![]() |
|
انتظار واژه ی غریبی است ... واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفته ام. که چه سخت است انتظار هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظارهای فرداهای من! خواهم ماند تنها در انتظار تو چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو، نمیدانم؟ شاید روزی بخوانند بر تو، عشق مرا ... می دانم روزی خواهی آمد، می دانم ... گریان نمی مانم، خندانم! برای ورودت ای عشق. وقتی که به یادت می افتم، به یاد خاطراتت ... نامه هایت را مرور می کنم، یک بار ... نه ... بلکه صد بار وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد ... و اشک شوق بر گونه هایم روانه میشوند ... تنها میگویم همیشه در قلب منی تو ... میدانم که باز خواهی گشت ... می دانم! به یاد لحظات خوش انتظار و تنهایی |
دلم غمگین و بیزار است
از این حال و هوای خاکی و مسموم از این چشم ندیده خواب و این دستان لرزانم به تلخی ساک را بر شانه میگیرم و کفشسم را میان گریه میبندم و میگویم به آوایی حزین مادر خدا حافظ خدا حافظ که فرزندت به راهی دور خواهد رفت از او جز خاطراتی تیره و مغشوش هیچ چیز دیگر باقی نخواهد ماند خدا حافظ که دیگر جایم اینجا نیست سلامم را به تلخی باز میگیرند و مارا هیچ ملالی نیست و میگویدم مادر برو فرزند دعای خیر من پشت و پناهت باد او با گریه میگوید دعای خیر من همراه جانت باد فرزندم |
روياي با تو بودن را نمي توان نوشت نمي توان گفت و حتي نمي توان سرود. . با تو بودن قصه شيريني است به وسعت تلخي تنهايي و داشتن تو فانوسي است به روشنايي همه ي تاريکي ها. .... و من همچون غربت زده اي در آغوش بيکران درياي بي کسي به انتظار ساحل نگاهت مي نشينم و ميمانم تا ابد و تا وقتي که شبنم زلال احساست، زنگار غم را از وجودم بشويد.. |
مهربانا!
با من از عشق مگو! عشق را گم کرده ام، من در تمنای رسیدن آنقدر گشتم که دیگر نیست ... |
|
خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم...
بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد... خسته شدم بس كه تنها دويدم... اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن... مي خواهم با تو گريه كنم ... خسته شدم بس كه... تنها گريه كردم... مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم... خسته شدم بس كه تنها ايستادم |
قصه غم انگیزی است قصه ما شرح حال گمشده ای است بی خیال! انگار نه انگار که قرار است باز گردد. گم شده است و همچنان دور می شود و دورتر چشمانش را بسته و ابلهانه گوشهایش را با دو دست گرفته است و سوت می زند و علافی می کند. خودش به دادمان برسد! |
در كوچه سار شب در این سرای بی كسی ، كسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده ، پر نمی زند یكی ز شب گرفتگان ، چراغ بر نمی كند كسی به كوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ كسی شبی چنین سپیده سر نمی زند گذر گهی است پر ستم ، كه اندر او به غیر غم یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند چه چشم پاسخ است ، از این دریچه های بسته ات برو كه هیچ كس ندا به گوش كر نمی زند نه سایه دارم و نه بر بیفكنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر ، كسی تیر نمی زند دانلود ... |
بر سنگ مزارم بنويسيد: در زندگي بارها بالهايم را گشودم تا همچون پرنده اي سبک بال به پرواز در آيم اما هر بار شکارچي حقيري قلبم را نشانه گرفت و بر زمينم کوفت شايد مرگ پاياني بر اين پرواز شکست گونه باشد و آغاز رهايي...! |
اکنون ساعت 09:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)