سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
وابستهام کن گاهی حتی نبودنت هم غنیمت میشود همیشه گفته ام دلتنگی سگش شرف دارد به دلگیری غروبهای جمعه ... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سپاس از خانم فیروزکوهی و ساقی عزیزنوشته های زیبای ایشون رو هر از چندگاهی در فیس بوک دوستان و خود ساقی جان میخونیم خیلی هاش خیلی قشنگ خودمونی و برامده از دل هست و زیبا
. |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
احساسِ آوارگی میکنم زمستان نبودنِ تو روزهای بی آفتاب و ذهن نیمه عریان تو به سرما فکر میکنم به تو دستم میرود به دکمههای لباسم پوستِ بیحیا ی تنم در اتاق جاری میشود تو در برف رفتی من به دنبال حتی یک لحظه ی دیگر با تو رویِ ردّ پایِ تو مست می شدم جای بوسههای تو پشت پلکهایم سبکی میکند با چشمهای بسته هم که راه بروم وسوسهٔ هیچ خوابی مرا همخوابه ی این تختِ خالی نمیکند من گم شدنت را پشت رگبارهای بهاری ترجیح میدادم تو اما در برف آمدی مچم را یک شب با خیالِ آغوشت گرفتی و در برف رفتی آه ه ه ه ه چگونه خواهد شد زندگی بی رویایِ تو بی تو بی رویایِ تو انگار کسیعزیز ترین مشتری آخر شبهایم را کشته باشد من .... مثلِ فاحشهای که با آخرین دینارش حساب پس انداز باز میکند مست میکنم عرق میکنم نفس نفس میزنم رعشه میگیرم همسایهها میگویند " دیوانه است " کسی نمیداند جایی در سینه ی من درد میکند که نمیتوانم دست رویش بگذارم درد میکشم و هیج کس نمی داند ... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
به رهایی فکر میکنم پشتِ هر دیوارِ این شهر کسی کمین کرده در فکرِ هجوم کسی که میخواهد حلقومم را بفشارد و اقرار بگیرد که زندگی بدونِ رویا زندانی ست بی پنجره راهی ست بی بازگشت بازگشتی ست به هیچ و هیچ و دوباره هیچ به رهایی فکر میکنم به پرواز به کسی که دو لولش را روی شقیقهام بگذرد و بگوید التماس کن برای زندگیِ دوباره برای عشق برایِ بهار برایِ مهتاب التماس کن برایِ یک شبِ پر رویا و من التماس کنم رهایم کن رهایم کن رهایم کن ... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
بیهوده است پیِ خاطرات رفتن به باغی میرسی لبریزِ پاییز به نیمکتی با یک جایِ خالی و رهگذری ... غروب .... و تنهایی .... برای نوشتن باید بهانه باشد مثلِ مثلا غروبِ ماتم زده ی کسل کننده ی یک روزِ تعطیل یا خاطراتِ خاک گرفته ی کسی پشتِ سالیانی که با درد گذشت با درد... .... پرسید .... چرا مینویسی خاطراتِ خاک گرفته ... وقتی هر روز ، همه را همانطور دست نخورده مرور میکنی ؟؟ چه باید گفت ... هیچکس نمیداند آنکه رفت غریبه نبود... هیچکس نمیداند ... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
واقعا صادقانه و زیباست! |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
رشک میبرم به صراحتِ بید به بهار به زمزمه ی وزینِ باد به متانتِ عاشقانه ی برگ رشک میبرم به جادههای سبز با مسافری در راه آهای فرسنگها دور از من بازگشت را تعبیری دوباره کن قشنگ کن غربتِ بی انتهای مرا قشنگ کن اتفاقِ غروب و کوچه و انتظارِ پنجره را رگبارِ بهاری شو ببار بی محابا ببار بر این تنِ مشتاق بگذار چون گذشته بیدی باشم که ازهر نسیمِ عشق می لرزد قشنگ کن سایه روشنِ بودنِ مرا ... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
و در ناکجا آبادِ ذهن هنوز کسی تو را صدا میکند هنوز شب به شب دستی پر از شرمِ یک گناه تو را در خالیِ رختخوابش پیدا میکند هنوز در خیالم شعرِ من بارِ دیگر چشمهای مست تو را اغوا میکند هنوز هر غروب هر بهار زیرِ هر باران پر از خواهشِ داشتنت تنهایی ام مرا رسوا می کند هنوز میگویم بی پرواتر از همیشه که آغوش تو دیوانه ای چون مرا با عشق آشنا می کند ... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
و هر زنی که رازِ فصلها را میداند و حرفِ لحظهها را میفهمد و میگذارد زمان بگذرد تا به جفت گیری گلها و به دنیایِ خیسِ چشمها بگوید سلام سلام زنی ست خوشبخت ... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
آدمها با دلیل خاصِ خود به زندگی ما وارد میشوند و با دلیلِ خاصِ خود از زندگی ما میروند یاد بگیریم نه از دلیل آمدنها زیاد خوشحال باشیم ، نه از دلیلِ رفتنها زیاد ناراحت... تا با ما هستند دوستشان داشته باشیم بودنشان را دوست داشته باشیم ... بی هیچ دلیلی شادمانیهای بیسبب ... همین دوست داشتنهای بی چون و چراست {پپوله} نیکیفیروزکوهی {پپوله} |
اکنون ساعت 06:04 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)