دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
در آرزوی خاک در یار سوختیم |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت |
ترک گدایی مکن که گنج بیابی |
در سرای مغان رفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده |
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز |
دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کَون گردنم زیر بار منت اوست |
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت |
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش |
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد |
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد |
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان دل آزرده ما را به نسیمی بنواز یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان |
نا امیدم مکن از سابقه ی لطف ازل |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
وصال او ز عمر جاودان به |
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار |
شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری |
در شگفتم که درین مدت ایام فراق |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری |
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم |
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم |
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست |
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد |
دل گفت فرو کش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود |
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل |
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جانا به حاجتی که ترا هست با خدای |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ایمان را |
ای برادر موضع نا کشته باش |
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد |
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید |
درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که در تن مرده روان درآید باز بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز |
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند |
اکنون ساعت 11:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)