بچون عهده نمیشود کسی فردا را |
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریـاد از مرد و زن بر آیـد |
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد
یارب آن کوکب رخشان به یمن باز رسان ش |
شش جهت انس و پري محرم اين راز نيند
سربگردان سوي بي جان و همان جا برگو س |
ساقیادرگردش ساغرتعلّل تابه چند
دورچون باعاشقان افتدتسلسل بایدش ل |
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گناه موسوس شد ط |
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست ذ |
ذخیره ای بنه از رنگ وبوی فصل بهار
که می رسند زپی ره زنان بهمن ودی د |
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد پ |
پیش رفتارتو پابگرفت ازخجلت
سروسرکش که به ناز ازقدوقامت برخاست ث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد ج |
طعنه بر خاری من ای گل بی خار مزن
من به پای تو نشستم که چنین خار شدم ث |
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بدو چون چشم بیژن ک |
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هرشام برق لامع و هر بامداد باد د |
در دل ندهم ره پس از این مهربتان
مهر لب او بر در این خانه نهادیم درخرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم ش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها ت |
توانایی که از یک طرفه العین
ز کاف و نون پدید آورد کونین گ |
کر زدست زلف مشکینت خطائی رفت رفت
ور زهندوی شما بر ما جفائی رفت رفت ن |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد خ |
خائنین اهل وطن را مایه درد سرند
جمله همچون خار گل باشند و خار بسترند ط |
طرف چمن وطواف بسنان
بی لاله عذار خوش نباشد ع |
علی ای همای رحمت تو چه ایتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه خدا را ص |
صبحگاهان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار ز |
زسروقد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد ن |
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی چ |
چورأی عشق زدی باتوگفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است ص |
صبح تا شب شعر یکدیگر شدن
کار من اینست با گم کرده ام کم بخواه از من که پیدایت کنم من که حتی خویش را گم کرده ام ث |
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بدو چون چشم بیژن ت |
تورا زکنگره ی عرش می زنندسفیر
ندانمت که دریندامگه چه افتاده است |
تازه بهارا ورقت زرد شد
دیگ منه کآتش ما سرد شد غ |
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده ی لعل تو هوشیارانند ف |
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم ر |
رسیدن گل ونسرین به خیروخوبی باد
بنفشه شادوکش آمد سمن صفا آورد س |
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
ش |
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
ه |
همه هست آرزويم که ببينم از تو رويي / چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويي
ث |
ثریا کرد با من تیر بازی / عطارد تا سحر افسانه سازی پروین ج |
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید ع |
عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند خویشتن بیدل و دل بی سر و سامان دیدن تن به زیر قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن سعدی // ب |
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
زتربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه خ |
اکنون ساعت 03:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)