این شعر و من خیلی دوس دارم چون خیلی قشنگه
سعدی واقعا سخن پرداز بزرگیه ببینین اینطوری نیست ؟ ترا میبینم و میلم زیادت میشود هر دم مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم ز سامانم نمیپرسی نمی دانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم ؟ |
عالی بود ...
مرا به کشتی باده در افکن ای ساقی که گفته اند نکویی کن و در آب انداز |
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم |
می نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب |
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود |
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم***در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی؟
بی وفا نگار من می کند به کار من***خنده های زیر لب عشوه های پنهانی |
یار دلدار من ار قلب بدین سان می شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش |
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان برهند |
در کارگه کوزه گری رفتم دوش***دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه بر اورد خروش***کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟ |
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را |
اگر ایران بجز ویران سرا نیست من این ویران سرا را دوست دارم * اگر تاریخ ما افسانه رنگ است من این افسانه ها را دوست دارم |
من چه گویم که قدم نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که نگوید دگری بهتر ازین |
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام |
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم چرخد |
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند |
درون خلوت کر و بیان عالم قدس
سریر کلک تو باشد سماع روحانی |
يک روز به شيدايي در زلف تو آويزم
بنياد چو فرو ريزم با خاک در آميزم |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم |
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت |
تو را من چشم در راهم
شبا هنگام که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهمتو را من چشم در راهم تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا، كه دلت با دگران است ( ت بده ) |
تا به کجا می برد این دل مرا ,سوی فنا می برد این دل مرا بین که چه سان جانب دشت جنون ,بی سر و پا می برد این دل مرا از حرم خاصه ی اسرارخویش, تا به صبا می برد این دل مرا مطرب چنگی به مقامات وصل ,کرده ندا می برد این دل مرا در طلب حضرت سلطان عشق, تحت لوا می برد این دل مرا فاش و عیان گفت سخن بیقرار, سوی فنا می برد این دل مرا |
از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چه ها رود |
دلی دارم در آتش خانه کرده میان شعله ها کاشانه کرده دلی دارم که از شوق وصالت وجودم را زغم ویرانه کرده |
آقا سلام این شعری که من می نویسم تک بیت هستش ولی آخرشه به علی البته باید تافلتو در زبان کردی با نمره خوب گرفته باشی تا اصن بتونی بخونیش به علی این یک بیت از یک ترانه فولکلور کردی هستش که نسل اندر نسل و سینه به سینه از میلیون ها سال پیش از اجدادمون به ما رسیده پس در حفظ و پاکیزگی آن بکوشید حالا خود شعر:
هاوار میم گرجی***سخمه ی نارنجی |
یاد باد آن که صبوحی زده بر مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود |
دل به رغبت می سپارد جان بچشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود مگس |
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند |
تو چقدر "د" میدی حامد خان این همه "د" از کجا بیارم برای تو :D
دهانت را می بويند مبادا كه گفته باشی دوستت میدارم . دلت را می بويند روزگار غريبی است، نازنين . و عشق را كنار تيرك راهبند تازيانه میزنند . عشق را در پستوی خانه نهان بايد كرد (شاملو) |
دردی است غیر مردن ان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دواکن؟ در خواب دوش پیری درکوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن |
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی |
یک شب دلی به مسلخ خونم کشیدورفت
دیوانه ای به دام جنونم کشیدو رفت پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشیدو رفت |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
تکراری نبود ؟ D: ؟
هيچ صبح دم نشد فلک چون شفق ز خون دل مرا لاله گون نکرد.... آفتاب عمر من فروغ رفت و ماهم از افق چرا سر برون نکرد |
دلم گرفته است دلم گرفته است به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند چراغهاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است |
تو بزرگي مث اون لحظه که بارون ميزنه***تو همون خوني که هر لحظه تو رگ هاي منه
تو مث خواب گل سرخي لطيفي مث آب***من همونم که اگه بي تو باشه جون مي کنه تو مث وسوسه ي شکار يک شاپرکي***تو مث شوق رها کردن يه بادبادکي تو هميشه مث يه قصه پر از حادثه اي***تو مث شادي خواب کردن يک عروسکي تو قشنگي مث شکلايي که ابرا ميسازن***گلاي اطلسي از ديدن تو رنگ مي بازن اگه مرداي تو قصه بدونن که اين جايي***براي بردن تو با اسب بالدار مي تازت این همه ت کافی نیست؟ نبینم تا یه مدت کسی با ت شعر بزنه این جا ها آ ایناها بشدان گفتم به علی حواسدان باشا |
تفنگ دسته نقرم رو فروختم
برا یارم قبای ترمه دوختم فرستادم برایش پس فرستاد تفنگ دسته نقرم داد و بیداد ..... ادامه داره دوس داشتید خودتون دنبالش باشید شهرام ناظری و کوروش یغمایی هم خوندنش |
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم |
ما ز ياران چشم ياری داشتيم
خود غلط بود آنچه می پنداشتيم تا درخت دوستي کی بر دهد حاليا رفتيم و تخمی کاشتيم |
شعرازحمیدمصدق به شادروان مهدی اخوان ثالث:
مرا سنگ صبوری نيست گلی جان با توام سنگ صبورم باش! شبم را روشنائی بخش گلی ، دريای نورم باش ! *** |
اکنون ساعت 11:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)