پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره واژه ای (http://p30city.net/showthread.php?t=3981)

ساقي 06-02-2009 01:17 PM

ساقي ازین کوچه‌ی بیداد برو
تسلیم کن این غمکده را شاد برو
جانی ز فلک یافته‌ی بند تو اوست
جان را به فلک باز ده آزاد برو

abadani 06-02-2009 01:22 PM

گر بر فلكم دست بدي چون يزدان
برداشتمي من اين فلك را زميان
وز نو فلك دگر چنان ساختمي
كازاده بكام دل رسيدي آسان

mary.f 06-02-2009 02:04 PM

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم

ساقي 06-02-2009 02:04 PM

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد

abadani 06-02-2009 02:07 PM

دلي ديرم خريدار محبت
كزو گرم است بازار محبت

mary.f 06-02-2009 02:11 PM

دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

abadani 06-02-2009 02:13 PM

سلام مري جان كجايي نيستي
از آن ترسم كه غافل كژ نهي پاي
نشيند خار مژگانم بپايت

mary.f 06-02-2009 02:17 PM

سلام. یه کم گرفتارم کمتر میام اینجا

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

abadani 06-02-2009 02:33 PM

هركه محو جلوه ديدار يار آشناست
مي توان گفتن دلش آيينه ايزد نماست
بي صفاي دل چرا در كعبه دل مي روي
كعبه دل را زيارت كن كه ماواي خداست

mary.f 06-02-2009 02:48 PM

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

abadani 06-02-2009 02:52 PM

ديدار يار غايب داني چه شوق دارد
ابري كه در بيابان بر مرده اي ببارد

mary.f 06-02-2009 03:07 PM

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به جان دوست دارمت

abadani 06-02-2009 03:08 PM

خدايا به ذات خداونديت
به اوصاف بي مثل و ماننديت...

mary.f 06-02-2009 03:12 PM

در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

abadani 06-02-2009 03:32 PM

من خراباتيم و عاشق و ديوانه و مست
بيشتر زين چه حكايت بكند اغمازم

mary.f 06-02-2009 03:38 PM

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم زن دو سه پیمانه

ساقي 06-02-2009 03:41 PM

خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
هزار جان گرامی فدای جانانه

abadani 06-02-2009 03:49 PM

عاقل صفت روي تو در پير و جوان ديد
ديوانه در آتش شد و اسرار عيان ديد

mary.f 06-02-2009 03:54 PM

هر چند پیر و خسته و دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم

abadani 06-02-2009 03:56 PM

... حمله سبك آري و گران داري رخت
پيري تو بتدبير و جوان داري بخت

mary.f 06-02-2009 04:01 PM

بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد

abadani 06-02-2009 04:09 PM

آواز خوش از كام و دهان ولب شيرين
گر نغمه كند و ر نكند دل بفريبد

ساقي 06-02-2009 05:35 PM

از تو نکنم شکایت ای شمع چگل
کین رنج مرا هم از دل آمد بر دل

abadani 06-02-2009 05:37 PM

طمع كرده رايان چين و چگل
چو سعدي وفا زان بت سنگدل

دانه کولانه 06-02-2009 05:43 PM

حافظ یه بت داره میگه

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد...


سعدی هم دقیقا یه بتی داره که :

بتی دارم که چین ابروانش,حکایت می کند بتخانه ی چین

از آن ساعت که دیدم گوشوارش,ز چشمانم بیفتادست پروین

این بین بت ما چی ؟

وصفش نتوان گفت چه شیرین دهنست آن
این است که دور از لب و دندان منست آن


کذب محضه باور نکنین :D خواستم شعر جور شه

abadani 06-02-2009 05:47 PM

دانه جون بلاخره چكار كنيم

ساقي 06-02-2009 05:53 PM

حقيقت محض بود دانه جان....



چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
به تلخی کشت ساقي را و شکر در دهان دارد

abadani 06-02-2009 05:59 PM

بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل كرد
باد غيرت به صدش خار پريشان دل كرد

دانه کولانه 06-02-2009 06:03 PM

نه قربان دوره اون بت ها گذشته مال توی شعراش شاعر شراب خورده بوده یه چیزی واسه خودش گفته :24:
من هنوز عرض میکنم کذب محضه ....

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در اینکار داشت

ساقي 06-02-2009 06:03 PM

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

abadani 06-02-2009 06:20 PM

هر كس به زباني صفت حمد تو گويد
بلبل به غزل خواني و قمري به ترانه

ساقي 06-02-2009 06:47 PM

هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل

abadani 06-02-2009 06:54 PM

گفتم كه خطا كردي و تدبير نه اين بود
گفتا چتوان كرد كه تقدير چنين بود

ساقي 06-02-2009 07:08 PM

گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل

abadani 06-02-2009 07:09 PM

گفتم او را چه خواهم از ايزد
گفت عمر دراز و دولت شاب

ساقي 06-02-2009 07:16 PM

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم

abadani 06-02-2009 07:19 PM

خضري چو كلك سعدي همه روزه در سياحت
مگر آنكه آب حيوان بدر آرد از سياهي

deltang 06-02-2009 09:15 PM

آب را گل نكنيد

در فرو دست امگار كفتري ميخورد آب

يا كه در بيشه اي دور سيره اي پر ميشويد

آب را گل نكنيد

mary.f 06-03-2009 03:08 PM

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

ساقي 06-03-2009 03:13 PM

ساقی آن ساعت که این نظم پریشان می‌نوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود


اکنون ساعت 01:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)