نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش ع// |
عاشق آنست که فکر سر و سامانش نیست / پیرهن گر به تنش هست گریبانش نیست
|
تو را تیشه دادم که هیزم کنی
ندادم که بر فرق مردم زنی ق |
قفس تنگ فلک جای پر افشانی نیست / یوسفی نیست در این مصر که زندانی نیست صائب ش |
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بد عهدی زمانه ضمانم نمی دهد حافظ |
دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد آشیان هر جا گزیدم لانه صیاد شدآن رفیقی را که با خون جگر پروردمش وقت مردن بر سر دار آمد و جلاد شد// س |
سه کس را شنیدم که غیبت رواست
از آن در گذشتی چهارم خطاست خ |
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما میرسد زمان وصال ع |
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست / من که یک امروز مهمان توام فردا چرا شهریار غ |
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند ف |
فقط از تو می نویسم نگو این قصه دروغه
واسه ی از تو نوشتن سر واژه هام شلوغه م |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم ت |
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد س |
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ز |
ز مشکلات طریقتت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز ک |
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه
که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد ف |
فرو رفت از غم عشقت دمم ، دم میدهی تا کی
دمار از من بر آوردی ، نمی گویی بر آوردم ز |
زنده ميكرد مرا دمبدم اميد وصال ور نه دور از نظرت كشته هجران بودم م |
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید ک |
کنون که بر کف گل جام باده ی صاف است
به صدهزار زبان بلبل اش در اوصاف است بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر چه وقت مدرسه وبحث وکشف کشاف است |
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر رهروی که در گذر آید د |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس و |
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه ی خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد چ |
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست ب |
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو ، فراوان داستان دارد ر |
راست چون سوسن وگل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود ز |
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق خ |
خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز
هم بدین کار کمر بسته و برخاسته ام س |
سر به زانوی تفکر برده پیش
محو گشته در پریشانی خویش غ |
غم که می آید
غم که می آید در و دیوار ، شاعر میشود / در تو زندانی ترین رفتار شاعر میشود نجمه زارع میم |
من کی آزاد شوم از غم دل هردم
هندووی زلف بتی حلقه کنددرگوشم ن |
ناوک غمزه بیارو رسن زلف که من
جنگها با دل مجروح بلا کش دارم ح |
حباب وار بر اندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد ف |
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد ش |
شمع بر کردی چراغت باز نامد در نظر
گل فرا دست آمدت مهر از گیا برداشتی:) ط |
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حاددثه چون افتادم ث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد ک |
کوپیک صبح تا گله های شب فراق
با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم ع |
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است ل |
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی ابر و باران را چه شد گ |
اکنون ساعت 06:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)