبش طوری رفتار کرده که انگار من ازش کمک خواستم آره جان خودش و او هم آن قدر لطف داشته که بگوید من واقعا نیازی به کمک ندارم. واقعا که خیر سرش چه لطفی دارد. فاکنر تا موقعی که من زنده باشم می تواند از داشتن جایزه نوبلش حال کند و مطمئن باش که همین طور هم می شود. اما فکر اینجایش را نکرده که من هیچ ارزشی برای چنین سازمانی قائل نیستم و وقتی هم که جایزه را برد حسابی خوشحال شدم. برایش تلگراف زدم و گفتم که چقدر خوشحالم اما جوابی نداد. حالا هم که قضیه گرگ ها و سگ را پیش کشیده و چیزی که باقی می ماند، یعنی آن چه من به خودم می گیرم، حتما به مرگ در عصرگاه? هم مربوط می شود.
کتابی که تو ازش خواسته بودی که اگر دلش می خواهد نقد کند برداشته و این مطلب را در موردش نوشته و حتی به خودش زحمت نداده که بخواندش. در ضمن یک مطلب خیلی عجیبی هم دارد. شاید هم من خیلی زودرنجم و دارم پدرسوخته بازی درمی آورم. قبول دارم که هر از چند گاهی این طوری هم می شوم لابد و دلم هم می سوزد برای خودم. اما واقعا چرا او نمی تواند صاف و پوست کنده بیاید بگوید که نقد نمی نویسد یا که صلاحیتش را ندارد همان طوری که خود من درباره کتاب اورول این کار را کردم.چرا باید به خاطر چنین مطلب مسخره ای از خودم دفاع کنم و انتظار برود که پدرسوخته بازی هم در نیاورم او حتی تو پاراگراف دوم و سوم مطلبش، دوباره موضوع را پیش کشیده.
نظرم را پرسیدی، این هم نظرم: من دیگر هیچ یک از مطالب فاکنر را نمی خوانم. او وقتی نویسنده خوبی ا ست که خوب هم بنویسد و اگر هم بداند چگونه کتابی را تمام کند و مثل آن HONEST SUGAR RAY در پایان به بیچارگی نیفتد، بهتر از هر کس دیگری هم می شود. هرقت که خوب می نویسد از خواندن داستان هایش لذت می برم اما همیشه لجم از این درمی آید که چرا بهتر نمی نویسد. برایش آرزوی موفقیت می کنم و می دانم که به آرزویم نیاز هم دارد اما حیف که نقص بزرگی دارد هیچ وقت نمی توانی از نو داستان هایش را بخوانی. اگر قرار باشد از نو بخوانی تازه می فهمی که بار اول چگونه گولت زده. مهم نیست که چند بار یک نوشته واقعی را می خوانی مهم این است که نمی فهمی چگونه نوشته شده. به خاطر اینکه تو همه نوشته های بزرگ رازی پنهان است که هیچ وقت فاش نمی شود. همیشه هم هست. هر وقت که از نو نوشته واقعی را بخوانی چیز جدیدی یاد می گیری و فقط این طور نیست که بفهمی دفعه اول چگونه فریب خورده ای. بیل زمانی این مشکل را داشت. اما خیلی وقت است که دیگر این طور نیست. نویسنده واقعی باید آنچه را که ما از بیانش ناتوانیم با ساده ترین جمله اخباری بیان کند.
خب، این هم از کلاس نقد، تمام شد.
خیلی خیلی خوشحالم که آلیس خانم بریت از کتاب خوشش آمده. قبلا هم برایت نوشته بودم که چقدر خوشحال شدم که تو هم خوشت آمده. امیدوارم که کتاب گیر آدمی بیفتد که هم خوب قضاوت کند و هم پیشداوری نکند و فقط بخواهد آن را نقد کند. اگر هم کسی این کار را نکرد، خب کتابم می ماند و شانس بد من دیگر.
بهترین ها، همیشه
ارنست
پا نوشت: می دانم که خیلی به فاکنر سخت گیرم. اما مطمئنم که آن قدر که به خودم سخت گیرم به او نیستم.۲۱ ژوئیه ۵۳ سالم می شود و از زمانی که یادم می آید تلاشم این بوده که خوب بنویسم. خیلی دوست داشتم که این کتاب آخرم را بی آنکه ملاحظه کسی یا چیزی را بکنم و فقط به خاطر آدم های زیادی که می خواهند بخوانندش بنویسم تا هر چیز دیگری. لازم هم نیست که تا خرخره بنوشم تا این حس به من دست بدهد. آنچه می خواهم الان انجام دهم این است که همه چیز را فراموش کنم و تلاش کنم تا یکی بهتر بنویسم.
لطفا حرفی از این نوشته ها با فاکنر نزن. حوصله بحث و جدل ندارم. اگر بعد از خواندن کتاب خواست که نقدش کند که فبها. اما اگر قرار باشد نخوانده قضاوت کند، خیلی مسخره می شود. اما حوصله جر و بحث ندارم و برایش آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم منطقه آنوماتوپیو۳ به درازای دریا ادامه داشته باشد. مسخره اش نمی کنم ها. خودش خواسته. جدی می گویم، من در کل تو هر منطقه ای احساس خفگی می کنم، هر منطقه ای. اما لعنتی عجب کاری کرده ها و امیدوارم که همیشه شاد و راضی نگهش دارد. دیروز یکی از آن ۱۷۶ پوندی ها را گرفتم و اندازه یه کنده اره شده بزرگ و طویل بود. خودش هم فکرش را نمی کرد که روزی خورده شود. الان زده ایم بیرون. مادر و پدر ماری دوباره ناخوش احوالند و می خواهیم پیش از آنکه اینجا را ترک کند، کمی باهم باشیم. ببخشید که این همه از فاکنر حرف زدم اما مطمئن باش که خودت تقصیر داشتی. می توانیم فراموشش کنیم مگر اینکه وقتی کتاب را بخواند ، بخواهد چیزی بنویسد.
همینگوی هر وقت که از داستان نوشتن دست می کشید، نامه می نوشت و بسیار بذله گو و بی ملاحظه بود. درباره نامه هایش می گوید: «مرا بابت نامه های احمقانه ام ببخشید… این نامه ها شلخته و پر از غلط، غلوط اند و با عجله آنها را نوشته ام و قرار هم نبوده که نثر ادبی بنویسم… هر قدر که نویسنده خوبی باشی نامه هایت به دردنخورتر می شود.»
برای همین است که به ندرت دستور زبان را رعایت می کرد و هنگام نوشتن جملات بی دقت بود و پراکنده می نوشت، انگار که وسواس هایش در داستان نویسی آزارش می داده و به این روش خودش را رها می کرده است. می گوید: «به جای داستان، نامه نوشته ام، احساس می کردم که دارم عیاشی می کنم و از آن لذت می بردم و امیدوارم شما هم از خواندنش همین احساس را داشته باشید.»
پی نوشت ها:
لقب ارنست میلر همینگوی.
۱ نام رمانی است از ویلیام فاکنر ۱۹۵۱٫
۲ کتابی ا ست غیر داستانی از ارنست همینگوی درباره آداب و رسوم گاوبازی اسپانیایی ها ۱۹۳۲٫
۳ همینگوی با به کارگیری این واژه به «یوکناپاتافا»، سرزمین خیالی داستان های فاکنر طعنه می زند.
وقتی «پاپا» دلگیر شد
|
behnam5555 |
12-11-2011 03:23 PM |
معرفی ۱۵ شاهکار معماری جهان
جهان ما مملو از طرحهای بی نظیر و خلاقانه ای است که به دست هنرمندان گذشته و معاصر ساخته شده است. در این مطلب ۱۵ اثر بی نظیر معماری جهان معرفی می شوند.
مکعب آبی
https://lh3.googleusercontent.com/_n...v8Gw/62356.jpg
https://lh3.googleusercontent.com/_n...ter%20cube.jpg
https://lh6.googleusercontent.com/_n...0_4B778656.jpg
طرحی که تا به حال نظیر آن دیده نشده. استادیوم ورزشهای آبی پکن که برای المپیک ۲۰۰۸ آماده شده، معماری شگفتانگیزی دارد. به خاطر نمای حبابی و شفاف، این استادیوم لقب مکعب آبی گرفته است.
این ورزشگاه طوری طراحی شده که در مصرف انرژی کارا باشد، پوسته حبابی، انرژی نور خورشید را جذب میکند و هوا و آب استادیوم را گرم میکند. هر حباب، *****ی دارد که میزان پراکنده شدن گرما را تنظیم میکند. جنس این حبابها از یک ماده شبیه تفلون موسوم به ETFE است. بنابراین این ورزشگاه سازهای «سبز» و سازگار با محیط زیست محسوب میشود.
این استادیوم از آب بارانی که روی سقفش میبارد بعد از تصفیه، برای تأمین آب ورزشگاه استفاده میکند. تخمین زده میشود که ۱۵۰ تا ۲۰۰ ملیون دلار هزینه، صرف ساختن مکعب آبی شده باشد. عملیات ساخت این استادیوم از دسامبر ۲۰۰۳ آغاز شد.
سازه هرمی جادوگران
https://lh3.googleusercontent.com/_n...exwave2005.jpg
یکی ازقدیمی ترین شاهکارهایی که گویای اسرار و رویه های مردم زمان خود می باشد، هرم آکسمال است که از نمایی دور بر فراز سرزمین یاکتان خود نمایی می کند. این بنا توسط مایان ها درگذشته ساخته شده است و نظیر بنای مشابه خود در مصر است.
کوه های مونت مِرو
https://lh6.googleusercontent.com/_n...snorto2008.jpg
این بنا در قرن ۱۲ ساخته شده و پس از یک واقعه تاریخی مقدس تکمیل و شکل یافته است. در واقع بنا برای ستایش و احترام به یکی از خداوندگاران هندی به نام ویشنو ساخته شده و به همین دلیل به نقطه ثقلی در آیین بودایی ها و سرنوشت انسان ها و هم چنین غرور و افتخار وطنی مبدل گشته است.
نزدیک تر به خدا
https://lh5.googleusercontent.com/_n...langer2009.jpg
منار آلم مینستر که گویی آسمان را در محله آلم واقع در آلمان به دو نیم کرده است، مدت ها ست به عنوان اثری بی نظیر یکه تازی می کرد. به سفارش یکی از شخصیت های زمانه، تاسیس این بنا در قرن چهاردهم آغاز شد اما تا سال ۱۸۹۰ کار تکمیل آن به طول انجامید. تا زمانی که بلندترین برج در واشنگتن بر آن سایه افکند، اما باز هم به عنوان بلندترین کلیسای جهان به شمار می رود.
بنایی تیغه مانند
https://lh3.googleusercontent.com/_n...aveita2008.jpg
هر کس که عاشق نیویورک باشد و یا آن را بشناسد، ساختمان فلت آیرن را به خوبی سایر بنا های معروف می شناسد. یکی از اولین آسمان خراش هایی است که ساخته شده است و به مدت ۱۰۰ سال در محله منهتن مانند جواهری می درخشیده است.
یک شاهکار هنری
https://lh6.googleusercontent.com/_n...inhr0m2008.jpg
ساخت این اثر هنری بسیار زیبا که حتی کودکان نیز از آن شناختی کافی دارند به طور رسمی به دستور ملکه الیزابت دوم در سال ۱۹۷۳ آغاز شد. طراح و معمار خانه اپرای سیدنی به دلیل کشاکش مسئولان دولتی هرگز نتوانست پایان شاهکار خود را ببیند.
جذاب و عظیم
https://lh6.googleusercontent.com/_n...-jutah2009.jpg
این بنای تاثیر گذار و با ابهت در دو وجه ساخته شده است تا دو بلوک بزرگ فلزی از دو سر به هم پیوند بخورند. این دو بلوک معظم بالاخره در سال ۲۰۰۷ به هم متصل شدند. هم اکنون این محل خانه سینمایی مرکزی در چین می باشد.
مناره ای الهام بخش
https://lh6.googleusercontent.com/_n...er-joi2009.jpg
دبی، شهری است که به سرعت جایگاهی بسیار ویژه در زمینه رقابت و طرح های معماری در دنیا پیدا کرده است. این امر با ساخته شدن بلندترین آسمان خراش به نام برج خلیفه بیش از بیش خود را نمایان کرد. طرحی مرکب از دو برج مسکونی و تجاری که مدت هایی طولانی رکورد های جهانی را شکست و رسیدن به این رکورد را دست نیافتنی کرد. این برج که توسط معماران آمریکایی طراحی شده است هزینه ای بالغ بر ۱٫۵ بیلیون دلار در بر داشته است.
برج های دوقلو
https://lh5.googleusercontent.com/_n...ittber2008.jpg
برج های دو قلوی پتروناس در مالزی از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۴ حرف اول را می زدند. آلین رابرت معروف به اسپایدرمن تنها توانست تا ارتفاع طبقه شصت برج از ۸۰ طبقه آن صعود کند و هرگز موفق به بالا رفتن کامل از آن نشد و با دستگیری توسط پلیس ناکام ماند.
آشیانه پرنده
https://lh4.googleusercontent.com/_n...-diez12009.jpg
طرح مواج بنایی زیبا که استادیوم ملی چین است و نگاه های بسیار زیادی را در سراسر جهان در المپیک تابستان ۲۰۰۸ شیفته خود کرده بود. این بنا معروف به آشیانه پرنده است و بزرگترین سازه ساخته شده از فلز به شمار می رود که ۵ سال ساخت و تکمیل آن به طول انجامید. این طرح از یکی از هنرهای دستی بسیار پیچیده در سفال سازی چینی الهام گرفته شده است.
کلیسای جامع پوشیده از رنگ های آبنبات
https://lh6.googleusercontent.com/_n...vgreen2009.jpg
بنایی بسیار زیبا، شاد و سرشار از انرژی، که نباید با کیکی خوشمزه آن را اشتباه گرفت. کلیسای جامع سن باسیل نمونه بی نظیری است که استعداد و نبوغ روس ها را به معرض نمایش گذاشته است. دهه ها جنگ و درگیری، انقلاب و جنبه های پوچ گرایی کمونیستی، هیچ کدام نتوانست باعث تخریب این بنا شوند.
جزیره ساخته دست بشر
https://lh4.googleusercontent.com/_n...wocent2007.jpg
هر چند این تصویر تا حد ممکن تصور ساخته بشری بودن جزیره را غیر ممکن می کند اما واقعیت این است که تمام اجزا ساخته شده این جزیره از مواد و مصالح ساخته شده به دست انسان است. یک بار دیگر، شهر دبی با ساخت جزیره ای دور از تصور و عرف متداول در ساخت و ساز، دنیا را شگفت زده کرد. این جزیره پالم آیلند ( نخل خرما ) نام دارد که طرح معماری و مهندسی خارق العاده و برجسته ای به شمار می رود.
گنبد دو هزار ساله
https://lh4.googleusercontent.com/_n...cmattthews.jpg
طرحی ارزشمند و دقیق. این اثر گنبد میلنیوم نام دارد و در حال از بین رفتن است، این اثر در جنوب لندن هم چنان با ابهت خود بسیاری را خیره خود کرده و شگفت زده می کند.
زندگی آینده در زمان حال
https://lh3.googleusercontent.com/_n...stbuck2009.jpg
چه بر روی زمین که بسیار غفلت از آن شده و چه بر سیاره مریخ، کار و تحقیق درباره طرح های زیست محیطی لازمه آینده بشریت است. این بنا با نام لاتین خود بیوسفیر ۲ و لانگ بنایی کاملا مجهز، نمایانگر بزرگترین و نزدیک ترین طرح ممکن و مناسب زیست محیطی است که تا به حال ساخته شده است. متاسفانه این طرح به علت مشکلات تامین اعتبار و شکاکیت برخی از دانشمندان در روز های اول اجرای خود متوقف شد. تعداد بسیار کمی از نتایج حاصله از این پروژه ثبت علمی شده است.
سنگ بنایی از شعر
https://lh5.googleusercontent.com/_n...bettad2008.jpg
۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، طرح فوق العاده ای در اردن، بر جای گذاشته شد که هم اکنون در فهرست هفت اثر خارق العاده جهان قرار دارد. این اثر پترا نام دارد. پترا شهری است کامل که همهٔ آن در کوه و در تخته سنگهایی به رنگ گُل سرخ یا رنگ صورتی تراشیده شده است. از اینجاست که نام این شهر زیبا پترا نام نهاده شده است.
|
behnam5555 |
12-14-2011 04:54 PM |
ارومیه شهری پر از انگور و نقل و مهربانی
ارومیه ، که قدمت آن به 3000 سال قبل از میلاد می رسد و زادگاه پیامبر باستانی ایرانیان زرتشت است ، در گذر
از تاریخ بس طولانی اش ، پذیرای مردمانی از اقوام و ادیان و مذاهب گوناگون شده و از این رو ، ساکنانش با هم
زیستن و تساهل و تسامح را به خوبی آموخته اند. در این استان ترکها ، کردها ، ارامنه ، فارس ها با ادیان و مذاهبی مانند سنی ، شیعه؛ مسیحی و یهودی روزگار می گذرانند.
ارومیه ، “باغ – شهر”ی است جلگه ای که در کنار بزرگ ترین دریاچه داخلی ایران قرار دارد ، با انبوهی از باغ های سیب ، انگور ، گیلاس ، هلو ، گردو و البته بیدمشک که عطر و بویش در همه خانه های این شهر در چهار فصل سال می پیچید.
اکثر مردم ارومیه ، علاوه بر خانه هایی که در شهر دارند ، کلبه ها و ویلاهایی نیز در باغات اطراف شهر دارند ؛ باغ هایی که گاه برای رسیدن به آنها از کناره شهر تنها 5 دقیقه زمان نیاز است تا کشتزارهایی در فاصله یک ساعتی شهر ؛ در واقع می توان گفت که ارومیه را حصاری از باغ های سر سبز و دریاچه ای آبی رنگ در بر گرفته است.
البته خشکسالی های چند سال اخیر ، باعث خشک شدن بخش بزرگی از دریاچه ارومیه شده و آن طراوت سابق را از این پهنه آبی گرفته است. دریاچه ارومیه ، آبی کاملا شور دارد به طوری که هیچ موجود زنده ای در آن امکان حیات ندارد به جز گونه ای از موجودات ریز دریایی به نام “آرتمیا” که در پرورش ماهی به کار گرفته می شود و بسیار گران بهاست. جالب اینجاست که در وسط این دریاچه شور ، جزایری با چشمه هایی از آب شیرین وجود دارد که پذیرای حیواناتی مانند آهو ، فلامینگو و پلنگ هستند.
املاح موجود در آب این دریاچه ، خاصیت شفا بخش دارد و برای بسیاری از امراض پوستی و دردهای مفصلی از آن بهره گرفته می شود.
از باغ ها و دریاچه که بگذریم ، به خود شهر می رسیم ، شهری با بیش از نیم میلیون جمعیت ، با خانه هایی که عمدتاً از آجر ساخته شده اند و با ستون هایی که نمایی رومی به شهر می دهند.
تقریباً تمام خیابان های شهر مشجر هستند ؛ عصرها و شب ها پارک ها و خیابان های اصلی شهر مانند امام ، کاشانی ، خیام ، پارک ساحلی ، جنگلی ، اللر باغی و …شاهد انبوه مردمی هستند که برای خرید یا تفریح و قدم زدن در هوای پاک شهر بیرون آمده اند . در این میان ، سهم رودخانه ای که از وسط شهر می گذرد و مردم محلی آن را “شهرچایی” می نامند در جذب افراد ، بیش از بقیه جاهاست (البته به جز مراکز خرید که زنان عاشقش هستند!)
“شهر چایی” از کوه های اطراف ارومیه سرچشمه می گیرد و بعد از گذر از روستاها و سیراب کردن باغ ها ، از وسط شهر ارومیه می گذرد و سرانجام به دریاچه می ریزد.
در ساحل این رودخانه ، پارک های زیبایی ساخته شده و در آن میان ، یادبودی هم برای جنگ هشت ساله بنا شده است تا یاد دفاع مردم ایران در برابر حمله همسایه غربی شان یعنی عراق را گرامی داشته باشند.
ارومیه از جمله شهرهایی است که با دو کشور هم مرز است : ترکیه و عراق . از این رو در طول جنگ ، آسیب های زیادی دید. تنها در بمباران این شهر در 11 بهمن 1365 ، قریب به 500 نفر کشته شدند. شهدای ارومیه در جنگ که نماد آنها برادران باکری (از فرماندهان معروف جنگ) هستند در مکانی به نام “باغ رضوان” مدفونند و اهالی این شهر ، معمولا پنجشنبه ها برای ادای احترام به قهرمانان شهرشان به آنجا می روند.
قدمت 5 هزار ساله شهر ، باعث شده آثار باستانی متعددی در آن وجود داشته باشد ؛ از جمله مسجد جامع قدیمی ارومیه که زمانی آتشکده ساسانیان بود و بنای سه گنبد. موزه ارومیه در خیابان بهشتی این شهر ، مجموعه ای کم نظیر از آثار تاریخی را در خود جای داده است. قدیمی ترین اثر این موزه ، به 7 هزار سال قبل از میلاد مربوط می شود.
بازار سنتی ارومیه نیز با بناها و آثاری از دوره های صفویه ، زندیه و قاجاریه ، جزو مهم ترین بخش های این شهر و در واقع مرکز تجارت شهر است که در آن ، طلافروشان، لباس فروشان، بزازان ، ادویه فروشان، مسگرها و فروشندگان محصولات طبیعی لبنی و عسل جای گرفته اند و روزانه دهها هزار مشتری دارند.
همچنین در حد فاصل شهر و روستاهای غربی شهر ، بازار بزرگ میوه و تره بار وجود دارد که همه روزه ، روستاییان ، محصولات تازه کشاورزی خود را به آنجا می برند و به مغازه داران می فروشند تا خرده فروشان شهر نیز با خرید از این بازار ، محله های شهر را هر روز با میوه ها و سبزی های تازه پر کنند.
سوغات ارومیه ، نقل و عرق بیدمشک است. نقل نوعی شیرینی سفید و کوچک است که مغزی از گردو ، بادام یا پسته دارد و بسیار خوشبوست و شهرتی جهانی دارد.
عرق بیدمشک نیز از گل های درختی به همین نام استحصال می شود و فوق العاده معطر است. بیدمشک ، در هر بهار گل می دهد و مردم گل هایش را می چینند و عرقش را می گیرند و سپس در تمام سال ، آن را با آب و شکر مخلوط می کنند و شربتی بی نظیر و صدالبته مفید از آن درست می کنند و بدین سان ، خانه های ارومیه ای ها در تمام سال ، آکنده از عطر بیدمشک است .
پذیرایی از مهمانان با این شربت خوش طعم ، رسم دیرینه ای در این شهر است.
ارومیه به شهر باغ های انگور هم معروف است و از این رو ، فراورده های انگور نیز در آن فراوان است ،مانند آب انگور ، سرکه انگور و از همه مهم تر شیره انگور که فوق العاده شیرین و مقوی است که به آن “دوشاب” می گویند و اکثراً هم با شیر صرف می شود.
غذاهای مردم ارومیه نیز به دلیل استفاده از مواد اولیه طبیعی و تازه و صد البته هنرمندی زنان ترک ، مثال زدنی هستند. آش های دوغ و ماست ارومیه و نیز کوفته و آبگوشت این شهر غذاهایی هستند که بسیار مورد علاقه اهالی و گردشگران اند.
همچنین رستوران های کوچکی در ارومیه وجود دارند که تنها یک نوع ساندویچ سرو می کنند: کباب سیب زمینی.
کباب سیب زمینی آنقدر خوش خوراک و پرطرفدار است که حتی روی چرخ دستی ها نیز عرضه می شود.
برای تهیه کباب سیب زمینی ، ابتدا سیب زمینی ها را می شویند و نمک می زنند ، سپس آنها را از نخ ویژه ای می گذرانند و در درون تنور قرار می دهند تا کاملاً مغز یخت شود.
سیب زمینی تنور پز و نمکی را با نان سنگک و سبزی تازه و تخم مرغ آب پز به همراه دوغ اعلای محلی می خورند ؛ قیمت این ساندویچ با تمام مخلفات و دوغ ، کمتر از یک دلار است که غدایی کاملاً سالم و به صرفه است.
ارومیه ، تا پایتخت ایران 735 کیلومتر فاصله دارد و هر روز پروازهای متعددی از فرودگاه بین المللی ارومیه به تهران صورت می گیرد و از این رو ، گردشگرانی که به پایتخت ایران می آیند تنها با یک پرواز یک ساعته با هزینه ای کمتر از 50 دلار می توانند به شهر زیبای ارومیه بروند و از مهمان نوازی مردم آن لذت ببرند.
جاده منتهی به ارومیه نیز از وسط دریاچه ارومیه می گذرد و مسافران می توانند رانندگی در وسط دریا را نیز تجربه کنند و لذت ببرند.
ارومیه ، شهری سردسیری است و لذا اغلب گردشگران ترجیح می دهند در فصل بهار یا تابستان که هوای ارومیه معتدل است به این شهر بروند و البته کسانی که اواخر تابستان به ارومیه می روند ، می توانند شاهد برداشت دهها نوع انگور و سیب از باغ های وسیع اطراف ارومیه باشند تا هم فال باشد هم تماشا
|
اکنون ساعت 10:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)