ساقي ازین کوچهی بیداد برو تسلیم کن این غمکده را شاد برو جانی ز فلک یافتهی بند تو اوست جان را به فلک باز ده آزاد برو |
گر بر فلكم دست بدي چون يزدان
برداشتمي من اين فلك را زميان وز نو فلك دگر چنان ساختمي كازاده بكام دل رسيدي آسان |
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم |
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد |
دلي ديرم خريدار محبت
كزو گرم است بازار محبت |
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
سلام مري جان كجايي نيستي
از آن ترسم كه غافل كژ نهي پاي نشيند خار مژگانم بپايت |
سلام. یه کم گرفتارم کمتر میام اینجا
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور |
هركه محو جلوه ديدار يار آشناست
مي توان گفتن دلش آيينه ايزد نماست بي صفاي دل چرا در كعبه دل مي روي كعبه دل را زيارت كن كه ماواي خداست |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
ديدار يار غايب داني چه شوق دارد
ابري كه در بيابان بر مرده اي ببارد |
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به جان دوست دارمت |
خدايا به ذات خداونديت
به اوصاف بي مثل و ماننديت... |
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم |
من خراباتيم و عاشق و ديوانه و مست
بيشتر زين چه حكايت بكند اغمازم |
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم زن دو سه پیمانه |
خرد که قید مجانین عشق میفرمود به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامی فدای جانانه |
عاقل صفت روي تو در پير و جوان ديد
ديوانه در آتش شد و اسرار عيان ديد |
هر چند پیر و خسته و دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم |
... حمله سبك آري و گران داري رخت
پيري تو بتدبير و جوان داري بخت |
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد |
آواز خوش از كام و دهان ولب شيرين
گر نغمه كند و ر نكند دل بفريبد |
از تو نکنم شکایت ای شمع چگل کین رنج مرا هم از دل آمد بر دل |
طمع كرده رايان چين و چگل
چو سعدي وفا زان بت سنگدل |
حافظ یه بت داره میگه
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد... سعدی هم دقیقا یه بتی داره که : بتی دارم که چین ابروانش,حکایت می کند بتخانه ی چین از آن ساعت که دیدم گوشوارش,ز چشمانم بیفتادست پروین این بین بت ما چی ؟ وصفش نتوان گفت چه شیرین دهنست آن این است که دور از لب و دندان منست آن کذب محضه باور نکنین :D خواستم شعر جور شه |
دانه جون بلاخره چكار كنيم
|
حقيقت محض بود دانه جان.... چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب به تلخی کشت ساقي را و شکر در دهان دارد |
بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل كرد
باد غيرت به صدش خار پريشان دل كرد |
نه قربان دوره اون بت ها گذشته مال توی شعراش شاعر شراب خورده بوده یه چیزی واسه خودش گفته :24:
من هنوز عرض میکنم کذب محضه .... بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در اینکار داشت |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش |
هر كس به زباني صفت حمد تو گويد
بلبل به غزل خواني و قمري به ترانه |
هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل هر کو شنید گفتا لله در قائل تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
گفتم كه خطا كردي و تدبير نه اين بود
گفتا چتوان كرد كه تقدير چنين بود |
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل |
گفتم او را چه خواهم از ايزد
گفت عمر دراز و دولت شاب |
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش در عشق دیدن تو هواخواه غربتم دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم |
خضري چو كلك سعدي همه روزه در سياحت
مگر آنكه آب حيوان بدر آرد از سياهي |
آب را گل نكنيد
در فرو دست امگار كفتري ميخورد آب يا كه در بيشه اي دور سيره اي پر ميشويد آب را گل نكنيد |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی |
ساقی آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود |
اکنون ساعت 01:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)