وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی تکرار من در من مگر از من چه می ماند غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی غیر از غباری در لباس تن چه می ماند از روزهای دیر بی فردا چه می آید؟ از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند؟ از من اگر کوهم، اگر خورشید، اگر دریا بی تو میان قاب پیراهن چی می ماند بی تو چه فرقی می کند دنیای تنها را غیر از غبار و آدم و آهن چه می ماند وقتی تو با من نیستی از من که می پرسد از شعر و شاعر جز شب و شیون چه می ماند |
برو برو که خسته ام از شکستنم
من عاصی از هر عشق و هر دل بستنم کبوترم که پر زدم ز بام تو بیزارم از نامت به لب آوردنم آ........ه یه روز سراب من و خواب من و شراب من تو بودی و تو امروز شهاب من و تاب من و عذاب من تو هستی وتو یه روز بهار من و یار من و قرار من تو بودی و تو امروز خزان من و زوال من و زیان من تو هستی و تو ستاره ها رو شمردم نیومدی و نمردم بیا که جون نسپردم بیا که جون نسپردم میون گریه دویدم حباب اشکو دریدم ندیدمت که ندیدم ندیدمت که ندیدم |
شبای رفتن تو
شبای بی ستارست ببین که خاطراتم بی تو چه پاره پاره ست با هر نفس تو سینه بغض تو تو گلومه با هر کی هر جا باشم عکس تو روبرومه آخ که چقدر تنگه دلم برای اون شبامون کاشکی که اون عشق بشینه دوباره تو دلامون چی میشه برگردی بازم به روزای گذشته هوای پاییزی چرا تو عشقه ما نشسته شبای رفتن تو.... سپردی عهدمونو به دست باد و بارون منو زدی به طوفان خودت گرفتی آروم قهره تو رامو بسته غم دلمو شکسته تو این صدای خسته یاده تو پینه بسته غم دلمو شکسته شبای رفتن تو.... غروبه باز دوباره شب توی انتظاره ابر تو نگام نشسته خیاله گریه داره اسمه تو فریادمه درد تو صدام ترانه خنده آینه تلخ و بی تو پر از بهانه |
فراموشم نکن هنوز عاشقترینم ای تو تنها باور من بغیر از با تو بودن نیست هوایی در سر من هنوز عطر تو مونده در فضای خانه من هنوزم بیقراره این دل دیوونه من فراموشم نکن فراموشم نکن تویی تنها دلیل بودن من به یاد من باش, فراموشم نکن من تشنه محبت, درد آشنای هجرت دلم به این جدایی, هرگز نکرده عادت ناکامی از تولد, همزاد بخت من بود ندارم از تو شکوه, این سرنوشت من بود فراموشم نکن.... بی تو حدیث عشقو دیگر باور ندارم, جز با تو بودن آرزویی در سر ندارم میپیچه عطر خاطره در خلوت شبهای من, تکرار اسمه قشنگت شده عادت لبهای من فراموشم نکن... |
من از صداي گريه تو
به غربت بارون رسيدم تو چشات باغ بارون زده ديدم... |
از عذاب جاده خسته نرسیده و رسیده
آهی از سر رسیدن نکشیده و کشیده غم سر گردونیامو با تو صادقانه گفتم اسمی که اسم شبم بود با توعاشقانه گفتم من سرگردون ساده تو رو صادق میدونستم این برام شکسته اما تو رو عاشق میدونستم تو تمام طول جاده که افق برابرم بود شوق تو راه توشه من، اسم تو همسفرم بود من دل شیشه ای هر جا پر شکستن که شکستم زیر کوه بار غصه پر نشستن که نشستم عشق تو از خاطرم برد که نحیفم و پیاده تو رو فریاد زدمو بز گم شدم تو رگ جاده من سرگردون ساده تو رو صادق میدونستم این برام شکسته اما تو رو عاشق میدونستم نیزه نم باد شرجی وسط دشت تابستون تازیانه های رگبار تو چله زمستون نتونستن ،نتونستن کینه منو بگیرن از من خسته خسته شوق رفتن و بگیرن حالا که رسیدم اینجا پر قصه برا گفتن پر نیاز تو برای آه کشیدن وشنوفتن تو رو با خودم غریبه ازغمم جدامی بینم خودم و پر از ترانه تو رو بی صدا می بینم اون همیشه با محبت برای من دیگه نیستی نگو سادگی به عشق آخه چشمات دیگه نیستی |
اين چه عشقي است كه در دل دارم من از اين عشق چه حاصل دارم مي گيريزي زمن و در طلبت بازهم كوشش باطل دارم باز لب هاي عطش كرده من عشق سوزان تو را مي جويد مي تپد قلبم و با هر تپشي قصه عشق تو را مي گويد بخت اگر از تو جدايم كرده مي گشام گره از بخت، چه باك ترسم اين عشق سرانجام مرا بكشد تا به سراپرده خاك |
اشکای یخیمو پاک کن
درای قلبتو وا کن صدای قلبمو بشنو من چه کردم با دل تو کاشکی تو لحظه ي آخر عشقو تو نگام میخوندی قلب تو صدامو نشنید نشنید نشنید رفتی با غریبه موندی اگه یک روز بگم از این حکایت که به تو کردم عادت دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت رفاقت اگه یک شب برسم به حقایق میشم خدای عاشق میگم رازمو به ستاره ي دریای مغرب دریای مغرب اگه یک روز بگم از این حکایت که به تو کردم عادت دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت رفاقت اشکای یخیمو پاک کن درای قلبتو وا کن صدای قلبمو بشنو من چه کردم با دل تو اگه یک روز بگم از این حکایت که به تو کردم عادت دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت اگه یک شب برسم به حقایق میشم خدای عاشق میگم رازمو به ستاره دریای مغرب دریای مغرب |
یه تاک قد کشیده
پا گرفتی روی سینه*ام واسه پا گرفتن تو عمریه که من زمینم راز قد کشیدنت رو عمریه دارم میبینم داری میرسی بخورشید ولی من بازم همینم میزنن چوب زیر ساقه*ات، واسه لحظه های رستن ریختن آب زیر پاهات هی منو شستن و شستن توي سرما و تو گرما، واسه تو نجاتم عمری تو هجوم باد وحشی، سپر بلاتم عمری آدما هجوم آوردن، برگای سبزتو بردن توی پاییز و زمستون ساقه تو به من سپردن سنگینیت رو سینه من، سایهتم نصیب مردم میوه هاتم آخر سر که میشن قسمت هر خم نه دیگه پا میشم این بار، خالی از هر شک و تردید میرم اون بالا ها مغرور، تا بشینم جای خورشید تن به سایه ها نمیدم بسه هر چی سختی دیدم انقدر زجر کشیدم تا به آرزوم رسیدم بذار آدما بدونن میشه بیهوده نپوسید میشه خورشید شد و تابید میشه آسمونو بوسید |
اين ترانه تاك هم حرف نداره ، كلي خاطره باش دارم http://www.iranclubs.org/forums/images/smilies/69.gifhttp://www.iranclubs.org/forums/imag.../ipb/laugh.gif
|
پشت قاب شيشه پنجره اي
كه شباي منو با خود ميبره جايي كه گذشته هام مثه تصوير از تو قابش ميگذره مثه قاب بي نفس مثه اون پرنده كه دلش گرفته تو قفس مثه يك حقيقت رفته به باد منو با خود ميبره مثه يه رويا توي خواب شهر من , من به تو مي انديشم نه به تنهايي خويش از پس شيشه تو را ميبينم كه گرفتي مرا در بر خويش من وضو با نفس خيال تو ميگيرم و تو را ميخوانم و به شوق فردا كه تو را خواهم ديد چشم براه ميمانم تن من پاره اي از تن توست و قشنگترين شباي پر ستاره شب توست |
اي دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من پيش از اينت گر كه در خود داشتم هر كسي را تو نمي انگاشتم |
من برای تو میخونم
هنوز از اینور دیوار هرجای گریه که هستی خاطره هاتو نگهدار تو نمیدونی عزیزم حال روزگار ما رو توی ذهن آینه بشمار تک تک حادثه ها رو خورشیدو از ما گرفتن شکر شب ستاره پیداست از نگاه ما جرقه صد تا فانوسه یه رویاست من برای تو میخونم بهترین ترانه هارو دل دیوارو بلرزون تازه کن خلوت مارو هم غصه بخون با من تو این قفس بی مرز لعنت به چراغ سرخ لعنت به چراغ سبز هم غصه بخون با من تو این قفس بی مرز لعنت به چراغ سرخ لعنت به چراغ سبز |
بارونو دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره حس میکنم پیش منی وقتی که بارون میباره بارونو دوست دارم هنوز بدون چتر و سرپناه وقتی که حرفای دلم جا میگیرند توی یه آه شونه به شونه میرفتیم من و تو تو جشن بارون حالا تو نیستی و خیسه چشمای من و خیابون شونه به شونه میرفتیم من و تو تو جشن بارون حالا تو نیستی و خیسه چشمای من و خیابون بارونو دوست داشتی یه روز تو خلوت پیاده رو پرسه پاییزی ما مرداد داغ دست تو بارونو دوست داشتی یه روز عزیز هم پرسه ي من بیا دوباره پا به پام تو کوچه ها قدم بزن شونه به شونه میرفتیم من و تو تو جشن بارون حالا تو نیستی و خیسه چشمای من و خیابون شونه به شونه میرفتیم من و تو تو جشن بارون حالا تو نیستی و خیسه چشمای من و خیابون |
عسل بانو هنوزم پيش مايی
اگرچه دست تو تو دست من نیست هنوزم با توام تا آخرين شعر نگو وقتی واسه عاشق شدن نيست حالا هرجا که هستی باورم کن بدون با یاد تو تنهاترينم هنوزم زير رگبار ترانه کنار خاطرات تو ميشينم عسل بانو عسل گيسو عسل چشم منو ياد خودم بنداز دوباره بذار از ابر سنگين نگاهم بازم بارون دلتنگی بباره تو رفتی بی من اما من دوباره دارم از تو برای تو میخونم سکوت لحظه های تلخو بشکن نذار اینجا تکو تنها بمونم عسل بانو هنوزم پیش مایی اگرچه دست تو تو دست من نیست هنوزم با توام تا آخرین شعر نگو وقتی واسه عاشق شدن نیست حالا هرجا که هستی باورم کن بدون با یاد تو تنهاترینم هنوزم زیر رگبار ترانه کنار خاطرات تو میشینم عسل بانو عسل گیسو عسل چشم منو یاد خودم بنداز دوباره بذار از ابر سنگین نگاهم بازم بارون دلتنگی بباره حالا هرجا که هستی باورم کن بدون با یاد تو تنهاترینم هنوزم زیر رگبار ترانه کنار خاطرات تو میشینم |
|
با ياد عزيزانم ، اين قوم پريشانم با زخم تن و جانم ، مي آيم و گريانم از خانه ويرانم ، با حسرت كنعانم مي آيم ومي دانم ، من يك شبه مهمانم گر يوسف تبعيدي ، در حسرت كنعانم گر همنفس يعقوب ، آن پير پريشانم تا من همه پيراهن ، بر زخم دو چشمانم در دايره حسرت ، مي چرخم و مي دانم ، من يك شبه مهمانم اي همنفس خورشيد ، در ظلمت اين تبعيد اي مرهم تو اميد ، بر زخم تن و جانم اي دست تو آسايش ، اي پاسخ هر خواهش تو ساحل آرامش ، من موج پريشانم آهنگ سفر كردم ، رو سوي تو آوردم اما دل من آنجاست ، درجمع عزيزانم برمن تو ببخش اي يار ، اي بخشش تو بسيار شايد دگر اين ديدار، هرگز نشود تكرار آهنگ سفر كردم ، رو سوي تو آوردم اما دل من آنجاست ، درجمع عزيزانم |
توي مستي زد يه دستي
كي رو جز من مي پرستي من خراب چشم مستم تو بگومال كي هستي ماكه گفتيم مال ياريم غير دل چيزي نداريم بي شما خزون و سرديم باشماعين بهاريم |
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن میسوخت و پر همیزد بر جا که همچنین کن شمع و فتیله بسته با گردن شکسته میگفت نرم نرمک با ما که همچنین کن مومی که میگدازد با سوز می بسازد در تف و تاب داده خود را که همچنین کن گر سیم و زر فشانی در سود این جهانی سودت ندارد آنها الا که همچنین کن دامان پر ز گوهر کرد و نشست بر سر وز رشک تلخ گشته دریا که همچنین کن از نیک و بد بریده وز دامها پریده بر کوه قاف رفته عنقا که همچنین کن رخساره پاک کرده دراعه چاک کرده با خار صبر کرده گلها که همچنین کن صد ننگ و نام هشته با عقل خصم گشته بر مغزها دویده صهبا که همچنین کن خالی شدهست و ساده نه چشم برگشاده لب بر لبش نهاده سرنا که همچنین کن چل سال چشم آدم در عذر داشت ماتم گفته به کودکانش بابا که همچنین کن خاموش باش و صابر عبرت بگیر آخر خامش شدهست و گریان خارا که همچنین کن تبریز شمس دین را بین کز ضیای جانی پر کرده از جلالت صحرا که همچنین کن مولانا |
تنت زین جهان است و دل زان جهان هوا یار این و خدا یار آن دل تو غریب و غم او غریب نیند از زمین و نه از آسمان اگر یار جانی و یار خرد رسیدی بیار و ببردی تو جان وگر یار جسمی و یار هوا تو با این دو ماندی در این خاکدان خمش کن خمش کن که در خامشی است هزاران زبان و هزاران بیان مولانا |
من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد تا به غایت ره میخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت حافظ ار مست بود جای شکایت باشد حافظ |
بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی که تو از راه بیایی و من به پای تو میرم بسوخت مردم بیگانه را به حالت دل من چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم بکن هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم. |
هیچکی از رفتن من غصه نخورد هیچکی با موندن من شاد نشد وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت بغض هیچ آدمی فریاد نشد وقتی رفتم کسی غصش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد دل من میخواست تلافی بکنه پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود اگه شب میرفتم و خورشید نبود آسمون خوب میدونم مهتابی بود دم رفتن کسی گفت سفر بخیر که واسم غریب و نا شناخته بود اما اون وقتی رسید که قلب من همه آرزوهاشو باخته بود |
|
شب در خود شکستنم بود شب بی رحم رفتن تو شب از پا نشستنم بود شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنها بود شب رفتن شب مرد ن شب دل کندن من از ما بود واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود با طلوع عشق من و تو هم زمین هم ستاره بد بود از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود چه مومنانه از خود گذشتم کوچ من از من نهایتم بود به دادم برس به دادم برس تو ای ناجی تبار من به دادم برس به دادم برس تو ای قلب سوگوار من سهم من جز شکستن من تو هجوم شب زمین نیست با پر و بال خاکی من شوق پرواز آخرین نیست بی تو باید دوباره بر گشت به شب بی پناهی سنگر وحشت من از من مر هم زخم پیر من کو؟ واسه پیدا شدن تو آینه جاده ی سبز گم شدن کو؟ بی تو باید دوباره گم شد تو غبار تباهی با من نیاز خاک زمین بود تو پل به فتح ستاره بستی اگر شکستم از تو شکستم اگر شکستی از خود شکستی به دادم برس به دادم برس تو ای ناجی تبار من به دادم برس به دادم برس تو ای قلب سوگوار من شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنها بود شب رفتن شب مردن شب دل کندن من از ما بود
|
در به در هميشگي كولي صد ساله منم خاك تمام جاده هاست جامه ی كهنه تنم هزار راه رفته ام هزار زخم خورده ام تا تو مرا زنده كني هزار بار مرده ام شب از سرم گذشته بود در شب من شعله زدي براي تطهير تنم صاعقه وار آمده اي قلندرم قلندرم گمشده ی در به درم فرو تر از خاك زمين از آسمان فراترم قلندرانه سوختم لب از گلايه دوختم برهنگي خريدمو خر قه ی تن فروختم هوا شدي نفس شدم تيشه زدي ريشه شدم آب شدي عطش شدم سنگ زدي شيشه شدم قلندرم قلندرم گم شده ی در به درم فروتر از خاک زمین از آسمان فراترم تهی زقهر و کین شدم برهنه چون زمین شدم مرا تو خواستي اينچنين ببين كه اينچنين شدم سپرده ام تن به زمين خون به رگ زمان شدم سایه صفت در پی تو راهی لامکان شدم هیچ شدم تا که شوم سایه ی تو وقت سفر مرا به خویشتن بخوان به باغ آیینه ببر قلندرم قلندرم ... |
یه امشب شب عشقه همین امشبو داریم چرا قصه دردو واسه فردا نذاریم یه امشب شب عشقه همین امشبو داریم چرا قصه دردو واسه فردا نذاریم عزیزان همه با هم بخونیم که امشب شب عشقه که امشب شب عشقه بخندیم و بخونیم بدونیم که امشب شب عشقه که امشب شب عشقه |
از سینه پاک کردم افکار فلسفی را در دیده جای کردم اشکال یوسفی را نادر جمال باید کاندر زبان نیاید تا سجده راست آید مر آدم صفی را طوری چگونه طوری نوری چگونه نوری هر لحظه نور بخشد صد شمع منطفی را خورشید چون برآید هر ذره رو نماید نوری دگر بباید ذرات مختفی را اصل وجودها او دریای جودها او چون صید میکند او اشیاء منتفی را {پپوله} این جا کسیست پنهان خود را مگیر تنها بس تیز گوش دارد مگشا به بد زبان را {پپوله} مولانا |
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم مطلوب دل در هم او یافتم از عالم مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین فیالجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم عراقي |
زمان رفته است
زمان رفته است
http://img.tebyan.net/big/1388/12/37...2533140240.jpg دریافتنه ، آن جنگل کاج ها را هنوز در این برفزاری که این سال ها دور هر شهر پیچیده ، می بینم آری بلی یاد من مانده است که یک روز هم این طرف ها همین جا همین جا که از شاخه و برگ یک تپه ماهور در زیر برف است خیابان یک باغ بود و بهاری که گفته است http://img.tebyan.net/big/1388/12/04...7624210321.jpg زمین و زمان گرد و هر گرد گردنده است ؟ زمان رفته است زمین مرده است هر آن رفت ، رفته است زمان مستقیم است و آغاز و انجام آن هیچ و پوچ از الحان آن خیمگی مرد داننده است نه این برف تا هست هستم و چون می رود می برد ذرّه ام را در این دشت ناووس نه این سقف تاب کشیدن ندارد نه ایوان ما یک قدم بیش تا مرز ویران ندارد چه سی روزه هایی که سیروس در پای این هیمه ها خاک کردی و افسوس ! نه آن جنگل کاج ها را هنوز در این برفزاری که این سال ها دور هر خانه پیچید می بینم آری آذر 86 – سیروس شمیسا http://img.tebyan.net/big/1388/12/13...5515214973.jpg در باران اتهام و یقین در هوایِ زایشِ زمین خود ویرانی سرودن همه ی تو نیست ! چشم هایی می نگرند چشم هایی گریانند چشم هایی بی یاور http://img.tebyan.net/big/1388/12/21...4122127149.jpg و چشم هایی می دانند گاه سقوط صعود است در آشفتگی به دور از چشم ها می اندیشم دریافت را و دیگر هیچ ... خسرو شافعی صاعقه http://img.tebyan.net/big/1388/12/20...0640547_85.jpg فراسوی سکوت چشم اندازیست که اراده ها را می شوراند و تعلل را به توبیخ می کشاند اسب های جوان در دشت ها چهار نعل و ابرهای حادثه ساز http://img.tebyan.net/big/1388/12/21...1123200191.jpg در فضا انبوه صاعقه ، شاید پریشانشان کند اما حرکت در آنها نهادینه است آنجا که روح حرکت جاریست صخره های راکد توان تقابل نخواهد داشت. * پس از صاعقه باران خواهد بارید. 1380 – سیلوانا سلمانپور |
به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد // بابا طاهر --------------------------------------------- چه ســازی؟ خنجری با نـیــش پــــولاد؟ زنـی بــر دیـــده، "دل" گــردانـــــی آزاد؟ ندانی دیده ات دیری است بسته ست؟ کنون دل را ببین در خون نشسته ست دلـی پـر درد بـــا امـــیـــــــد دیــــــــــــدار دلـی از ســرّ عشـق یـــــــار، بــــیـــمـار چـو خـنـجــر را زنـی دل پـــــاره گــــــردد دل عـــاشــق هـمــــــــــی آواره گــــردد مــــــزن آن دیــده را! دیـــری است مرده کز ایـن دنــیـــــــــا فـقـط روزی شـمــرده تـــو در ایــن عــمـــر تــا ایـنـجـا رسیـدی خــــــــدا بــــا آن بـــزرگــی را نــدیــــدی تـــو خــواهــی دیــده گـــردد پــاره پـــاره ولـــــــــی از او نــپــرســی راه چـــــاره؟ بــدان ایــزد پــنــاه عــاشــقـــــان اســت مـقـلـب در زمــیــن و آســـمــان اســـت اگـــــــر ســـرّی به دل داری بـــدو گـــــــو اگــــر نــــوری بـه ره خـواهی از او جــــو ره مــقــصــد ز ایــزد پـــرســــد عـــاقــــل وگـــرنـــه کشـتـن "دل" را چــه حــاصــل |
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد ! يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبريز شد و نفسي از سر اميد کشيد ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت ، تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست ! ماه من غصه چرا !؟! تو مرا داري و من هر شب و روز ، آرزويم ، همه خوشبختي توست ! ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ... ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد يا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره عشق ، زمين خورد و شکست، با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست ! او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد نشانم مي داد ... او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ، غرق شادي باشد .... ماه من ! غصه اگر هست ! بگو تا باشد ! معني خوشبختي ، بودن اندوه است ...! اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور چه بخواهي و چه نه ! ميوه يک باغند همه را با هم و با عشق بچين ... ولي از ياد مبر، پشت هرکوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا و در آن باز کسي مي خواند ، که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا !؟! |
چشمت به چشم ما و دلت پيش ديگري ست
جاي گلايه نيست! كه اين رسم دلبري ست هر كس گذشت از نظرت، در دلت نشست تنها گناه اينه ها زود باوري ست مهرت به خلق بيشتر از جور بر من است سهم برابر همگان، نابرابري ست دشنام يا دعاي تو در حق من يكي است اي افتاب، هر چه كني ذره پروري ست! ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهي فقط سكوت سزاي سبكسري ست.........اين شعرازبي وفايي عشقمه |
من از آنکه گردم به مستی هلاک به آیین مستان بریدم به خاک به آب خرابات غسلم دهید پس آنگاه بر دوش مستم نهید به تابوتی از چوب تاکم کنید به راه خرابات خاکم کنید مریزید بر گور من جز شراب میارید در ماتمم جز رباب "مبادا عزیزان که در مرگ من بنالد بجز مطرب و چنگ زن" تو خود حافظا سر ز مستی متاب که سلطان نخواهد خراج از خراب |
بگو كه دلدارت منم،ياروفادارت منم بگو تو راه عاشقي هميشه غم خوارت منم بگو كه شيرينم تويي حالا كه فرهادت منم تنها اشاره اي بكن تا دل به دريا بزنم بيا تا چشم پنجره پر بشه از نگاه تو بيا تا چشم عاشقم ببينه روي ماه تو بگو خيالت همه شب يه لحظه تنهام نذاره اگه تو مهربون باشي غم تو دلم جا نداره گفتم خريدارت منم گفتي كه سخته باورش گفتم قسم به عشقمون گفتي بمون تاآخرش گفتم كه پا به پاي تو راهي ميشم تو جاده ها گفتي كه راه ما شده از اين به بعد ازهم جدا گفتم كه ديوونه نشويه خواهشي دارم بمون گفتي كه ديوونه تويي آهنگ رفتن رو بخون بگوكه دوست داري منو ساده وبي ريابگو خسته ام از دو رنگيا بيا و از صفا بگو نگو توكه اين زمونه عاشقي معنا نداره نگو شب جدائيا راهي به فردا نداره بگو هنوزم دلامون ميتونه مهربون باشه مثل ستاره مثل ماه چراغ آسمون باشه بيا كه همصدا بشيم توآسمون رها بشيم اول راه عاشقي آخر عاشقا بشيم بيا تا با هم بخونم قصه ي با هم بودنو بيا تا باور بكنيم ما شدن تو و منو بگوكه عشق از آدما غصه ها رو دور ميكنه غم ها رو آتيش ميزنه دلا رو پر نور ميكنه بگوكه با من ميموني هميشه يار من تويي توآسمون بي كسي داروندار من تويي منتظرم يه روز بيا د بهاروهمرات بياري من يه كوير تشنه ام منتظرم تا بباري |
گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکنم ازپنجره سر اندوه که خورشیدشدی تنگ غروب افسوس که مهتاب شدی وقت سحر |
بريز اي اشك ناكامي |
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من رو به حریم کعبه لطف آله کردنست گاه به گاه پرسشی کن که زکوه زندگی پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را کوزه آب زندگی توشه راه کردنست خود برسان به شهریار ایکه درین محیط غم بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست // شهریار |
شبی غمگین شبی بارانی و سرد |
اکنون ساعت 12:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)