پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

ماهین 11-25-2012 10:51 PM

سر مست

خوشا به حال بارش باران ، به جسم خشک کویر
که قطره قطره عطش را به اسمان پیوست
خوشا به حال چشم نخوابیده تا طلوع سحر
که خواب بی خبری، پلک ان نخواهد بست
خوشا به حال شعله شمعی که در شبی تاریک
شکسته هیمه ی ظلمتی، که بوده و هست
خوشا به حال قامت سروی که سرو قامت ماند
نداده بوسه تبر را ، اگر چه شاخه شکست
خوشا بحال سکوتی که فصل واژه "چشم"
حریم حرمت لب را ، به واژه ها نشکست
خوشا بحال دوستی که رفته در زنجیر
ولی نکرده بیعت با شب مرام باده پرست
خوشا بحال عاشق عشقی که عشق را فهماند
و مانده بر سر عهدی که بسته روز الست
خوشابه حال قطره اشکی که می چکد بر عشق
بنوش جرعه ی مهری، ز باده اش سر مست
کیوان شاهبداغی

مستور 11-25-2012 11:49 PM

بازیچه..


روحم جسمم شد خسته از بازیچه گشتن

در هر دامی افتادن و از خود گذشتن


آزرده روحم از این بیهوده گفتن


بیهوده راز خود را در دل نهفتن


خفتن در آرزوی خواب تو دیدن


اما ز تیره روزی شبها نخفتن ، آه ! شبها نخفتن


روحم جسمم شد خسته از بازیچه گشتن


در هر دامی افتادن و از خود گذشتن


ای عشق بی ثمر ، آرامشم مبر ، آتش دگر میفروز


عمری نخفته ام ، با کس نگفته ام ، این رنج آشیان سوز.....


تو کنون مگشا زبان من ،

مزن آتش غم به جان من ،


مزن آتش غم به جان من


روحم جسمم شد خسته از بازیچه گشتن


در هر دامی افتادن و از خود گذشتن



« زنده یاد مهستی»

افسون 13 11-26-2012 08:17 AM

صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می كند
كاری از من بلكه بر می آید و من نیستم

بعدها اطراف جای شب نشینی هایمان
بوی یک سیگار زر می آید و من نیستم

خواب و بیداری ، خدایا بازهم در می زنند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

در خیابان ، در اتاقم ، روی كاغذ ، پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

بعد ها وقتی كه تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی پشت در می آید و من نیستم

هرچه من تا نبش كوچه می دویدم او نبود
روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم


"میثم امانی"

مستور 11-26-2012 05:14 PM

تنها تو را می شناسم...


تنها تو را می شناسم
به نام ما می شناسم
از ابتدا می شناسم
تا انتها می شناسم
تنها تو را می شناسم
تو را که این همه خوبی
سپیدی هر سپیده
تو سرخی هر غروبی
تنها تو تک سایبانی
میان این بی درختی
تنها تویی که گریزی
از اینهمه تیره بختی
بیا ببین در چه حالم
با تو چه پُر پَر و بالم
اگر که شعر محالم
ببین ببین چه زلالم
نفس نفس همه از من
شکفتن و گفتن از تو
مرا چه خوش می نویسی
همیشه چون غزلی نو
دوباره ای بی نهایت
نهایت خود من شو
ترانه ها همه از تو
هوای ما همه از تو....


ماهین 11-27-2012 01:22 AM

بادبادک

چون بادبادکی که نخش را بریده اند
در اوج باورم
بدرود گفته مرا ،دور می شوی
وقتی تمام بودن من در هوای توست
در آسمان هستی من
تو ،دور می شوی
از یاد می بری
با باد می روی
می بینمت تو را
این بند رابطه را پاره کرده ای
هر لحظه دور تر
بی من
در رقص حادثه
دیگر رها نموده دو دستان کوچکم
آهسته می روی
ای آرزوی من
بر باد رفته ،
رها کرده دست من
از یاد برده ای که دویدم برای تو ؟
خوردم زمین ، که بمانی در آسمان ؟
من می دوم به شوق
در هر قدم جدا تر ، یه قصد اوج
من دلخوشم به بند محبت که بین ماست
غافل از این که بریدی تو بند عشق
وانگه سپرده خودت را به دست باد
من مانده بر زمین
به چشم های خیس
با زانوان خسته و زخمی به روزگار
تو رقص می کنی که رهایی در آسمان؟
بگسسته بند رابطه ،پیمان شکسته ای
اما عزیز من
در اوج کوچکی
من جمع می کنم ، بریده نخت را به دور دست
این یادگار مانده از آن عهد بین ما
از بادبادکی که فراموش کرده است
آیین عشق را
کیوان شاهبداغی

مستور 11-27-2012 01:29 AM

کجایی
دو چشمم خیره شد بر در کجایی
شکیبایی رسید آخر کجایی
هنوز می سوزم از هجران رویت

شدم یک کوه خاکستر کجایی
فغان و ناله ام جانسوز گردید
وجودم را گرفت آذر کجایی
مرا در باورم هرگز نگنجد
که سوزانیم زپا تا سر کجایی
نکرد لیلی به مجنون این ستم را
که تو کردی به من با«جر» کجایی
شب آمد غم نشست بر قاب سینه
طلوع کرد ماه و زد اختر کجایی
پی گمگشته هر سو می کشم سر
شدم سرگشته چون هاجر کجایی
بیا آرام جان ، جان برلب آمد
شدم بی بال و هم بی پر کجایی
مرا سر مست نمایی با حضورت
بیا ساقی ، بده ساغر کجایی
تو آخر می کشی ما را ز حسرت
بکش ، برگو تو تاج سر کجایی
مرا ای نازنین خاطر میازار
که جز تو نیست مرا یاور کجایی

مستور

افسون 13 11-27-2012 10:45 AM

این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
شب های رفته را بیاد بیآوریم
آرام و با پچ پچ برای یکدیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
همه ی هفته دَر ِ خانه را ببندیم
برای یکدیگر اعتراف کنیم
که در جوانی کسی را دوست داشته ایم
که اکنون سوار بر درشکه ای مندرس
در برف مانده است

نه ...
باید دیگر همین امروز در چاه آب خیره شد

درشکه ی مانده در برف را باید فراموش کنیم
هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم
ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم
گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم
ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
در میان کشتزاران برویم
اما من تنها ...
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم
هفته ها از آن روزی گذشته است
که درشکه ی مندرس در برف مانده بود
مسافران که از آن راه آمده اند ، می گویند :
برف آب شده است ، هفته هاست
در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم
آن خانه در زیر آوار گلهای اقاقیا
گم شده است ...
مرا می بخشید
که باز هم سخن از گلهای بنفشه گفتم
گاهی تکرار روزهای گذشته
برای من تسلی است
مرا می بخشید ...


"احمد رضا احمدی"

مستور 11-27-2012 11:02 AM


کجا رفت

صفای خانه ام هان خدا رفت
انیس و مونس و مهر و وفا رفت
گلستان را اگر بودی صفایی
چو او رفت از گلستان هم صفا رفت
نفس را گر بود لازم هوایی
نفس رفت از بدن زیرا هوا رفت
خدا را نور چشمانم تو بودی
تو که رفتی ز چشمانم ضیا رفت
ندارد دل دگر تاب تپیدن
تپش از چه ؟ به وقتی که وفا رفت
به نزدم دلبری می کرد اما
به ناگه دیدمش کو از قفا رفت
اسیرم در قفس کرد و ولی خود
کشید بال و چو مرغان هوا رفت
اگر چه ساده بود و بی تکبر
نمیدانی چه با ناز و ادا رفت
دلم خون کرد و رفت با رفتن خویش
زد او تیری به جانم با جفا رفت
مرا جز او که دلداری نبودی !
شدم مستاصل از اینکه کجا رفت
هر آنچه رشته بودم پنبه گردید
به چشم دیدم که هستی ام فنا رفت
بیا ای خون رگهایم کجایی ؟
بشو جاری که از جانم دما رفت
دعای هر شبم این است که او را
ببینم ، لیک دعایم هم خطا رفت
نه خواب آید سراغم نی خورم قوت
به شب خواب و ز جانم اشتها رفت
شده در سینه باقی خاطر او
که وصفش بر غریب و آشنا رفت
زبعد
او مرا خاطر تهی شد
تمام خاطرات از یاد ما رفت
من و چشم و دلم در انتظاریم
که او آید ببینم غصه ها رفت
دو چشمم مانده بر ره تا بیاید
خدا وندا ، تو می دانی چرا رفت ؟
مستور



افسون 13 11-28-2012 09:38 AM


بی گمان ، نقش رخت از دل بی تاب نرفت
چشم بیمار من از عشق تو در خواب نرفت

قاصدک با دل من بی خبر از عشق ، نگفت
بی سبب ، قاصدک از عشق به مرداب نرفت

گفتی و چنگ زدی بر دل مجروح ، انگار
آه و فریاد من از " فرش" به مهتاب نرفت

سالها در پی تو بودم و از بی خبری
مزدی از جانب تو بر منِ بی خواب نرفت

یارب آن وقت رسیدست که با من باشی
دست من گیر ، که دستم ز می ِ ناب نرفت

"شهاب نعمتی"

ساقي 11-29-2012 09:51 PM

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
 
دارم این اهنگ زیبارو گوش میدم
شما هم
بشنوید با صدای زیبای علیرضا قربانی :53:{پپوله}:53:


http://www.youtube.com/watch?v=YqPTtQXc5AE

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من

یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من

اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من

گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من

خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من

چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من

گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من

گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی‌جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من




خواننده: علیرضا قربانی
آهنگ: طهمورث پورناظری
شعر: مولانا



:53:{پپوله}:53:


اکنون ساعت 12:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)