مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید از غم هجر مکن ناله و … ص |
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت // ن |
نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد طمع … م |
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای هر بهاری که به دنباله خزانی دارد // ب |
با ضعیفان هر که گرمی کرد عالمگیر شد
ذره پرور باش تا خورشید تابانت کند. م |
من اگر کامروا و گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند // س |
… ساقی آن جام لبریز را بده بادهٔ عشرت انگیز را ش |
شبی گریم شبی نالم زهجرت داد از این شبها به شبهای غمت درمانده ام ، فریاد از این شبها // ز |
ز فراغ چون نلالم من دل شکسته چو نی ؟
که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی ذ |
ذوق چیست آگاه معنی آمدن
نه بتقوی نه بفتوی آمدن // ه |
هشدار که هر ذره حسابست در اینجا دیوان حسابست و کتابست در اینجا ی |
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم // ر |
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم آ |
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند "ش" |
دل به امید صدائی که مگر در تورسد
ناله ها کرد دراین کوه که فرهاد نکرد ن |
شنبه دوم رجب ثمان و ثلثین و اربعمایه به سروج آمدیم و دوم از فرات بگذشتیم و به منبج رسیدیم ج |
نقل قول:
جام جهان نماست ضمیرمنیردوست اظهار احتیاج خودآنجا چه حاجت است ف |
فلک در خاک پنهانکرد یکسر صورت آدم مصورگردهای میخواهد از مردم گیا اینجا ع |
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد // ح |
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برافکنم "چـــ" |
چون کعبه وصل تو مقام است صفا را // سدر کعبه خدا را بپرستیم خدا را بی مطرب و ساقی نشود مجلس ما گرم از بلبل و گل یافت چمن برگ و نوا را |
سپهر بر شده پرویز نیست خون افشان
که ریزهاش سر کسری و تاج پروز رفت گ |
گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود چ |
چو بر در تو من بینوای بی زر و زور
بهیچ باب ندارم ره خروج و دخول د |
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد ... ( مولانا ) ض |
ضیافتی که در آنجا توانگران باشند / شکنجه ای ست ، فقیران بی بضاعت را صائب غ |
غم به هر جا که رود سر زده آید به دلم
چه کنم ؟ خانه من بر سر راه افتاده است ش |
شرمنده ایم ز دوست که دل نیست لایقش / بـاید برای هدیه سری دست و پا کنیم م |
مادر موسیقی بهشت همان صدای توست
گوش دلم به زمزمه لای لای توست و |
وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحب دل هم دم من بودند و هم قدم وقتها زمزمه ای بکردندی خ |
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویران سرای دل را گاه عمارت آمد ن |
ندیدی هیچ مردم روی آن شاه که روی دل نکردی سوی آن ماه ب |
به یادلعل توو چشم مست میگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خون است ع |
علی میرفت روزی گرمگاهی رسید آسیب او بر مور راهی ل |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست ک |
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
درد ما از دست درمان درگذشت // ر |
روزها در حسرت فردا به سر شد ای دریغ
دیگر از عمرم همین امروز و فردا مانده است ط |
طلوع سهیل از یمن گر ندیدی نخواهد بهگاه سکون هیچ لنگرببین بر یمینش فروزنده ساغر به کشتی نگارند اگر نام حلمش قاآنی // ش |
شکست آخر سکوت خانه من
کسی در میزند عشق است شاید غ |
غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی سعدی // ب |
اکنون ساعت 12:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)