سمن بویان غبارغم چوبنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چوبستیزند بستانند به عمری یک نفس با ما چوبنشینندبرخیزند نهال شوق در خاطر چوبرخیزند بنشانند |
ببار بر کویر من ! بر این عطش زار سخن نهال تشنه ی مرا ، اشک تو آب می دهد ای از سپیده آمده ! در این حراج عربده خلوت تو به چشم من ، فرصت خواب می دهد |
بخت از دهان دوست نشانم نمیدهد
دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد |
آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید سوخت در آتش و خاکستر شد وعده های تو به دادش نرسید |
مردم دیده ی ما جز به رخت ناظرنیست
دل سرگشته ی ما غیر تورا ذاکر نیست |
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها مکن دیگر ز دست غیر فریاد خدا را بس کن این دیوانگی ها |
ای دل دیوونه من گوش کن قصه عشقو تو فراموش کن عاشق و شیدا تویی شور تمنا تویی بی خبر از او چرا اسیر غمها شدی خسته و تنها شدی بسته زهر سو چرا ای دل دیوونه من گوش کن قصه عشق و تو فراموش کن چشم سیاهش را نگر راز نگاهش را بخوون خراب و مخمور مث چشمات دل ای دل عاشقی بی تابی داره شبای بی خوابی داره خراب و مخمور مث چشمات دل ای دل دل من دل من دل دیوونه من غم تو غم تو شده همخونه من ای دل دیوونه من گوش کن قصه عشقو تو فراموش کن |
دیگر کسی به عشق نیندیشد
دیگر کسی به فتح نیندیشید و هیچ کس دیگر به هیچ چیز نیندیشید در غارهای تنهایی ... |
تا ز یادم برده ای از یاد عالم رفته ام هیچ کس جز غم نمی پرسد فراموش تو را |
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه |
دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت |
هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی ای گل ناز ازین سوخته خرمن یاد آر چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است از شب تار من ای کوکب روشن یاد آر |
درچمن باد بهاری زکنار گل وسرو
به هواداری آن عارض وقامت برخاست |
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی |
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد |
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش وآسان بروم |
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم |
دگر از درد تنهایی ، به جانم یار می باید دگر تلخ است کامم ، شربت دیدار می باید ز جام عشق او مستم ، دگر پندم مده ناصح! نصیحت گوش کردن را دل هشیار می باید |
مست مستم لیک مستی دیگرم
امشب از هر شب به تو عاشق ترم راست گویم یک رگم هشیار نیست مستم اما جام و می در کار نیست مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست |
دست ازمس وجود چومردان ره بشوی
تاکیمیای عشق بیابی و زر شوی {پپوله} صبر برجور رقیبتد چه کنم گرنکنم عاشقان را نبود چاره به جز مسکینی |
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را |
به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است بیار باده که مستظهرم به همت او |
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ایمان را یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت |
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام شاید چویوسفم بنوازد عزیز مصر پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام از سیل اشک شوق دوچشمم معاف دار کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام تنها نه حسرتم غم هجران یاربود از روزگار سفله دو چندان کشیده ام بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام |
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید دور از رخت این خسته رنجور نماندست صبر است مرا چاره هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست |
روی توکس ندیدوهزارت رقیب هست
درغنچه ای هنوزوصدت عندلیب هست گرآمدم به کوی توچندان غریب نیست چون من درآن دیارهزاران غریب هست |
دیم یک عندلیب خوشنوائی
که مینالید وقت صبحگاهی به شاخ گلبنی با گل همی گفت که یارا بی وفایی بی وفائی |
ای خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ که ریخت بی گل رویت بهارعمر |
نوروز شد و جهان برآورد نفس حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس از قافلهٔ بهار نامد آواز تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس |
صبا بگو که چه ها برسرم درین غم عشق
زآتش دل سوزان ودود آه رسید زشوق روی تو شاها بدین اسیر فراق همان رسید کزآتش به برگ کاه رسید |
میرفتم و خون دل به راهم میریخت دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت میآمدم از شوق تو بر گلشن کَون دامن دامن گل از گناهم میریخت |
راست چون سوسن وگل از اثرصحبت پاک
برزان بود مرا آنچه تو را در دل بود دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد عشق می گفت به شرح آنچه براو مشکل بود |
وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا گر داد من شکسته دادا دادا ور نه من و عشق هر چه بادا بادا |
جهان پیر است و بی بنیاد ازین فرهاد کش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم |
چو جان فدای لبش شد خیال می بستم
که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد |
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم خورشید چراغ دان و عالم فانوس ما چون صوریم کاندر او حیرانیم |
اي چرخ فلك خرابي از كينه ی توست بيداد گري شيوه ی ديرينه ی توست اي خاك اگر سينه ی تو بشكافند بس گوهر قيمتي كه در سينه ی توست |
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آری سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست |
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم |
اکنون ساعت 01:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)