ایکه در زنجیر زلفت جان چندین آشناست |
به جان او که به شکرانه جان بر افشانم |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود |
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را |
ای که با سلسله ی زلف دراز آمده ای |
باد بهار می وزد از گلستان شاه |
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم |
تا به گیسوی تو دست ناسزایــان کم رســد |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن داد |
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال |
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد |
دل صنوبری ام چو بید لرزان است |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک |
تو خود حیات دگر بودی ای نسیم وصال
خا نگر که دل امید در وفای توست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار |
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند |
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد |
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود |
تو با خدای خود انداز کارو دل خوش دار |
در راه عشق وسوسه ی اهرمن بسی ست |
نازنین تر زقدت در چمن حسن نزیست |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند |
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را |
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توست به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد |
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج |
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند |
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسید که همراز خود کنم هر شام برق لامع و هر بامداد باد |
دلا معاش چنان کن که گر بلغرد پای |
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد |
دولتی را نباشد غم از آسیب زوال |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود |
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز |
دلم رمیده شد و غافلم من درویش که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش |
اکنون ساعت 09:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)