همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها |
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید |
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا |
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای |
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما |
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود |
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد |
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست |
قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت |
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما |
غلام همت آنم که گر زدست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید |
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را |
این چشمه ی کوچک به چشم فکرت
بحریست که بی کُنه و بیکران است |
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می |
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم |
سر ما و در میخانه که طرف بامش
به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی |
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد |
دل خسته من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی |
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی گیرد
به هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد |
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید |
اگر باران ببارد خواهد آمد
فروغ چشمه ساران خواهد آمد |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
الا یا ایها الساقی ادرکاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
|
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند وخم طره ی یاری گیرند |
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر |
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن |
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است |
قدت به قامت سرو کشیده می ماند رخت به گونه ی سیب رسیده می مانددر اشتیاق گریبان چاک و سینه ی تو دلم به طفل ز پستان بریده می ماند |
دلم رميده لولي وشي است شورانگيز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آميز |
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز |
چون شوم خاك رهش دامن بيفشاند زمن
ور بگويم دل بگردان رو بگرداند زمن |
من اگر رند خراباتم وگر زاهدشهر
این متاعم که همی بینی وکمتر زینم |
شاهدان گر دلبري زينسان كنند
زاهدان را رخنه در ايمان كنند |
دلم از واسطة دوري دلبر بگداخت جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت |
درخرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت |
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم |
اکنون ساعت 04:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)