ماهین |
11-16-2012 10:46 AM |
بشارت ............ کیوان شاهبدای
تقدیم به افسون عزیزم
بشارت
هنوزم می توان شعری برای تیره شب ها شد
هنوزم می توان پروانه ای را دید و عاشق شد
میان خاطرات مه گرفته
رد اشک ساده ای را دیده، دل را داد
به او خود را سپردن ، هر چه بادا باد
بساط کینه ها را از میان بر چید
و نزدیک رگ گردن خدا را دید
هنوزم می توان با یک نهال گل
به باغی ،مژده ی رویش عطا فرمود
هنوزم می توان اشکی ز روی گونه ای بر چید
به زلف کودکی یک شاخه مروارید را آویخت
نه بر مردم
که با مردم هزاران مرتبه خندید
به پاس شکر از خالق
به هنگامی که حاجت راروا دارد
به جای کُشتن یک جان
تو نذر کشتن یک گل ، به جای آری
...
هنوزم آسمانی هست
و خورشیدی که می خواند تو را بر نور
و مهتابی،گلی، نمناکی خاکی
هنوزم می توان با مهربانی،جمله ای را ساخت
بگوید هر که می گوید ،که فردا تیره و تار است
که تکلیف من و تو مهربان
روشن تر از دیروز پا بر جاست
...
هنوزم می شود با هق هق گریه
شبی را تا سحر سر کرد
سحر سجاده خیس از نم باران عشقی را
دوباره باز پنهان کرد
عزیزانم ،خدایی هست
که می بیندو می داند
و می خواهد
هنوزم فرصتی باقیست
هنوزم می توان با توبه ای زیبا
به پیمان خدا برگشت
ز راه رفته باز آمد
دوباره با شروعی تازه،
آدم شد
حدیثی از کتاب هستی والای انسان خواند و
آدم ماند کیوان شاهبداغی
|