-
شعر
(
http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
افسون 13 |
11-19-2012 02:26 PM |
بانگ شادی از حریمش دور باد
هر که زاری آفرید
هر کسی لبخند را ممنوع کرد
هر که در تجلیل غم اصرار کرد
طعم شادی از حریمش دور باد
هر که درک عشق و زیبایی نداشت
هر که گل ، پروانه
پرواز پرستو را ندید
هر کسی آواز را انکار کرد
شهر شادی از حریمش دور باد
هر که دیوار آفرید
هر که پلها را شکست
هر که با دلها چنان رفتار کرد
هر که انسان را چنین بیمار کرد
هر که دورش از حریم یار کرد
"مجتبی كاشانی"
|
مستور |
11-19-2012 04:36 PM |
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا میکنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا
...گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم...
گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام
گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم.
|
افسون 13 |
11-20-2012 09:00 AM |
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه کفش فرارو ورکشید
آستین همتو بالا زد و رفت
یه دفه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوّا زد و رفت
دفتر گذشتهها رو پاره کرد
نامه فرداها رو تا زد و رفت
زندهها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مردهها جا زد و رفت
هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
"محمدعلی بهمنی"
|
مستور |
11-20-2012 12:33 PM |
تقش خیال رویش دیشب به خواب دیدم
مه را به شب توان دید من آفتاب دیدم
در گوشه خرابات عمری طواف کردم
ساقی بزم رندان مست و خراب دیدم
جام جهان نمایی است هر شاهدی که بینم
جامی چنین لطیفی پر از شراب دیدم
گنجی که بود پنهان پیدا شدست بر من
سری که در حجاب است من بی حجاب دیدم
از نـــور جلـــوی او عالـــم شــــده منــــور
روشن ببین که نورش در شیخ و شاب دیدم
|
ماهین |
11-20-2012 01:24 PM |
هاله هول
راه، بسته
رهروان خسته ...
رهزنان
اهریمنانی ، دشنه ها در مشت
هم از پیش ، هم از پشت
با نفیری تلخ، زیر لب، که :
باید برد ، باید خورد، باید کشت !
کرکسان ، با چنگ و منقاری به خون خستگان شسته
انتظار لحظه تاراج را ، از اوج
هاله ای از هول ، پیوسته
رو به پایین می نهد آهسته آهسته ...
راه بسته ،
رهروان خسته ...!
فریدون مشیری
|
افسون 13 |
11-21-2012 01:36 AM |
گاهی پر از نیازم ، گاهی بت صبوری
گاهی خدای احساس ، گاهی به فكر دوری
روزی پرنده ای با حال و هوای پرواز
یک روز دلشكسته ، دلگیر ِ روز آغاز
دلگرم ساز باران ، گاهی گل بهارم
پاییز مبتلا را گاهی به سینه دارم
گاهی دلم هوای یک شعر و یک ترانه
روزی نگفتن از تو، زیباترین بهانه
گاهی در آسمانم صدها ستاره دارم
برخی شبان تاریک ، تنها و بیقرارم
گاهی خدای عشقم از بس كه پُرامیدم
گاهی در آرزوی یک لحظه ی سپیدم
گاهی بهار احساس ، سرزنده از نگاهی
گاهی اسیر تردید ، همخانه ی سیاهی
گاهی رسیده بر من صدها گل بهانه
گاهی اسیر كینه از هرچه عاشقانه
گاهی به پای این دل تا انتها نشینم
گاهی غرور محضم ، تشویش آتشینم
این روزگار صدرنگ ، صدها ترانه دارد
گاهی هوای سازش ، گاهی بهانه دارد
هر قصه ای سراسر درگیر تلخ و شیرین
از چشم من نبین تو ، تقدیر گشته تعیین!!
"نرگس عینی"
|
مولانا
ماهین جون و مستور عزیز یکم رحم کنید به بخش ادبیات :d
این شعر زیبا رو میتونید با صدای استاد شجریان عزیز گوش کنید
http://www.youtube.com/watch?v=2MnJGYv3MlM
امدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم، زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کُله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم!
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
مولانا
:53:{پپوله}:53:
...
|
افسون 13 |
11-23-2012 08:41 AM |
خداحافظ ! خداحافظ ! سلام ای خوب دیروزم
بدون من تا ته دنیا به آتیش تو می سوزم
خداحافظ ! خداحافظ ! همیشه همدم و همراه
دلیل بغض بی وقفه ، دلیل هق هق گهگاه
خداحافظ ! خداحافظ ! عزیز خسته از تکرار
نگو تقدیر ما این بود ، محاله بعد از این دیدار
خداحافظ ! خداحافظ ! سیه پوش سراپا نور
شروع ناب هر شعری ، تو ای نزدیک دورادور
خداحافظ ! غزلساز طناب و شاخه و رؤیا
صدای ناب روییدن ، غریق عاشق دریا
خداحافظ ! خداحافظ ! گل اردیبهشت من
پر از نام زلال توست ، کتاب سرنوشت من
خداحافظ ! خداحافظ ! دلیل تازه بودنها
خداحافظ !خداحافظ ! تمنای سرودنها
خداحافظ ! خداحافظ ! سفر خوش ! راه رؤیا باز
پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز
"یغما گلروئی"
|
مستور |
11-23-2012 09:31 AM |
بیائیم نخندیم . . .
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب
نخند
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.
نخند
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس ،
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده ی آژانسی که چرت می زند،
به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،
به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،
نخند
نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی
که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند
آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،
بارمی برند،
بی خوابی می کشند،
کهنه می پوشند،
جارمی زنند
سرما و گرما می کشند،
وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده
|
افسون 13 |
11-23-2012 03:41 PM |
گفتید : نشنوید و نبینید
گفتیم ما به چشم
گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش
گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم
دیدم اینک شما ز ما
باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید
آری شما که روی ز سنگ
آری شما که دل از آهن دارید !!
"حمید مصدق"
|
اکنون ساعت 09:37 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)