-
شعر
(
http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
افسون 13 |
12-10-2012 12:25 AM |
نماز مغربم امشب وداع آخرین باشد
تو بی من زندگی سر کن که قسمت اینچنین باشد
نمیبینی تو اشکی را که پنهان از تو میریزم؟
به رخسارم نگه کن چون غبار برگ پاییزم
ز بیداد زمان هر لحظه با پیمانه دمسازم
ز بخت واژگون امشب اجل هم می کشد نازم
شبم را تا سحر با آه و اشک و ناله سر کردم
نشستم باده خوردم ساقی و غم را خبر کردم
اگر از نام من پرسی من آن پیر غزل خوانم
اگر از حال من خواهی خزانم برگ ریزانم
مگر ای ساقی گلچهره حالم را نمیبینی ؟
عذابم قصه عشق محالم را نمی بینی ؟
نه آهی بر لبم باقیست نه غمخوار دلم ساقیست
نه اشکی مانده بر چشمم جنون از عشق ما باقیست
سه تار من چرا شام غریبان را سحر کردی ؟
چرا امشب غریبان را به بالینم خبر کردی ؟
نشینم تا سحر تا بر تن فرسوده جان آید
به امیدی که بر بالین من پیر مغان آید
فدای چشم مستت ساقیا پیمانه ای دیگر
تحمل گر نداری می روم میخانه ای دیگر
"حسن معین"
|
مستور |
12-10-2012 09:59 PM |
عشق تو بر دل من
بار گرانیست و من
بی تحمل شده از
بار گرانت شده ام
آنقدر دلبر و دلدار و
فـــریبـــا شـــده ای
مکن این فکر که
مجنون زمانت شده ام
دو سه روزیست که
رفتی و دلم آزاد است
آری آزاده ترین
مرد جهانت شده ام
اشکم از دیده
فرو ریخت و رسوایم کرد
حرف آخر! تو کجایی؟
نگرانت شده ام
|
افسون 13 |
12-10-2012 10:33 PM |
تو كجایی؟
در گسترهْ بی مرز این جهان
تو كجایی؟
من در دوردست ترین جای جهان ایستادهام ؛ كنار تو
تو كجایی؟
در گسترهْ ناپاک این جهان
تو كجایی؟
من در ناپاک ترین مقام جهان ایستادهام
بر سبزه شور این رود بزرگ كه می سُراید
برای تو
"احمد شاملو"
|
مستور |
12-10-2012 10:42 PM |
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا میکنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مر
...گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام
گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم
|
ماهین |
12-10-2012 10:55 PM |
یک قدم
تقدیم به دختران سوخته در آتش پیرانشهر
یک دعا مانده به باریدن ابر
یک قدم مانده به آغوش نسیم
مانده یک بغض فرو خورده به پایان سکوت
فرصتی هست هنوز
تا نسوزد دل تنگ
عطش روح من ازدست تو سیراب شود
فکر و اندیشه در آید از خواب
مهربانی سر هر کوچه بساطی بکند
بفروشد لبخند
بسراید آواز
سینه فریاد کند نام تو را
و سلامی به سر آغاز امید
فرصتی هست هنوز
تا نخشکد گل یاس
تا نسوزد پر پروانه عاشق در شمع
مانده یک "آه"،فقط فاصله تا عرش خدا
تا بفهمد ظلمت
نور هستی با ماست
دست تقدیر به سر پنجه نوری در کار
دو رکعت مانده به باریدن چشم
تا نسوزد گل احساس در این آتش تلخ
خواهشی را که جوابش با اوست
پاسخی را که قنوتش با ماست
مانده یک " نه" به فراخوان گناه
مانده یک گونه
که هرگز،نپسندد سیلی
یک عصا، تا که ببلعد همه ایین دروغ
ناخدا نوح خدا جوی غیور
آخرین دم به هماوایی عیسی صبور
یک علی مانده و این خندق تاریک و سیاه
آخرین ماه نهان در دل چاه
آخرین چاره این درد هبوط
آخرین واژه ی لوح ملکوت
لحظه ای مانده به باریدن عشق
یک نفس مانده به آغاز حیاتکیوان شاهبداغی
|
مستور |
12-10-2012 11:47 PM |
خب برو...
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو...
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو...
احساسم اگر نمیرد بی شک مابقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو...
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو...
فقط برو.....
|
افسون 13 |
12-11-2012 08:38 AM |
جایش چقدر خالی است در شعر عاشقانه
یک اسم چار حرفی ، ساده کمی زنانه
یک اسم چون پرستو الهام بخش پرواز
بالاتر از ثریا تا سقف آسمان ِ –
- هفتم که نه ، چهارم ؛ مثل غرور لیلا
مثل نگاه شبنم در متن یک ترانه
مثل خودم که پر زد با باد تا افق ها
مثل قلم : « مؤلف مرده در این زمانه »
در باد غلت خوردن مثل گلوله ای گرم
در باد رقص کردن چون زلف تازیانه
در باد شعر گفتن [این بیت دست من نیست]
خودکار بیک آبی یک شعر عاشقانه
من مستِ مست بودن دیوانه باش هم تو
رو سر بنه به بالین خود می روم به خانه
این بیت اسم تو داشت / آتش به جانم انداخت
سا ... سوخت زیر دستم آتش ، قلم ، زبانه
آتش گرفت سارا ... را ... سا ... نمی نوشتم
باور کنید مردم بی عذر و بی بهانه
می ترسم از لبت سا ... آتش زند لبم ... را
می ترسم از لبی که می کاودم شبانه
سارا ... (سه نقطه ) سارا . سارا ... (سه نقطه ) سارا
این بیت دست من نیست ، می ریزد از دهان ِ ...
"محمد ارثی زاد"
|
ماهین |
12-11-2012 01:00 PM |
ای کاش
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خاک
یک روز می توانست
همراه خویش ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در افتاب پاک شفیعی کدکنی
|
مستور |
12-11-2012 04:42 PM |
صدام کن
اگه یه روزی چشمات پر از اشک شد
و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی
صدام کن
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم
منم پا به پات گریه می کنم
صدام کن
اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی
تا سرش داد بزنی
صدام کن
قول میدم ساکت بمونم
صدام کن
اگه دنبال یه همدرد گشتی تا باهات همراهی کنه
صدام کن
من همیشه همراه تو ام
صدام کن
اگه نه دیگه دنبال بهونه نگرد که صدام کنی
فقط صدام کن
صدام کن
|
ماهین |
12-11-2012 11:18 PM |
دیوانه ای ...
بلند بلند
می خندید
و اهسته اهسته
می گریست
و من ...
در پرسشم هنوز
که از پل میان این
عاطفه ی ساکت
و آن فریاد طنز
کدام حادثه
عبور می کرد ؟!پرویز صادقی
|
اکنون ساعت 03:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)