خسته و کوفته از شور و شر زندگیم یک دم آسوده ز غوغا بگذارید مرا تلخ کامم که به غمخواری من بنشینید شاد از آنم که به غمها بگذارید مرا علی اطهری کرمانی // ک |
کاروان گم کرده ام تنها در این بی ته بیابان
همره ریگ روان این سو روان آن سو روانم:) سهراب سپهری پ |
پیام داد که خواهم نشست بارندان
بشد برندی و دردی کشیم نام ونشد ف |
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریده اند بر قد سروت قبای ناز خ |
خَمی که ابروی شوخ تودرکمان انداخت
به قصدجان من زار ناتوان انداخت ت |
تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من
حمید مصدق ل |
لیک دارد در خموشی نغمه ها
آنچنان کز سوز دل مرغ سحر :53: سهذاب سپهری چ:) |
چشم تو نه تنها با من با تموم دنیا بد بود
اون که قلب تو رو دزدید کارشو چه خوب بلد بود ط |
طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود
ناگه اش سیل فنا نقش امل باطل کرد ع |
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را ک |
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده ای
جرعه ای در کشد و دفع خماری بکند؟ "س" |
سرنوشت من و دل بی سر و سامانی بود به قضا و قدَر اینجا بگذارید مرا // آ |
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند ک |
کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد
سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد ز |
زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس برگردد د |
ببخشید
یادم رفته بود حرف ز رو دیدم با این حرف شروع کردم
|
در خور ماندن نداند هیچ روشن فکر جهان را
شبنمی بودم که هم دیر آمدم هم زود رفتم م |
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم ن مولوی |
نیست در دنیای پیدا جلوه گاه راز عشق
دیده را برهم گذار و یار پنهان را ببین جلوه معنی کند روشن دلان را محو شوق سهراب سپهری و |
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح والخسران والتجر // ... |
آقا مهدی حرفش یادت رفت
|
نقل قول:
// ... حسین جان اینجور نوشتم یعنی هر حرفی دلت خواست بنویس :cool: |
هااااااا
اییییییییی گرفتم :eek: یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم رهایم کرد و رفت س |
سپاس و شکر يزدان را که يار غمگسار آمد
نگار سرو رفتارم به شادي در کنار آمد // ت |
تند باد روزگاران ب شتابم می برد
روی آرامش ندیدم در کشاکش های زیست سیل غم چون خفت موج اضطرابم مب برد:d ف |
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد نظامی ر |
روی تومگرآینه ی لطف الهی است
حقّا که چنین است ودر این روی وریانیست ج |
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت گ |
گمونم نمی تونی حتی خودت
جای خالیتو تو دلم پر کنی م |
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن پ |
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه ی حُسن
بسوخت دیده زحیرت که این چه بوالعجبی است ح |
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون جم که جوید باز "ر" |
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو درقفای فال نکوست ع |
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را "ب" |
با آنکه ز ما هیچ زمان یاد نکردی ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی ؟ غ |
غمش تا در دلم مأوا گرفتهست
سرم چون زلف او سودا گرفتهست د |
دوای درد عاشق را کسی کاو سهل پندارد
زفکرآنان که در تدبیر درمانند درمانند گ |
گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود ل |
… تو را که گفت که احوال ما مپرس بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست جرم … ف |
فرشتهروی من ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب // ... |
اکنون ساعت 03:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)