رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن بر زمین نام علی از نوک ناخن بر نگار تا توانی نقش دل برگل مصوّر داشتن |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد |
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را |
-ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دار فنا رفت:53:
|
تو نازک طبعی و طاقت نیاری |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد |
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم |
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست |
تا گنج غمت در دل ویرانه عقیم است |
تا چه کند با رخ تو دود دل من |
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد |
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید |
توانگرا دل درویش خود به دست آور |
دوستان عیب نظر بازی حافظ نکند |
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد عالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد |
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را |
ای که با سلسله ی زلف دراز آمده ای |
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
در گوشه ی امید چو نظارگان ماه |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم |
من گدا و تمنای وصل او هیهات |
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
وفاداری و حق گویی نه کار هر کسی باشد |
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم |
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا جه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم |
مرا به دو رایت شد یقین که جوهر لعل |
برق عشق از خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی به خدایی که تویی بنده بگزیده او که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی |
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روی مقصود که شاهان به دعا می طلبند |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود |
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش |
رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را |
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری |
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان |
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد |
اکنون ساعت 11:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)