زندگی حکمت اوست
زندگی دفتری از خاطره هاست چند برگی را تو ورق خواهی زد ما بقی را قسمت م |
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست که زندگانی ده روزه زندگانی نیست // ر |
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگير
پيش شمع آتش پروا نه به جان گو درگير // آ |
آزادهٔ ما برگ سفر هیچ ندارد جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد آسوده درین غمکده از شورش ایام مستی است که از خویش خبر هیچ ندارد // گ |
گفتم غم تودارم گفتا غمت سرآيد
گفتم كه ماه من شو گفتا اگر برآيد // ق |
قیامت در قیامت بین نگار سروقامت بین کز او عالم بهشتی شد هزاران نوبهار آمد چو او آب حیات آمد چرا آتش برانگیزد چو او باشد قرار جان چرا جان بیقرار آمد مولوی // ل |
لفظی فصيح شيرين قدی بلند چابک
رويی لطيف زيبا چشمی خوش کشيده //انتخاب خودتون |
دنیا به اهل خویش ترحم نمیکند آتش امان نمیدهد آتشپرست را // خ |
خوشتر ز عيش و صحبت و باغ و بهار چيست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چيست // و |
وادی پیموده را از سر گرفتن مشکل است چون زلیخا، عشق میترسم جوان سازد مرا // ی |
یا رب که فسونها برواد از یادش آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال ق |
قامت خم برد آرام و قرار از جان من خواب شیرین، تلخ ازین دیوار مایل شد مرا // ل |
لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است
قد تو سرو و ميان موی و بر به هيت عاج //ج |
جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا سواد شهر بود آیهٔ عذاب مرا // ی |
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور // انتخاب خودتون |
چون آمدی به کوی خرابات بیطلب بر طاق نه صلاح و فرود آر شیشه را // گ |
گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بياموز
گفتا ز خوب رويان اين كار كمتر آيد //ت |
تیره روزیم، ولی شب همه شب میسوزد شمع کافوری مهتاب به ویرانهٔ ما // ل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب چ |
چو امکان خلود ای دل در اين فيروزه ايوان نيست
مجال عيش فرصت دان به فيروزی و بهروزی //ن |
نهان از پردههای چشم میگریم، نه آن شمعم که سازم نقل مجلس، گریهٔ مستانهٔ خود را // ی |
يارب اين شهر چه شهري است كه صد يوسف دل
به كلافي بخرندو به مطاعي ببرند // ف |
فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان به جای تربت مجنون مرا زیارت کن! // ... |
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک ديده مدادی طلبيم //ل |
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی // س |
ساحر، فسون و شعبده انگارد
نور تجلی و ید بیضا را ض |
ضعیف کالبدم من نه کوهم و نه گوم وفاش عاریتی ، عیب و عار او فانی ر |
روزنی گر یافتم بیرون از آن چون دود رفتم
در خور ماندن نداند هیچ روشن دل جهان را:d د |
دور نشاط زود به انجام میرسد
می چون دو سال عمر کند، پیر میشود ن |
نظر به روی تو صاحب دلی نیندازد
که بیدلش نکند چشمهای فتانت چ |
چون شرط وفا هیچ بجز ترک جفا نیست
گر ترک جفا را نکنی شرط وفا نیست ت |
تا توانی دلی بدست اور
که دل شکستن هنر نمی باشد ش |
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند خ |
خانه بدر، از كوچه برون، تنهايي ما سوي خدا مي رفت.
در جاده، درختان سبز، گل ها وا، شيطان نگران: انديشه رها مي رفت. :p ص |
صافی چو بشد به دور سعدی
زین پس من و دردی خرابات ه |
هر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طایی نبرد ل |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام ج |
جوانی چنین گفت روزی به پیری
که چون است با پیریت زندگی ی |
یک چشم خواب تلخ، جهان در بساط داشت آنهم نصیب دیده شور حباب شد // س |
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست ؟ ف |
اکنون ساعت 03:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)