در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع |
عارفی کو کند فهم زبان سوسن |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست |
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند |
اشک خونین بنمودم بطبیبان گفتند |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت |
ترا که هرچه مرادست در جهان داری |
یا رب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توست به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد |
در سرای مغان رفته بود و آب زده |
همین که ساغر زرین خور نهان گردید |
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست حالیا خانه برانداز دل و دین من است تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست |
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی |
در این بازار گر سودیست با درویش خرسندست |
یار با ماست چه حاجت که زیارت طلبیم |
ساقیا آمدن عید مبارک بادت |
تویی آن جوهر پاکیزه که در عالم قدس |
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست |
تنها نه زر از دل من پرده بر افتاد |
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد |
دهان شهد تو داده رواج آب خضر |
جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبی روی خوبت خوبتر باد همای زلف شاهین شهپرت را دل شاهان عالم زیر پَر باد |
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را |
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو |
وز راه هوا مرغ دلم گشت هواگیر |
دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز |
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم |
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی یا رب مکناد آفت ایام خرابت حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت |
تویی که به سرخوبان کشوری چون تاج |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را |
ای پادشـــه خوبان داد از غـــم تنهایی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست حالیا خانه برانداز دل و دین من است تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست |
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی |
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی |
اکنون ساعت 08:40 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)