![]() |
اشعار قیصر امین پور
روز مبادا وقتي تو نيستي نه هست هاي ما چونان که بايدند نه بايد ها... مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خورم عمري است لبخند هاي لاغر خود را در دل ذخيره مي کنم : باشد براي روز مبادا ! اما در صفحه هاي تقويم روزي به نام روز مبادا نيست آن روز هر چه باشد روزي شبيه ديروز روزي شبيه فردا روزي درست مثل همين روزهاي ماست اما کسي چه مي داند ؟ شايد امروز نيز روز مبادا باشد ! وقتي تو نيستي نه هست هاي ما چونانکه بايدند نه بايد ها... هر روز بي تو روز مبادا است ! ... |
پيش از اينها پيش از اينها فكر ميكردم خدا خانه اي دارد ميان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس وخشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج وبلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برق كوچكي از تاج او هر ستاره پولكي از تاج او اطلس پيراهن او آسمان نقش روي دامن او كهكشان رعد و برق شب صداي خنده اش سيل و طوفان نعره توفنده اش دكمه پيراهن او آفتاب برق تيغ و خنجر او ماهتاب هيچكس از جاي او آگاه نيست هيچكس را در حضورش راه نيست پيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان دور از زمين بود اما در ميان ما نبود مهربان و ساده وزيبا نبود در دل او دوستي جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم از خود از خدا از زمين، از آسمان،از ابرها زود مي گفتند اين كار خداست پرس و جو از كار او كاري خطاست آب اگر خوردي ، عذابش آتش است هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است تا ببندي چشم ، كورت مي كند تا شدي نزديك ،دورت مي كند كج گشودي دست، سنگت مي كند كج نهادي پاي، لنگت مي كند تا خطا كردي عذابت مي كند در ميان آتش آبت مي كند با همين قصه دلم مشغول بود خوابهايم پر ز ديو و غول بود نيت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه مي كردم همه از ترس بود مثل از بر كردن يك درس بود مثل تمرين حساب و هندسه مثل تنبيه مدير مدرسه مثل صرف فعل ماضي سخت بود مثل تكليف رياضي سخت بود ***** تا كه يكشب دست در دست پدر راه افتادم به قصد يك سفر در ميان راه در يك روستا خانه اي ديديم خوب و آشنا زود پرسيدم پدر اينجا كجاست گفت اينجا خانه خوب خداست! گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند با وضويي دست ورويي تازه كرد با دل خود گفتگويي تازه كرد گفتمش پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟ گفت آري خانه او بي رياست فرش هايش از گليم و بورياست مهربان وساده وبي كينه است مثل نوري در دل آيينه است مي توان با اين خدا پرواز كرد سفره دل را برايش باز كرد مي شود درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران حرف زد با دو قطره از هزاران حرف زد مي توان با او صميمي حرف زد مثل ياران قديمي حرف زد ميتوان مثل علف ها حرف زد با زبان بي الفبا حرف زد ميتوان درباره هر چيز گفت مي شود شعري خيال انگيز گفت.... ***** تازه فهميدم خدايم اين خداست اين خداي مهربان و آشناست دوستي از من به من نزديك تر از رگ گردن به من نزديك تر…. ... |
فال نیک گفتى: غزل بگو! چه بگويم مجال كو شيرين من، براى غزل شور و حال كو پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى گيرم هواى پرزدنم هست، بال كو گيرم به فال نيك بگيرم بهار را چشم و دلى براى تماشا و فال كو تقويم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو رفتيم و پرسش دل ما بى جواب ماند حال سؤال و حوصله قيل و قال كو .. |
http://img.tebyan.net/big/1387/08/25...3724518384.jpg
لبخند تو خلاصه خوبیهاست ----- لختی بخند خنده گل زیباست پیشانیت تنفس یک صبح است ----- صبحی که انتهای شب یلداست در چشمت از حضور کبوترها----- هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست رنگین کمان عشق اهورایی----- از پشت شیشه دل تو پیداست فریاد تو تلاطم یک طوفان----- آرامشت تلاوت یک دریاست با ما بدون فاصله صحبت کن----- ای آن که ارتفاع تو دور از ماست |
الفباى درد الفباى درد از لبم مى تراود نه شبنم، كه خون از شبم مى تراود سه حرف است مضمون سى پاره دل الف. لام. ميم. از لبم مى تراود چنان گرم هذيان عشقم كه آتش به جاى عرق از تبم مى تراود ز دل بر لبم تا دعايى برآيد اجابت ز هر ياربم مى تراود زدين ريا بى نيازم، بنازم به كفرى كه از مذهبم مى تراود .. . |
جغرافياى ويرانى دلم قلمرو جغرافياى ويرانى است هواى ناحيه ما هميشه بارانى است دلم ميان دو درياى سرخ مانده سياه هميشه برزخ دل تنگه پريشانى است مهار عقده آتشفشان خاموشم گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است صفات بغض مرا فرصت بروز دهيد درون سينه من انفجار زندانى است تو فيض يك اقيانوس آب آرامى سخاوتى، كه دلم خواهشى بيابانى است! .. |
غزل پنجره يك كلبه خراب و كمى پنجره يك ذره آفتاب و كمى پنجره اى كاش جاى اين همه ديوار و سنگ آئينه بود و آب و كمى پنجره در اين سياه چال سراسر سؤال چشم و دلى مجاب و كمى پنجره بويى زنان و گل به همه مى رسيد با برگى از كتاب و كمى پنجره موسيقى سكوت شب و بوى سيب يك قطعه شعر ناب و كمى پنجره . . . |
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی لب زخنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است گل به خنده گفت زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد تو چه فکر میکنی کدام یک درست گفته اند من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است هر چه باشد اوگل است گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است! |
نامی از هزار نام اي شما! اي تمام عاشقان هر كجا! از شما سوال ميكنم: نام يك نفر در شمار نامهايتان اضافه ميكنيد؟ يكنفر كه تا كنون ردپاي خويش را لحن مبهم صداي خويش را شاعر سرودههاي خويش را نميشناخت گرچه بارها و بارها نام اين هزارنام را از زبان اين و آن شنيده بود يك نفر كه تا همين دو روز پيش منكر نياز گنگ سنگ بود گريهي گياه را نميسرود آه را نميسرود شعر شانههاي بيپناه را حرمت نگاه بيگناه و سكوت يك سلام در ميان راه را نميسرود نيمههاي شب نبض ماه را نميگرفت روزهاي چارشنبه ساعت چهار بارها شمارههاي اشتباه را نميگرفت اي شما! اي تمام نامهاي هركجا! زير سايبان دستهاي خويش جاي كوچكي به اين غريب بيپناه ميدهيد؟ اين دل نجيب را اين لجوج ديرباور عجيب را در ميان خويش راه ميدهيد؟ " قیصر امین پور " |
دردهای من ... دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده ی سرودنم درد می کند انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه ی لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟ درد رنگ و بوی غنچه ی دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟ دفتر مرا دست درد می زند ورق شعر تازه ی مرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می زنم؟ درد، حرف نیست درد، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم؟ ... |
اکنون ساعت 11:00 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)