تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروري داند ع |
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هر چه گفت و گوی خلق آن ره رهِ عشاق نیست " ب " |
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست از مولانا خموش |
تني از استخوان و پوست دارم دل درو ظاهر
چو فانوسي که باشد آتش پنهان درو پيدا خ |
خُمهاست از آن باده خُمهاست از این باده تا نشکنی آن خُم را هرگز نچشی این را آن باده بجز یک دم دل را نکُند بی غم هرگز نکُشَد غم را هرگز نکَنَد کین را یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر جانم به فدا باشد این ساغر زرّین را جناب مولانا " س " |
سرگرميم از عشق تو بر عاقل و جاهل
روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان ش |
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم حضرت مولانا ب |
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزاي من بدنام چه خواهد بودن ن |
نه من بر ان گل عارض غزل سرايم و بس که عندليب تو از هر طرف هزارانند س |
ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند بر حسن روزافزون تو عاشق تر از پیشم کند نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند " ک " |
اکنون ساعت 10:26 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)