شهنشهی کــه نــوازد ز مهـــر آهــو را |
نافهٔ آهو غلام زلف عنبر بوی تست عنبر سارا رهین خط سبز از رنگ تست تا نهفته مشک باشد مر ترا در زیر سیم دستهای عاشقان یکباره زیر سنگ تست |
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند |
شراب عشق روی خرمت کرد بسان نرگس تو مست ما را اگر روزی کف پایت ببوسم بود بر هر دو عالم دست ما را |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد |
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل بربست مشاطه وار پیرایهٔ گل از سایه به خورشید اگرت هست امان خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل |
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد |
تمنای من از عمر و جوانی
وصال توست و آنگه زندگانی |
بیته گلشن چو زندان به چشمم گلستان آذرستان به چشمم بیته آرام و عمر و زندگانی همه خواب پریشان به چشمم |
تو عمر خواه و صبوری که چره شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد |
غم عشقت بیابان پرورم کرد فراقت مرغ بیبال و پرم کرد بمو واجی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم |
ته دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست به جان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد |
عارف که ز سِرِّ معرفت آگاهست بیخود ز خودست و با خدا همراهست نفی خود و اثبات وجود حق کن این معنی لا اله الا اللهست |
سر خدای که عارف سالک به کس نگفت |
گوشم چو حدیث درد چشم تو شنید فیالحال دلم خون شد و از دیده چکید چشم تو نکو شود به من چون نگری تا کور شود هر آنکه نتواند دید |
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست |
این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست از عارض مستی و لب مستوریست |
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش ناگه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش |
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بُدَم که کردم این عیاشی با من به زبان حال میگفت سبو من چون تو بُدَم تو نیز چون من باشی |
اوصاف علی به گفتگو ممکن نیست |
سرنگون غواص خود پیش آیدت تو ز فقر بحر در هامون میا گر پدید آیی دو عالم گم شود بیش از این ای لولو مکنون میا |
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را کشد درقعر ناگاهان به دست قهر چون قارون چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا |
گر ز رخسار تو یک لمعه به دریا افتد آب آتش شود و شعله به صحرا افتد بس که از قد تو نالیم به آواز بلند هر نفس غلغله در عالم بالا افتد |
رفت قد و قامتش از ياد موذّن به نماز چون به مسجد صفت آن قد وقامت كرد مقصّۀ روز قيامت همگي آمد راست وصفي از قد بلندت چو روايت كردم
|
حاجی سوی مسجد شد من جانب خمار |
سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا از من امروز جدا میشود آن یار عزیز همچو جانی که شود از تن بیمار جدا |
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش |
ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش که هنوز اول نوروز جمالست تو را |
گل همین پنج روز و شش باشد |
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت یار آمد و می در قدح یاران ریخت آن عنبر تر رونق عطاران بُرد و آن نرگس مست خون هشیاران ریخت |
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد |
مشو چندین بلند از خاک قصر خود تماشا کن که قیصر رفت بر باد فنا بر قصر و ایوانش |
آن قصر کـه جمشید در او جام گرفت |
بیته گلشن چو زندان به چشمم گلستان آذرستان به چشمم بیته آرام و عمر و زندگانی همه خواب پریشان به چشمم |
به چه کار آیدت ز گل طبقی |
ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو چون نام رویت میبرم دل میرود والله ز جا |
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم زن دو سه پیمانه |
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم |
اکنون ساعت 04:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)