به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انگارکار ما نرسد |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت |
از آن عقیق که خونین دلم زعشوه ی او
اگر کنم گله ای غمگسار من باشی |
منظور ازین معامله بازار تیزی است نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم |
منظور من از کعبه وبتخانه توئی تو
منظور توئی کعبه وبتخانه بهانه است |
کعبه خود سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست |
عقل ذیوانه شد آن سلسله ی مشکین کو
دل زما کوشه گرفت ابروی دلدار کجاست |
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی |
دلا ، تا میتوان امروز فرصت را غنیمت دان که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را |
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی |
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را دشمن جانی و از جان دوست تر دارم تو را گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را |
مثل تقويمي كه در فصل خزان ماسيده است
واژه هاي سرد ِ رفتن در دهان ماسيده است نيستي دنيا به كام مي فروشان هم نرفت بي تو حتي در حنا دست ِ جهان ماسيده است |
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ |
چونافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست |
سر زلف تو دام کفر ودین است زکارستان او یک شمه این است |
آنچه زر می شود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیائی است که در صحبت درویشان است |
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود پس موی سیاه من چرا گشت سپید |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
یک چند به کودکی باستاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم و بر باد شدیم |
ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز چو این افسانه کردم پیش آغاز |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
شهریست پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر میکنید کاری |
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده است این دست که بر گردن او میبینی دستی ست که برگردن یاری بوده است |
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد |
شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان |
هر آنکس عاشق است از جان نترسد یقین از بند و از زندان نترسد دل عاشق بود گرگ گرسنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد |
دلبر جانان من برده دل و جان من |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم |
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
خدارا گر که می جویی دل غمدیده شادان کن |
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی |
ببخشید شما باید پریشان را سبز میکردید
و کلمه ی پیشنهادی را قرمز حالا من با چی بگم با اجازتون با یکی از کلمات شعر شما میگم دوستی با هر که کردم خصم مادر زاد شد |
سر ز مستى برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست ... |
هرکه آید به جهان اهل فنا خواهد بود |
به سر شد روزگارم بی رخ تو نماند از عمر بسیاری دریغا نپرسد از عراقی ، تا بمیرد جهان گوید که : مرد ، آری دریغا |
نقل قول:
روال به این صورت بود که نفر بعدی خودش یه کلمه رو از بین کلمات انتخاب میکرد... |
بی همگان به سر شود |
راستش من اصلا نمیخواستم نظر خودم رو تحمیل کنم
روال قبلی رو گفتم اگه به نظرتون اینطور بهتره که برای نفر بعدی کلمه مشخص بشه، به همین صورت ادامه بدید... تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک |
اکنون ساعت 01:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)