دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم |
ما را بر آستان تو بس حق صحبت است |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را |
از بهر بوسه ای زلبش جان همی دهم
اینم همی ستاند و آنم نمی دهد |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت |
تازیان را غم احوال گرانباران نیست |
منظور خردمند آن ماه که او را |
در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد |
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد |
دگر به صید حرم تیغ بر مکش زنهار |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب |
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت |
تعبیر رفت یار سفر کرده می رسد |
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز |
دستارچهای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که توراست |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را |
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار |
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب |
تو بدری و خورشید تو را بنده شده ست تا بندهٔ تو شده ست تابنده شده ست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شده ست |
ترک گدایی مکن که گنج بیابی |
در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار در عیش خوش آویز نه در عمر دراز |
|
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ایمان را |
از لعل تو گریبانم انگشتری زنهار |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز |
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خدادادآمد |
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد |
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد |
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی فراغتی و کتابی و گوشه چمنی من این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی |
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود |
اکنون ساعت 08:14 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)