پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   طنز خواستگاری، طنز ازدواج،دنیای زن و شوهرها از دیدگاه طنز (http://p30city.net/showthread.php?t=1056)

Hiwa 07-28-2009 11:42 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط PARVA-Xx (پست 51106)
زحمت کشیده. بگرده تو نوشته هاش ببینه خدای نکرده. چیزی از قلم ننداخته:24:

لطف كرده!
من كه فكر نكنم.بنده خدا همه جوره داره به دختراي دم بخت حال ميده.
روحيه شو با اين حرفا خراب نكنين.
از قديم گفتن:
آرزو بر جوانان عيب نيست

SonBol 08-01-2009 12:06 PM

موضوع انشا: «ازدواج را توصیف كنید»
 
موضوع انشا: «ازدواج را توصیف كنید»
ارژنگ حاتمی
پیش بابایی می روم و از او می پرسم: «ازدواج چیست؟»، بابایی هم گوشم را محكم می پیچاند و می گوید: «این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی كنی، ورپریده!»، متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد: «خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!»، در حالی كه در چشمهایم اشك جمع شده است می گویم: «بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بكشید؟!»، بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید: «نخیر! از اونجایی كه من سلطان خانه هستم و توی یكی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین كار رو می كرد و ابتدا می كشید و سپس تحقیقات می كرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ...» بابایی همانطور كه داشت حرف می زد یك دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاقه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاقه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت كرد كه با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت: «در مورد چی صحبت می كردین كه باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!»، و من جواب دادم: «در مورد ازدواج»، مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی كه كم كم داشت بهوش می یومد قدم برداشت، مامانی همونطور كه به سمت بابایی می یومد گفت: «حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می كنی كه یه دونه مامان كافی نیست؟! می دونم چكارت كنم!»، مامانی این جمله رو گفت و محكم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست كل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم كه موضوع انشا این هفته مون اینه كه «ازدواج را توصیف كنید.»، بابایی كه تازه بهوش اومده بود گفت: «خب خانم! اول تحقیق كن، بعد مجازات كن! كله ام داغون شد!»، و مامانی هم گفت: «منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می كنم، عیبی داره؟!»، بابایی به ماهیتابه كه هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی كرد و گفت: «نه! حق با شماست!»، مامانی گفت: «توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه كرباس هستند!»
بابابزرگ كه گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با كانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبكه عوض می كرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: «نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!»، مامانی هم گفت: «آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی كه داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!»
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: «ازواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج كند ... راستی خانم معلمتون ازدواج كرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ...»، بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود كه این بار ملاقه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاقه به سر من اصابت كرد.
به حالت قهر دفترم رو جمع می كنم و پیش خواهر می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشا در چشمانم خواهرم اشك جمع می شود، و وقتی دلیل اشك های خواهر رو می پرسم می گوید: «كمی خس و خاشاك رفت توی چشمم!»، البته من هر چی دور و برم رو نگاه می كنم نشانی از گرد و خاك نمی بینم، به خواهر می گویم: «تو در مورد ازدواج چی می دونی؟» و خواهرم باز اشك می ریزد.
ما از این انشا نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناك است زیرا امكان دارد ملاقه یا ماهیتابه به سرمان اصابت كند، این بود انشای من، با تشكر از اهالی خانه كه در نوشتن این انشا به من كمك كردند!


SonBol 08-05-2009 11:59 AM

اجي مجي لا ترجي
 

اجي مجي لا ترجي



يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/07.gif

ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و درتمام اين مدت به هم وفادارموندين ، هر كدومتون مي تونين يك آرزو بكنين.
http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/14.gif

خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من مي خوام به همراه همسر عزيزم، دور دنيا سفر كنم.
http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/05.gif

پري چوب جادووييش رو تكون داد و
اجي مجي لا ترجي
http://www.gretastyle.altervista.org...0%28161%29.gif
دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيك QM2در دستش ظاهر شد.
http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/50.gif


حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد
http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/33.gif و گفت:

خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يك بار در زندگي آدم اتفاق مي افته ، بنابراين، خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.


خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!!
http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/05.gif

پري چوب جادوييش و چرخوند و.........
اجي مجي لا ترجي
http://www.gretastyle.altervista.org...0%28161%29.gif

و آقا 92 ساله شد!
http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/04.gif
-
-
-

-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
پيام اخلاقي اين داستان
مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن ،ولي پريها.................مونث هستن
http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/04.gifhttp://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...mileys2/09.gif

دانه کولانه 08-05-2009 12:11 PM

:24:
منمن میخوام آدرس این رستورانه کجاست ؟

Hiwa 08-05-2009 03:07 PM

بي زحمت مشخصات پري اين رستورانه رو هم به من بده.
عرض كوچيكي داشتم خدمتشون...

Hiwa 08-05-2009 03:09 PM

ياد جمله اي از فرانكلين افتادم كه گفته :
ازدواج مثل شهري ميمونه كه ديوارهاش خيلي بلنده.كسايي كه داخل هستن سعي ميكنن بيان بيرون و كسايي كه بيرونش هستن سعي ميكنن داخل بشن...

دانه کولانه 08-05-2009 03:12 PM

من همیشه به خودم میگفتم بچه تر که بودم که این معتادا مگه تلویزیون ندارن ؟ مگه اطرافشون معتادا رو نمیبینن چطور راه میرن چطور حرف میزنن پس چرا اونا هم میرن معتاد میشن...
ولی وضعیت بدتر از این حرفاست اینایی که میرن ازدواج میکنن که دیگه نه معتادن نه فرزند طلاقند نه عقلشون دست خودشون نیست با این همه جملات زیبا و کلام بزرگانی که هست چرا باز میرن از اون دیواره رد شن و وارد شهره بشن :21:بابا بیاین پی سی سیتی
مطالب ما رو بخونین بلکم کمی اگاه و متنبه شدین....

ساقي 08-05-2009 03:54 PM

عجدباج يک معزل اجنماهي است :D تا حالا هندوونه خريدي !! ديگه نخريا !!:):p;)







{جشن پتو}

Hiwa 08-05-2009 04:17 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط دانه کولانه (پست 52072)
من همیشه به خودم میگفتم بچه تر که بودم که این معتادا مگه تلویزیون ندارن ؟ مگه اطرافشون معتادا رو نمیبینن چطور راه میرن چطور حرف میزنن پس چرا اونا هم میرن معتاد میشن...
ولی وضعیت بدتر از این حرفاست اینایی که میرن ازدواج میکنن که دیگه نه معتادن نه فرزند طلاقند نه عقلشون دست خودشون نیست با این همه جملات زیبا و کلام بزرگانی که هست چرا باز میرن از اون دیواره رد شن و وارد شهره بشن :21:بابا بیاین پی سی سیتی
مطالب ما رو بخونین بلکم کمی اگاه و متنبه شدین....

تكليف كسايي كه دير به اينجا اومدن چيه؟
بنده متنبه شدم، ولي به نظرتون دير نيست؟(ولي جلوي ضرر و از هر جا كه بگيري منفعته!)
خداييش اين حرفا جايي درز پيدا نكنه و الا حسابم با كرام الكاتبينه...

نقل قول:

نوشته اصلی توسط ساقي (پست 52075)
عجدباج يک معزل اجنماهي است :D تا حالا هندوونه خريدي !! ديگه نخريا !!:):p;)







{جشن پتو}

اجتماع چيه؟ دنيوي و اُخرويه!!!
ما كه خريديم، خدا كنه شما هم يه روز بخرين...{شیت شدن}

Farhad.S 08-16-2009 05:20 PM

سلام
خیلی خیلی عالی بود
حسابی کیف کردم.:24:

زکریا فتاحی 08-16-2009 09:06 PM

کیف کردم.
تا باشه از این خواستگاری ها(البته از جنبه ی نکته گیرش)!!!!!!!!!!!!!!!!!
_باوکه-رو:24::24::24::24::24::24:{شیت شدن}

chamooshak 09-08-2009 03:11 PM

[quote=Mina110;33724]
مواد لازم :



- چند قاشق بزرگ تفاهم

- یک فنجان مدارا

- نصف فنجان سعه صدر

- سه قاشق مربا خوری شکیبایی

- مقداری پودر تسامح مخلوط با پودر گذشت

- نصف فنجان صمیمیت

- چهار قاشق غذا خوری محبت

- مقدار مبسوطی پودر نرم عشق همراه با گرد دلدادگی

- نیم کیلو گرم احترام متقابل

- چند دانه درشت وفاداری

- یک پیمانه حسن نیت

- یک لیوان همراهی

- دو فنجان خوش قولی

- سه فنجان پر روغن شنوایی

- دو کاسه صداقت

- یک لیوان ادب مخلوط با یک فنجان نزاکت

- به اضافه مقدار کافی شکر دلبری ، نمک عطوفت، و ادویه شور و شوق.



طرز تهیه



-- ابتدا مواد محبت و عشق و دلدادگی و صمیمیت را با هم مخلوط کنید و خوب با همزن مهربانی به همشان بزنید تا مخلوط یک دست و همگنی از صفا و صمیمیت درست شود.

-- سپس چند قاشق تفاهم به آن بیفزایید و پودر تسامح مخلوط با پودر گذشت را به مایه اضافه کنید.

-- بعد ادویه شور و شوق و نمک عطوفت را بر روی مخلوط بریزید و خوب به هم بزنید تا مخلوط خوش چاشنی شود.

-- یک فنجان مدارا و نصف فنجان سعه صدر را به مخلوط اضافه کرده، و سه قاشق مربا خوری شکیبایی را نیز به آن بیفزایید و گرد دلدادگی را روی مخلوط ریخته ، حال مخلوط را در طرف مخصوص طبخ کیک که باید از جنس نسوز نرمش و انعطاف پذیر باشد بریزید و چند دانه درشت وفاداری را به آن اضافه کنید.

-- سپس به مقدار کافی شکر دلبری و یک لیوان ادب مخلوط با یک فنجان نزاکت را به آن اضافه فرمایید. سه فنجان پر روغن شنوایی و دو کاسه صداقت را هم داخل ظرف ریخته و مخلوط را روی شعله ملایم ملایمت گذاشته و برای مدت زمان کافی صبر کنید تا کیک پخته شود و به رنگ طلایی رویا درآید.

-- برای تزیین روی کیک تان هم می توانید از پودر احترام متقابل و مایع رنگی حسن نیت همراه با مواد معطر همراهی و خوش قولی استفاده کنید.



-- حالا دیگر کیک آماده استفاده است و می توانید این کیک دو نفره را همراه همسر خود - برای یک عمر تمام صد و بیست ساله - دو نفری نوش جان بفرمایید و از مزه شیرین و عالی آن تا آخر عمر کیف کنید و لذت ببرید.



* اگر هم خواستید دعایش را به جان ما بکنید مانعی ندارد.

[/quote]یادت رفت که بگی برای تهیه کیک و آمیختن مواد اولیه باید اول ظرف "خریت" را به اندازه مناسب تدارک دیده باشی.:65:

yaghot 09-09-2009 01:18 PM

احساسات بسیار جالب یک شوهر در نصف شب
 
ن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود
در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…
زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید…
زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد :
“چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟”
شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید :
هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟
زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد
گفت: “آره یادمه…”
شوهرش به سختی‌ گفت:
_ یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟
_آره یادمه (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست…)
_یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت
که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!
_آره اونم یادمه…
مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم

deltang 09-16-2009 03:19 PM

چرا آقایون زودتر از خانم ها میمیرند؟
 
چرا آقایون زودتر از خانم ها میمیرند؟

این سوالی است که برای قرن های متمادی بی پـاسـخ مـانـده اسـت... اما حالا ما می خواهیم پاسخ آنرا به شما بدهیم:

-اگر خانمتان را بر بالای یک سکو بگذارید و از او در مقابل موش ها محافظت کنید...شما یک مرد هستید.
-اگر در خانه بمانید و کارهای خانه را انجام بدهید...شما یک مرد لوس و مامانی هستید

-اگر به شدت کار کنید...برای او اهمیت قائل نیستید که برایش وقت صرف نمی کنید
-اگر به اندازه کافی کار نکنید...مفت خوری هستید که به درد هیچ چیز نمی خورید

-اگر او یک کار ملال آور با حقوق پایین داشته باشد...شما قصد بهره کشی اقتصادی از او را دارید
-اگر شما یک کار ملال آور با حقوق پایین داشته باشید...بهتر است تنبلی را کنار بگذارید و کار مناسب تری پیدا کنید

-اگر شما شغل بهتری گرفتید...پارتی بازی شده
-اگر او شغل بهتری بگیرد...به خاطر توانایی های بالایش بوده

-اگر به او بگویید که چقدر زیباست...این نشان دهنده خواست های جنسی شماست
-اگر سکوت کنید و چیزی نگویید...این بی اهمیتی شما را نسبت به او می رساند

-اگر گریه کنید...آدم بی عرضه ای هستید
-اگر گریه نکنید...بی احساس و بی عاطفه هستید

-اگر بدون مشورت با او تصمیم بگیرید...شما یک متعصب خودخواه هستید
-اگر او بدون مشورت با شما تصمیم بگیرد...یک خانم لیبرال و آزادمنش است

-اگر از او خواهش کنید که به خاطر شما کاری را که دوست ندارد انجام دهد...این امر سلطه جویی و دیکتاتور بودن شما را می رساند
-اگر او از شما یک چنین درخواستی داشته باشد...انجام آن لطف و مرحمت شما را می رساند

-اگر از هیکل و اندام زیبایشان تعریف کنید...منحرف هستید
-اگر تعریف نکنید...شما را هم جنس باز تلقی می کنند

-اگر از آنها بخواهید که موهای پایشان را تمیز کنند و هیکل خود را روی فرم نگه دارند... شما یک مرد شهوتران هستید
-اگر نخواهید...شما اصلا رمانتیک نیستید

-اگر به خودتان برسید...خودبین و از خودراضی هستید
-اگر این کار را انجام ندهید...یک فرد ژولیده و نا مرتب هستید

-اگر برای او گل بخرید... این کار را برای دستیابی به چیزهای دیگر انجام داده اید
-اگر نخرید...احساسات او را درک نمی کنید

-اگر به پیشرفت های خود افتخار کنید...انسان جاه طلبی هستید
-اگر این کار را نکنید...اصلا بلندپرواز نیستید

-اگر او سر درد داشته باشد...خسته است
-اگر شما سر درد داشته باشید...می خواهید به او بفهمانید که دیگر دوستش ندارید

-اگر او را زیاد بخواهید...شهوتران هستید
-اگر نخواهید...پس حتما پای یک خانم دیگر در میان است

در نهایت...مردها زودتر می میرند چون خودشان اینطور می خواهند

تاري 09-16-2009 03:21 PM

اينا همش حرفه از بس زنها اين مردهاي بيچاره رو حرص ميدن آي حرص ميدن كه بيچاره ها موهاشون زود سفيد ميشه و بعدم خوب معلومه ميميرن ديگه خدايا به تمام مردم دنيا بلاخص مردان مسلمان صبر ايوب از دست زنان عطا كن
الهي آمين

deltang 09-16-2009 03:26 PM

حقیقت تلخه بابا مردا زودتر از زنا میمیرن از شوخی گذشته این ثابت شده به خاطره فشار زیاد کار و اینکه نمیشه گریه کنن زنا تا گفتی آره یا نه گریه میکنن و خودشونو خالی میکنن ولی مردا نمیتونن گریه کنن و میریزنم تو خودشون به عبارتی خودخوری میکنن و باعث میشه فشار خون بالا بره مشکلات قلبی بگیرن وهزار درد و مرضه دیگه

تاري 09-16-2009 04:29 PM

آره حقيقت تلخه كه اين زنها همشون قاتلن اونم قاتلاي خيلي خطرناك مواظب باشين تو دامشون نيفتين (البت بل نسبت خانمهاي اين جمع) خدايا خودت من را حفظ كن

deltang 09-16-2009 04:42 PM

به ما چه شما غرورتون اجازه نمیده گریه کنین ما قاتلیم؟

تاري 09-16-2009 04:44 PM

دونه اگه اينبار به انالحق من جواب ندي براي هميشه از اين وبلاگ خداحافظي ميكنم بابا نظر تو چيه

deltang 09-16-2009 04:46 PM

بابا خودش گفته من فعلا به پیاماتون جواب نمیدم چون خیلی کار دارم منم بهش چنتا دادم ولی هنوز جواب نداده بزار امتحاناش تموم شه و کارای سایت رو روبه راه کنه بعد جواب میده

دانه کولانه 09-22-2009 12:11 AM

لطفا دوستان جای درست مطالبی رو که ایجاد میکنند رو رعایت کنند
در سایت زیر تالاری برای مطالب طنز هست چرا در بخش ازاد ایجادش میکنین ؟
ادبیات طنز
تاپیک منتقل شد



موضوعات دگیر

مقالات طنز ، داستانهای طنز ، ماجرای طنز ، متون طنز و...
مرد از دیدگاه طنز ( جدی نگیرید )
زن از دیدگاه طنز ( جدی نگیرید )

deltang 09-27-2009 06:13 PM

کلاسهاي آمادگي آقايان جهت رسيدن به سطح هوشي يک خانم
 
کلاسهاي آمادگي آقايان جهت رسيدن به سطح هوشي يک خانم

سايز فونت : 1 / 2 / 3 / 4 / 5
هدفهاي آموزشي: کلاسهاي آمادگي دايم براي مردان تا عضوي از بدنشان به نام مغز را فعال کنند، عضوي که آنان منکر وجود آن هستند.

برنامه: 4 واحد اجباري

واحد 1 : کلاسهاي اجباري
1. بياموزيم چگونه بدون مادرمان زندگي کنيم.(2000 ساعت)
2. زن من مادر من نيست.( 350 ساعت)
3. تمام درآمدم را به زنم مي دهم.(550 ساعت)
4. مي فهمم که فوتبال ورزش نيست و رونالدو يک ابله است.(500 ساعت)
5. زن من پرستار من نيست.
6. زن من کلفَت من نيست.

واحد 2 : زندگي مشترک
1. بچه دار شدن بدون احساس حسادت.(50 ساعت)
2. من ديگر به دوره هاي دوستانه ي زنم دوره ي احمقها نمي گويم.( 500 ساعت)
3. ترک اعتياد به بازي کردن با کنترل از راه دور تلويزيون.( 550 ساعت)
4. من ديگر سر پا ادرار نمي کنم. من پيشرفت کردم و تکبر را کنار گذاشتم....( تمرين عملي همراه با نوار وي ديو 100 ساعت)
5. من ديگر دوش استخر را با دوش حمام اشتباه نمي گيرم.
6. چگونگي انتقال لباسهاي کثيف به سبدشان بدون پخش و پلا کردن آنها.
( 500 ساعت)
7. چگونگي بهبود يافتن از سرماخوردگي بدون از دست دادن اميد به زندگي.
( 200 ساعت)
8. چگونگي به تنهايي لباس پوشيدن،به تنهايي لباس انتخاب کردن و دانستن محل کمد لباسها.

واحد 3 : تفريح و سرگرمي
1. اتو کشي در دو مرحله:
الف) يک پيراهن در کمتر از 2 ساعت
ب ) تکرار با ديگر لباسها ( تمرين عملي)
2. تميز کردن خانه... فعاليتي مطلوب و دلپذير.
3. فراموش نکردن بيرون بردن زباله ها.
4. به خاطر سپردن معناي جاروبرقي: وسيله اي براي تميز کردن خانه که گرد و خاک و آشغالها را جمع مي کند.( براي استفاده ي بهتر به بخش 1 واحد 4 توجه کنيد.)
5. چگونگي استفاده از دستمال گردگيري.
6. جمع کردن خرابکار يها بعد از انجام تعميرات در خانه.
7. بياموزيم معادل زنانه ي + نشستن جلوي تلويزيون ; ، + ايستادن کنار اجاق گاز; نيست.

واحد 4 : کلاس آشپزي
سطح 1 (مقدماتي): وسايل خانه:
On : روشن کردن دستگاه
Off: خاموش کردن دستگاه

سطح 2 ( پيشرفته): درست کردن اولين سوپ آماده بدون سوزاندن آن.
( تمرين عملي: قبل از اضافه کردن مواد، آب را بجوشانيد.)

سطح 3 ( تخصصي): درست کردن چاي بدون فراموش کردن آب و چاي، و دم کردن آن داخل قوري و نه کتري.

سطح 4 ( عالي): تعارف کردن چاي بدون اين که نصف آن در نلبکي بريزد.

مجتب 09-27-2009 06:25 PM

اینایی که گفتی همش مال هوش؟؟؟؟؟؟
یعنی خودتون همه این راهارو رفتین که بازم هوشتون نصف ماست...؟؟؟
تازه شما که هستین دیگه ما نمیخوایم واحد پاس کنیم
تازه مربی ریاضی مون خودش 1دوره آموزشی نیاز داره ( بياموزيم معادل زنانه ي + نشستن جلوي تلويزيون ; ، + ايستادن کنار اجاق گاز; نيست.)

shabhaye_mahtabi 10-05-2009 07:00 AM

تصویری از قبل و بعد از ازدواج
 
قبل از ازدواج

پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: می‌خوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟
دختر: منو می‌بوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو می‌زنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟!
دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله.
دختر: عزیزم!



-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

بعد از ازدواج

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-
کاری نداره! از پایین به بالا بخون!

با تشکر فریبا

SonBol 11-11-2009 09:38 AM

وصلت ناجور
 
وصلت ناجور
عباس احمدی



خلقت من از ازل یك وصله ناجور بود

من كه خود راضی به این خلقت نبودم، زور بود

میرزاده عشقی



وصلت ما از ازل یك وصلت ناجور بود

من كه خود راضی به این وصلت نبودم زور بود



درس و دانشگاه بالكل بی بخارم كرده بود

بسكه بودم سر بزیر و در غذا كافور بود



رخت دامادی پدر با زور كرد اندر تنم

گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود



چندباری خواستگاری رفته بودم بد نیود

میوه می خوردیم و كلا سور و ساتم جور بود



این یكی گیسو كمند و وان یكی بینی بلند!

این یكی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود



سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن

اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود



خانواده گرچه یك اصل مهم در زندگی است

انتخاب اولم باباش مرده شور بود



كیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط

هشتصد تا سكه مهر خانم مزبور بود



با خودم گفتم كه كی داده...گرفته، بی خیال

حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!



این غزل را توی زندان من سرودم یك نفس

شاهدم ناصر سه كلّه با كَرم وافور بود...



زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود

می گرفتم یك زن دیگر اگر مقدور بود




مهسا69 12-14-2009 01:40 AM

آرزو


یه زوج۶۰ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون كه یه جشن كوچیك دو نفره بگیرن. وقتی توی پارك زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء كوچیك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینكه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر كدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میكنم.
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: اوه! چه عالی! من میخوام
همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه. مرد چند لحظه فكر كرد و گفت: خب
این خیلی رمانتیكه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسفم عزیزم آرزوی من اینه كه یه همسری داشته باشم كه
۳۰
سال از من كوچیكتر باشه!
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو
آرزوئه. و باید برآورده بشه. فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! مرد
۹۰ سالش شد!
نتیجهء اخلاقی: مردها ممكنه زرنگ بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند!





رزیتا 12-25-2009 01:06 AM

فرم همسریابی، حتما پر کنید !
 

طنــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــز:فرم همســـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ر يابي
یک فرمی برای آقایون و خانمهای عزیز برای همسر یابی آماده شده که میتونید این رو پر کنید و به دفتر ازدواج و طلاق محل خود بفرستید ... قطعا جواب بهتری خواهید گرفت

فقط توجه داشته باشید که :
کیس تحویل شده پس گرفته نمی شود.

مشخصات متقاضی مرد:

سن: قد: وزن:
تریپ: مامانم اینا چی داداش؟!

میزان تحصیلات:
لیسانس و بالاتر کاردانی دیپلم سیکل عشخ از صوات مهمتره (محل اثر انگشت)


وضعيت اعتياد:
ندارم به خدا پاك پاكم شركار


وضعیت اشتغال:
شاغل قراره برم سرکار
قراره برم سربازی بعد برم سرکار قرار درس بخونم بعد برم سربازی بعد برم سرکار


همسر آینده ی خود را چگونه صدا می زنید؟
عسلم عزیزم عیال مادر بچه ها منزل


در مواقع بروز اختلاف نظر چه می کنید؟
از حق خودم می گذرم سعی می کنم با گفتگو متقاعدش کنم که اشتباه می کند
با کمربند متقاعدش می کنم که اشتباه می کند


چه زنی زن ایده آل شما است؟
پدرش پولدار باشه مادرش به رحمت ايزدی رفته باشه موارد اول و دوم


مشخصات متقاضی زن :
سن : قد با پاشنه بلند: بی پاشنه بلند: وزن قبل از رژیم: بعد از رژیم:

طول بینی قبل از عمل: cm........ بعد ازعمل:cm......

رنگ مورد علاقه:
مشکی قرمز سورمه ای آلو پلنگی گل با قالی راه راه


آیا هرگز به همسرتان دروغ خواهید گفت؟
بله البته حتماً چرا که نه


اگر همسرتان دیر به منزل بیاید به او چه خواهید گفت ؟
نگرانت شدم عزیزم کجا بودی عزیزم
برو همون جایی که تا حالا بودی

همسر خود را چگونه صدا خواهید زد؟
....اَم امثال: فریبرزم ..... جون (مثال: اشکان جون)
....آقا (مثال: اکبر آقا) .....خان (مثال: صفدر خان)


در مورد همسر آینده کدام مورد برای شما قابل قبول است؟
فقیر باشه ولی عاشق باشه بی پول باشه ولی مرد زندگی باشه
کچل باشه ولی زانتیا داشته باشه


fardin_fani 12-26-2009 01:31 AM

مادرزن
 
اولی:
مادر زن من روزی یک بار می اد خونه ما
دومی:
مادرزن من یک بار بیشتر نیامده
اولی:
چقدر خوش شانسی!
دومی:
بله ولی از زمانی که امده دیگه نرفته!:24::24::24:

fardin_fani 12-26-2009 02:11 AM

ماه عسل
 
نو عروسی ز صفا گفت شبی با داماد
نام این ماه چه کس ماه عسل بنهاد؟
گفت داماد به لبخند جوابش که این ماه
ماه غسل است ولی نقطه ان افتاد!:d:d:d:d

SonBol 01-04-2010 10:38 PM

انشای یک بچه دبستانی درباره ازدواج
 
انشای یک بچه دبستانی درباره ازدواج

نام : كمال
كلاس : دبستان
موزو انشا : عزدواج!

هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم.
تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است.
حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند.
در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم.
از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهريه و شير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند. همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي داييمختار با پدر خانومش حرفش بشود دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند!
اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد. ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست.. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان!
البته زندان آدم را مرد مي كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است!
اين بود انشاي من


روناک 01-11-2010 12:03 AM

اگه کریستف کلمپ ازدواج کرده بود
 
اگر کریستف کلمب ازدواج کرده بود چه میشد ؟!

اگر کریستوفکلمب قبل از کشف آمریکاازدواج کرده بود صبح روز عزیمت در حالیکه داشت ساکش رو می پیچید با این سوالات محبت آمیز همسرنازنینش مواجه می شد:

-
کجا داری میری؟

-
با کی؟

-
واسه چی؟

-
چطوری دارین می رین؟

-
کشف چی؟

-
این همه آدم بیکار هست مثلا برادرت که از صبح بر دل زنشنشسته ، چرا فقط تو؟

-
تا تو برگردی من چیکار کنم؟!

-
می تونم منم باهات بیام؟!

-
کِی برمی گردی؟
-
شیر آب دستشویی چیکه می کرد درستش کردی؟

-
می دونی هیچی تو خونه نداریم واسه خوردن؟

-
بابام گفت براش از رییستون سوال کن واسه وام چی شد؟

-
این سر دردم چند روزه شروع شده خیلی نگرانم!!!

-
شام نمی خورم تا بیای؟!

-
راستی واسم چی میاری؟
-
تو عمدا این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!
-
جواب منو بده؟ - اصلا من می خوام برم خونه مامانم شببیا دنبالم!

و بدین ترتیب تا الان قاره آمریکا کشف نشده بود و مردم دنیا یه نفس راحتی می کشیدن

میگن ازدواج باعث برکت میشه تو زندگی همینه دیگه


kiana 01-11-2010 12:23 AM

لطفا این پست ویرایش شود .اصلا قابل خواندن نیست.

فرانک 01-11-2010 04:47 PM

خیلی جالب بود پس کاش ازدواج کرده بود که الان سرنوشت دنیا یه چیز دیگه بود!!!!!!!! اون موقع دیگه تحریمم نبودیم!

مجتب 01-11-2010 11:04 PM

مردي به همسرش اين گونه نوشت :

عزيزم اين ماه حقوقم را نمي توانم برايت بفرستم به جايش 100 بوسه برايت فرستادم .
عشق تو

همسرش بعد از چند روز اينجوري جواب داد :
عزيزم از اينکه 100 بوس برام فرستادي نهايت تشکر را مي کنم .
ريز هزينه ها :

1. با شير فروش به 2 بوس به توافق رسيديم .

2. معلم مدرسه بچه ها با 7 بوس به توافق رسيديم .

3. صاحب خانه هر روز مي ايد و 2-3 بوس از من مي گيرد .

4. با سوپر مارکتي فقط با بوس به توافق نرسيديم بنابرين من ايتم هاي ديگري به او دادم .

5. ساير موارد 40 بوس .

نگران من نباش ! هنوز 35 بوس ديگر برايم باقي مانده که اميدوارم بتونم تا اخر اين ماه با اون سر کنم .

fardin_fani 01-12-2010 01:11 PM

سیگار و خواستگاری
 
سر جلسه خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت!
مادر داماد: ببخشین، کبریت دارین؟

خانواده عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟!

مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه...

خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟!

مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار می‌چسبه...

خانواده عروس: پس الکلی هم هست...؟!

مادر داماد: الکلی که نه... والا قمار بازی کرد، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره...

خانواده عروس: پس قمارم بازی می‌کنه...؟!

مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...

خانواده عروس: پس زندانم بوده...؟!

مادر داماد: زندان که نه... والا معتاد بوده، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...
خانواده عروس: پس معتادم بوده...؟!

مادر داماد: آره... معتاد بود، بعد زنش لوش داد...

خانواده عروس: زنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

نتیجه: همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین

فرانک 01-16-2010 08:54 PM

می گویند در دوران قبل که پاسگاه های ژاندارمری در مناطق مرزی و روستایی و دوراز شهرها وجود داشته و اکثرا ماموران مستقر در آنها از نقاط ديگر برای خدمت منتقل می شدند باید مدت زيادی را دور از اقوام و بستگان سپری می کردند کما اینکه سفر و رفت وآمد به سهولت فعلی نبوده شاید بعضی مواقع حتی در طول سال هم امکانی برای مسافرت ماموران به شهر موطن خود پیش نمی آمد و به همين خاطرمعدود خانه سازمانی در اختیار فرمانده پاسگاه و برخی ماموران ديگر قرار می
گرفت.
همسر یکی از فرماندهان پاسگاه که به تازگی هم ازدواج کرده و چندین ماه از
زندگیشان دور از شهر و بستگان در منطقه خدمت همسرش می گذشت بدجوری دلتنگ خانواده پدری اش شده بود چندين بار از شوهرش درخواست می کند که برای دیدن پدرومادرش به شهرشان به اتفاق هم یا به تنهایی مسافرت کند ولی هر بار شوهرش به
بهانه ای از زیر بار موضوع شانه خالی می کند. زن که در این مدت با چگونگی
برخورد ماموران زیر دست شوهرش و بعضا مکاتبات آنها برای گرفتن مرخصی و غیره هم کم و وبیش آشنا شده بود به فکر می افتد حالا که همسرش به خواسته وی اهمیتی
قائل نمی شود او هم به صورت مکتوب و به مانند ماموران درخواست مرخصی برای رفتن و دیدن خانواده اش بکند ، پس دست به کار شده و در کاغذی درخواست کتبی به این
شرح می نویسد:

" جناب .....

فرمانده محترم ...

اینجانب .... همسر حضرتعالی که مدت چندين ماه است پس از ازدواج با شما دور از
خانواده و بستگان خود هستم حال که شما بدلیل مشغله بیش از حد کاری فرصت سفر و دیدار بستگان را ندارید بدینوسیله درخواست دارم که با مرخصی اینجانب به مدت ..
برای مسافرت و دیدن پدر ومادر واقوام موافقت فرمائيد."
" با احترام ..... همسر شما "

و نامه را در پوشه مکاتبات همسرش می گذارد.

چند وقت بعد جواب نامه به این مضمون بدستش میرسد:

*"*سرکار خانم...عطف به درخواست مرخصی سرکار عالی جهت سفر برای دیدار اقوام *با درخواست شما بهشرط تامین جانشین موافقت میشود."*فرمانده ...



مهسا69 01-17-2010 02:58 PM

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه ،زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌ های شسته است و گفت : لباس‌ها چندان تمیز نیست.
انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید.احتمالابایدپودر لباس‌شویی بهتری بخرد.همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد،
زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بندرخت تعجب کردوبه همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده مرد پاسخ داد:
من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!

مهسا69 01-20-2010 08:49 PM

تکراری بود سنبل جان


http://www.p30city.net/showthread.php?t=3055&page=5

behnam5555 01-27-2010 12:13 PM

عکاس باشی و.......
 

عکاس باشی و.......

زن و شوهر جواني که بچه دار نمي شدند براي يافتن چاره به يکي از بهترين پزشکان متخصص مراجعه کردند.
پس از معاينات و آزمايش هاي مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد ميباشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداري از خدمات «پدر جايگزين» است.

زن: منظورتان از پدر جايگزين چيست؟
پزشک: مردي که با دقت انتخاب مي شود تا نقش شوهر را اجرا و به بارداري خانم کمک کند.

زن ترديد نشان داد لکن شوهرش بچه مي خواست و او را راضي کرد تا راه حل را بعنوان تجويز پزشک بپذيرد.
چند روز بعد جواني را يافتند تا زمانيکه شوهر در خانه نباشد براي انجام وظيفه مراجعه کند. روز موعود فرا رسيد، لکن همسايه نيز عکاسي را براي گرفتن عکس از نوزاد خود خبر کرده و منتظر او بودند.
از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهي رفته و به خانه زوج جوان رسيد و در زد. زن در را باز کرد.
- سلام، براي موضوع بچه آمدم.
- سلام، بفرمائيد. مشروب ميل داريد؟
- نه، متشکرم. الکل با کار من سازگاري نداره. علاوه بر اون ميخوام هرچه زودتر شروع کنم.
- باشه! بريم اتاق خواب؟
- حرفي نيست، هرچند که سالن مناسب تر است؛ دو تا روي فرش، دوتا رو مبل و يکي هم تو حياط.
- چند تا؟
- حداقل پنج تا. البته اگر بيشتر خواستيد حرفي نيست.
عکاس در حاليکه آلبومي را از کيف خود بيرون مي آورد، ادامه داد:
- مايلم نمونه کارم را نشونتون بدم. روشي را بکار مي برم که مشتريام خيلي دوست دارن.. مثلاً ببينيد اين بچه چقدر زيباست. اينکار رو تو يک پارک کردم.. وسط روز بود و مردم جمع شدن تماشا کنن. اون خانم خيلي پر توقع بود و مرتباً بهانه مي گرفت. در نهايت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگيرم. علاوه بر اون يه بچه گربه هم اونجا بود و دم و دستگاه رو گاز مي گرفت.

زن بيچاره حيرت زده به سخنان گوش مي کرد.

- حالا اين دوقلوها را نگاه کنين. اينبار خودي نشان دادم. مامانه همکاري تاپي کرد وظرف پنچ دقيقه کارمون رو تموم کرديم. رسيدم و با دو تا تق تق همه چيز روبراه شد و اين دوقلوهائي که مي بينيد.

حيرت زن به نوعي سرگيجه تبديل شده بود و عکاس اينگونه ادامه مي داد:

- در مورد اين بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبي شده بود. بهش گفتم شما آروم باشيد تا من کار خودمو بکنم. روشو برگردوند و همه چي بخوبي و خوشي پايان يافت.

چيزي نمونده بود که زن بيچاره از حال برود. طرف آلبوم را جمع کرده و گفت:
- شروع کنيم؟
- هر وقت شما بگين!
- عاليه! ميرم سه پايه رو بيارم.
- سه پايه؟ براي چي؟
- آخه وسيله کار خيلي بزرگه. نمي تونم تو دست بگيرمش و بايستي بذارمش رو سه پايه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا ميري؟ چرا فرار ميکني؟ پس بچه چي شد؟



deltang 01-27-2010 12:28 PM

سمعک


مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...

« ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.



سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:

« عزيزم ، شام چي داريم؟ »

جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزيزم شام چي داريم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کري؟! » براي چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!


اکنون ساعت 10:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)