![]() |
گلخانهای
در اختلاط ِ گلخانهایام سرگیجههای عطر آنقدر آنقدر درست لحظهای که باید میبوییدیام... شاپرک به شاپرک برایت دانهی گرده خواهم فرستاد؛ اینجا یک سبد منتظرِ چیدن است. |
رنگ رنگ نَرمْ نَرم میآیی و در دورنمایت گروهِ خونت جا میماند... سربْ سرب داغْ داغ صدایت میچکد؛ گلویت کاغذیست... خشکْ خشک نگاهت لبم را پوستْ پوست میکُند و دستت ریاکار دستْ دست میکُند؛ نوازشْ سپید است نوازشْ قرمز است رنگْ رنگ میشوی. |
رويارويي
اين پردهها كه كنار ميروند از اين رويارويي بزرگ كه در پيش است هول نميكنند آن كه ميخواست در گور نفسي عميق بكشد و در بوسههاي خدا به خواب رود به من پشت كرده است اجازه دهيد من صورت ين روح را ببوسم و به تنها كليد موجود بسنده كنم شما از آن رويارويي بزرگ كه در پيش است نميترسيد؟ من در هجوم وزش وحي ايستادهام و پشتم از كنار رفتن پردهها ميلرزد. |
حكمي كه به بازنشستگي نزديك ميشود
از حقي كه نميتواند جز براي تو باشد چه شكايتي ميشود، داشت؟ من شاهدي براي حكمي كه به بازنشستگي نزديك ميشود ندارم تو نشستهاي كه خودت را تبرئه كني قانوني كه آب از سرش گذشته باشد همه چيز را غرق خواهد كرد جلوي اين تبصرهها ميشود نقطه چينهاي ديگري گذاشت من از دادگاه گريختهام و به لو دادن عشق لب باز نميكنم. |
سهراب رحیمی
لحظه ويرانی نشستهام همينجا در عُمقِ صندلی و نگاه میکنم به تو که پنهان شدهای در اوجِ سايهها. نگاه کن! اينجا لحظه انهدامِ زمين است زيرِ پای من. نگاه کن اينجا زمان از زيرِ پايم میگُريزد. خيلی وقت است شعری ننوشتهام. از همينجا که هستم آوازِ تو را در قلبم تکرار میکنم. اگر نگاه کنی اسکلتِ جوانیام را پُشتِ ميزهای عادت میبينی. اينجا لحظه ويرانیِ من است. |
آن قدر كشيدهتر از من است اين درخت كه به ياد ميآورم همه ي جهان نبوده ام و نبض باد ميتواند آكنده از نفسهاي تو باشد چند ساله ميتواند باشد كه زمين سر بر پايش گذاشته است؟ و برگهايش بركوچكي دلتنگيهايم ميوزد نبض باد ميتواند آكنده از نفسهاي تو باشد و اين درخت شايد گوشهاي از چشماندازي پهناور ... |
شاعر يوگوسلاو
یکی در آغوشم میگیرد دیگری با چشمهای گرگ به من نگاه میکند یکی کلاهش را بر میدارد تا او را بهتر ببینم همه از من میپرسند میدونی ما با هم فامیلیم؟ زنان و مردان پیر ناشناس با اسمهای زنان و مردان جوان خاطرهام از یکی میپرسم تو رو خدا بهم بگو جورج گرگ هنوز زنده است؟ میگوید : منم با صدایی از جهان دیگر صورتش را با دستم لمس میکنم و با چشمهایم از او میخواهم تا به من بگوید که آیا من هم زندهام؟ |
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم حتی اگر به دیده رویا ببینیم من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست بر این گمان مباش که زیبا ببینم شاعر شنیدنی ست ولی میل توست آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم این واژه ها صراحت تنهایی من اند با این همه مخواه که تنها ببینیم مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی بی خویش در سماع غزل ها ببینیم یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم در خود که ناگزیری دریا ببینیم شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست اما تو با چراغ بیا تا ببینیم |
می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند
این چهره ی گم گشته در ایینه خود را نمی داند می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد ایینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند می گویمش ‚ می گویمش ‚ چیزی از این ویران نخواهی یافت کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند می گویمش ‚ آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند |
هرصبح باشنیدن یک عطسه می ایسیتم که حادثه از خانه بگذرد آنگاه دنبال آن به راه می افتم. |
اکنون ساعت 07:50 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)