![]() |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کردهام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از کیمیای مهر تو زر گشت روی من آری به یمن لطف شما خاک زر شود در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یا رب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست سرها بر آستانه او خاک در شود حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود محسن نامجو |
متن ترانه های لحظات دلتنگی ما
http://i17.tinypic.com/29bdb13.jpg کامران و هومن و ابی |
متن ترانه های لحظات دلتنگی ما
|
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلب من جانا بعهد خود وفا کن خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم دو دست دعا برآورده ام بسوی آسمانها که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها چونیلوفر عاشقانه چنان میپیچم بپای تو که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلب من جانا بعهد خود وفا کن خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم دو دست دعا برآورده ام بسوی آسمانها که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها |
متن ترانه های لحظات دلتنگی ما
http://aminiasl.googlepages.com/Hala-Chera.jpg |
رو ميكنم به آينه رو به خودم داد ميزنم ببين چقدر حقيـــر شده اوج بلند بودنم رو ميكنم به آينه من جاي آينه ميشكنم رو به خودم داد ميزنم اين آينهست يا كه منم من و ما كم شدهايم خسته از هم شدهايم بنده خاك، خاك ناپاك خالي از معناي آدم شدهايم رو ميكنم به آينه رو به خودم داد ميزنم ببين چقدر حقيـــر شده اوج بلند بودنم دنيا همون بوده و هست حقارت ما و منه وگرنه پيش كائنات زمين مثل يه ارزنه زمين بزرگ و باز نيست دنياي رمز و راز نيست به هر طرف رو ميكنم راه رهايي باز نيست دنيا كوچيكتر از اونه كه ما تصور ميكنيم فقط با يك عكس بزرگ چشمهامون رو پر ميكنيم به روز ما چي اومده من و تو خيلي كم شديم پاييز چقدر سنگيني داشت كه مثل ساقه خم شديم |
کي مي پرسد اندوه تو از چيست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مينويسم: براي آنکه بايد باشد و نيست |
باز ای الههء ناز با دل من بساز کین غم جان گداز برود زبرم گر دل من نیاسود از گناه تو بود بیا تا ز سر گنهت گذرم باز می کنم دست یاری به سویت دراز بیا تا غم خود را با راز و نیاز ز خاطر ببرم گر نکند تیر خشمت دلم را هدف به خدا همچو مرغ پر شور و شعف به سویت بپرم آنکه او به غمت دل بندد چو من کیست ؟ ناز تو بیش از این بهر چیست؟ تو الههء نازی بر بزمم بنشین من تو را وفا دارم بیا که جز این نباشد هنرم این همه بی وفایی ندارد ثمر به خدا اگر از من نگیری خبر نیابی اثرم ... شعر:کریم فکور خواننده: بنان |
جان مریم چشماتو واکن، منو نگاه کن در اومد خورشید، شد هوا سپید وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنین مریم، آی نازنین مریم جان مریم سری بالا کن، منو صدا کن بشیم رونه، بریم از خونه شونه یه شونه، به یاد اون روزها آی نازنین مریم، آی نازنین مریم باز دوباره صبح شد، من هنوز بیدارم کاش می خوابیدم، تو رو خواب می دیدم خوشه غم توی دلم زده جوونه، دونه به دونه دل نمی دونه چه کنه با این غم آی نازنین مریم، آی نازنین مریم بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم درو کنیم گندمارو بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم بیابیا نازنین مریم، آی نازنین مریم شعر: محمّد نوری خواننده: محمّد نوری |
{پپوله}{پپوله}{پپوله} اي همه آرامشم از تو پريشانت نبينم چون شب خاكستري سر در گريبانت نبينم اي تو در چشمان من يك پنجره لبخند شادي همچو ابر سوگوار اين گونه گريانت نبينم اي پر از شوق رهايي رفته تا اوج ستاره در ميان كوچه ها افتان و خيزانت نبينم مرغك عاشق كجا شد شور آواز قشنگت در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبينم تكيه كن بر شانه ام اي شاخه نيلوفري رنگ تا غم بي تكيه گاهي را به چشمانت نبينم قصه دل تنگيت را خوب من بگذار و بگذر گريه درياچه ها را تا به دامانت نبينم كاشكي قسمت كني غمهاي خود را با دل من تا كه سيل اشك را زين بيش مهمانت نبينم تكيه كن بر شانه ام اي شاخه نيلوفري رنگ تا غم بي تكيه گاهي را به چشمانت نبينم ..{پپوله}{پپوله}{پپوله}.. |
{پپوله}{پپوله}{پپوله} چرا تو جلوه ساز این بهار من نمیشوی چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی بهار من گذشته شاید شکوفه جمال تو شکفته در خیال من چرا نمی کنی نظر به زردی جمال من بهار من گذشته شاید تو را چه حاجت نشانه من تویی که پا نمی نهی به خانه من چه بهتر آن که نشنوی ترانه من نه قاصدی که از من آرد گهی بسوی تو سلامی نه رهگذاری از تو آرد گهی برای من پیامی بهار من گذشته شاید غمت چو کوهی بشانه من ولی تو بی غم از غم شبانه من چو نشنوی فغان عاشقانه من خدا تورا از من نگیرد ندیدم از تو گر چه خیری بیاد عمر رفته گریم کنون که شمع بزم غیری بهار من گذشته شاید {پپوله}{پپوله}{پپوله} .. |
اي به داد من رسيده تو روزهاي خود شكستن
اي چراغ مهربوني تو شبهاي وحشت من اي تبلور حقيقت توي لحظههاي ترديد تو شب رو از من گرفتي تو من رو دادي به خورشيد اگه باشي يا نباشي براي من تكيهگاهي براي من كه غريبم تو رفيقي جونپناهي ياور هميشه مؤمن تو برو سفر سلامت غم من نخور كه دوريت براي من شده عادت ناجي عاطفه من شعرم از تو جون گرفته رگ خشك بودن من از تن تو خون گرفته اگه مديون تو باشم اگه از تو باشه جونم قدر اون لحظه نداره كه من رو دادي نشونم اگه مديون تو باشم اگه از تو باشه جونم قدر اون لحظه نداره كه من رو دادي نشونم وقتي شب، شب سفر بود توي كوچههاي وحشت وقتي همسايه كسي بود واسه بردنم به ظلمت وقتي هر ثانيه شب طپش هراس من بود وقتي زخم خنجر دوست بهترين لباس من بود تو با دست مهربوني به تنم مرهم كشيدي برام از روشني گفتي پرده شب رو دريدي ياور هميشه مؤمن تو برو سفر سلامت غم من نخور كه دوري براي من شده عادت اي طلوع اولين دوست اي رفيق آخر من به سلامت سفرت خوش اي يگانه ياور من مقصدت هرجا كه باشه هر جاي دنيا كه باشي اون ور مرز شقايق پشت لحظهها كه باشي خاطرت باشه كه قلبت سپر بلاي من بود تنها دست تو رفيق دست بيرياي من بود ياور هميشه مؤمن تو برو سفر سلامت غم من نخور كه دوري براي من شده عادت |
اي كه بي تو خودم رو تك و تنها ميبينم
هرجا كه پا ميذارم تو رو اونجا ميبينم يادمه چشمهاي تو پر درد و غصه بود قصه غربت تو قد صد تا قصه بود ياد تو هرجا كه هستم با منه داره عمر من رو آتيش ميزنه تو برام خورشيد بودي توي اين دنياي سرد گونههاي خيسم رو دستهاي تو پاك ميكرد حالا اون دستها كجاست اون دوتا دستهاي خوب چرا بيصدا شده لب قصههاي خوب من كه باور ندارم اونهمه خاطره مرد عاشق آسمونها پشت يك پنجره مرد آسمون سنگي شده خدا انگار خوابيده انگار از اون بالاها گريههام رو نديده ياد تو هرجا كه هستم با منه داره عمر من رو آتيش ميزنه ياد تو هرجا كه هستم با منه داره عمر من رو آتيش ميزنه ياد تو هرجا كه هستم با منه داره عمر من رو آتيش ميزنه |
خبر مرگ مرا با تو چه کس ميگويد؟ آن زمان که خبر مرگ مرااز کسي ميشنوي، روي تو را کاشکي ميديدم شانه بالا زدنت را بي قيد و تکان دادن دستت که: مهم نيست زياد و تکان دادن سر را که: عجب! عاقبت مرد؟ افسوس کاشکي ميديدم من به خود ميگويم: چه کسي باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟ |
توی آیینه خودتو ببین چه زود زود توی جوونی غصه اومد سراغت پیرت کنه نذار که تو اوج جوونی غبار غم بشینه رو دلت یهو پیرو زمین گیرت کنه منتظرش نباش دیگه اون تنها نیست تا آخر عمرت اگه تنها باشی اون نمیاد خودش می گفت یه روزی می زاره میره خودش می گفت یه روز خاطره هاتو می بره از یاد... آخه دل من دله ساده ی من تا کی می خوای خیره بمونی به عکس روی دیوار آخه دله من دله دیوونه ی من دیدی اونم تنهات گذاشت بعد یه عمر آزگار دیدی اونم رفت اونم تنهات گذاشت رفت تو موندی و بی کسی و یه عمر خاطره پیشت دیگه نمیاد دیگه پیشت نمیاد از اون چی موند برات به جز یه قاب عکس روبروت آخه دل من دل ساده ی من تا کی می خوای خیره بمونی به عکس رو ی دیوار؟؟ آخه دل من دل ساده ی من تا کی می خوای خیره بمونی به عکس رو ی دیوار؟؟ آخه دل من دل دیوونه ی من دیدی اونم تنهات گذاشت رفت بعد یه عمر آزگار؟؟ دیدی رفت اونم تنهات گذاشت رفت؟؟؟ دیگه پیشم نیا دیگه پیشم نیا... |
موج....
من ان موج بی ارام وسرکش.که سرگردان به دریای فریبم. مرا دیگر رفیق وهمدمی نیست..به شهر ناب ساحل غریبم با کوله باری از خشم میرفتم تا از خشم خود دنیا را ویرانه سازم اما از بازی زمانه گمراه وغافل بودم .غافل از افسانه طوفان وساحل بودم موجم ولی خاموش وخسته. با دست خود درهم شکسته پیچیده طوفان در وجودم شد جدا از هم تارو پودم در لحظه های واپسین.پیک اجل امد مرا افتادم واز پا نشستم بیداد طوفان انچنان برسنگ ساحل زد مرا چون شیشه ای در هم شکستم گفتم به خود ای موج سرگردان که اخر بنگر به خود که چه بودی واکنون چه هستی اخر به دست صخره های ساحل شکستم:53: |
من معمولا اینجا پست نمیدم شعرای قشنگم رو توی اشعار زیبا اشعاری که دوست دارید میذارم
این اولین پستم فکرکنم اینجاست : اين همه آشفته حالي اين همه نازك خيالي اي به دوش افكنده گيسو از تو دارم از تو دارم اين غرور عشق ومستي خنده بر غوغاي هستي اي سيه چشم سيه مو از تو دارم از تو دارم اين توبودي كز ازل خواندي به من درس وفا را اين تو بودي آشنا كردي به عشق اين مبتلا را من كه اين حاشا نكردم از غمت پروا نكردم دين من دنياي من از عشق جاويدان تو رونق گرفته سوز من سوداي من از نور بي پايان تو رونق گرفته من خود آتشي كه مرا داده رنگ فنا ميشناسم من خود شيوه نگه چشم مست تو را ميشناسم ديگر اي برگشته مژگان از نگاهم رو مگردان دين من دنياي من از عشق جاويدان تو رونق گرفته سوز من سوداي من از نور بي پايان تو رونق گرفته اينهمه آشفته حالي اين همه نازك خيالي اي به دوش افكنده گيسو از تو دارم ازتو دارم اين غرور عشق و مستي خنده بر غوغاي هستي اي سيه چشم سيه مو از تو دارم ازتو دارم این شعر از ترانه های مرحوم دلکش است |
يادم آمد شوق روزگار کودکی مستی بهار کودکی يادم آمد آن همه صفای دل که بود خفته در کنار کودکی رنگ گل جمال ديگر در چمن داشت آسمان جلال ديگر پيش من داشت شور و حال کودکی برنگردد دريغا قيل و قال کودکی برنگردد دريغا به چشم من همه رنگی فريبا بود دل دور از حسد من شکيبا بود نه مرا سوز سينه بود نه دلم جای کينه بود شور و حال کودکی برنگردد دريغا قيل و قال کودکی برنگردد دريغا روز و شب دعای من بوده با خدای من کز کَرَم کند حاجتم روا آنچه مانده از عمر من به جا گيرد و پس دهد به من دمی مستی کودکانه مرا شور و حال کودکی برنگردد دريغا قيل و قال کودکی برنگردد دريغا .... دلکش _یاد کودکی |
برادر دشمنم خونخواره امشب هوای خانه ظلمتباره امشب هوای خانه ظلمتباره امشب چراغی بر سر راهم بگیرید که دیو شهر شب بیداره امشب چراغی بر سر راهم بگیرید که دیو شهر شب بیداره امشب شب است و مادران شهر غمناک هزاران گل شکفت و خفت بر خاک عزیزم، داغدارم، دست وا کن به پا کن بیرق صبح طربناک شب است و شب است و مادران شهر غمناک هزاران گل شکفت و خفت بر خاک هزاران گل شکفت و خفت بر خاک عزیزم، داغدارم، دست وا کن به پا کن بیرق صبح طربناک به عهد شبنوردیها وفا کن برادرهای عاشق را صدا کن بزن بر سینه شب تیری از نور گل خورشید را گل خورشید را مهمان ما کن به سیل صبحخواهان راه بستند به سیل صبحخواهان راه بستند هزاران هزاران سینه و سر را شکستند ولی ولی مردم گرفته دست در دست ز چنگ دیو مردمخوار رستند استاد شجريان خونده مثل هميشه عالي و مرحمي بر دلهاي شکسته و داغديده... |
گریه نمی کنم نه اینکه سنگم گریه غرورمو به هم می زنه مرد برای هضم دل تنگیاش گریه نمی کنه ، قدم میزنه ! گریه نمی کنم نه این که خوبم نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم یه اتفاق نصفه نیمه ام که یهو میون زندگی افتادم یه ماجرای تلخ ناگزیرم یه کهکشونم ولی بی ستاره یه قهوه که هر چی شکر بریزی بازم همون تلخی ِ نابو داره اگه یکی باشه منو بفهمه براش غرورمو به هم می زنم گریه که سهله ، زیر چتر شونه ش تا آخر دنیا قدم می زنم . . . |
i will always love yuo
اگه حتی بين ما فاصله يك نفسه نفس منو بگير برای يكی شدن اگه مرگ من بسه نفس منو بگير ای تو هم سقف عزيز ای تو هم گريهء من گريه هم فاصله بود گريهء آخر ما آخر بازي عشق ختم اين قائله بود حدس گر گرفتنت در تنور هر نفس غم نه ، اما كم كه نيست هم شب تازهء تو تركش پرتير عشق سنگ سنگر هم كه نيست خوب ديروز و هنوز طرحی از من بر صليب روي تن پوشت بدوز وقت عريانئ عشق با همين طرح حقير در حريق تن بسوز پلك تو فاصلهء دست و كاغذ و غزل من و عاشقانه بود رستن از پيلهء خواب ای كليد قفل شعر خواب شاعرانه بود از ته چاه سكوت تا بلندای صدا يار ما بودی عزيز در تمام طول راه با منه عاشق ترين هم صدا بودی عزيز حدس رو گردون شدن از من و از راه ما باور بی ياوری روز انكار نفس روز ميلاد تو بود مرگ اين خوش باوری خوب ديروز و هنوز طرحی از من بر صليب روی تن پوشت بدوز وقت عريانی عشق با همين طرح حقير در حريق تن بسوز تو بگو غيبت دست غيبت هر چه نفس بين ما فاصله نيست غيبت آخر تو كوچ مرغان صدا ختم اين قائله نيست اگه حتی بين ما فاصله يك نفسه نفس منو بگير برای یكی شدن اگه مرگ من بسه نفس منو بگير نفس منو بگير به امید روزی که فاصله نباشه!_:2: من ترانه های قدیمی گوگوش خیلی دوست دارم:53: |
نیستی دارم دق می کنم نیستی دارم می پوسم عکساتو من یکی یکی بر می دارم میبوسم پیرهن یادگاری تو هر شب دارم بو می کنم برای برگشتن تو به آسمون رو می کنم نیستی دارم دق می کنم ، نیستی دارم می پوسم عکساتو من دونه دونه بر میدارم میبوسم از خدا میخوام دوباره تورو ببینم رو به روم قسم به اشک حسرتم فقط همینه آرزوم نیستی دارم دق می کنم ، نیستی دارم می پوسم عکساتو من دونه دونه بر می دارم میبوسم یه عالمه گل میارم همه رو پرپر می کنم هر شب دارم همینجوری با تنهایی سر می کنم تموم اشکام هدیه ی نبودنت کنار من نمیدونی چی میگذره به قلب بی قرار من وای که چقدر سخته برام ثانیه ها بدون تو دلم می خواد باز ببینم چشمای مهربونتو نیستی دارم دق می کنم ، نیستی دارم می پوسم عکساتو من دونه دونه بر می دارم میبوسم نیستی دارم دق می کنم ، نیستی دارم می پوسم عکساتو من دونه دونه بر میدارم میبوسم یه عالمه گل میارم همه رو پرپر می کنم هر شب دارم همینجوری با تنهایی سر می کنم مهدی مقدم ( نیستی ) |
سرسختی ای غزل امشب به نام کيست
اين واژه ها که بی خبرند از خيال من ؟ تو تک صدای حنجره سبز اين دلی ديگر نگو که می روی از لحن کال من بردار، هر چه که دارم برای تو تنها نگاه گرم تو يک لحظه مال من بايد بريد از همه، حتی از آبرو وقتی که می روی به گريه ز چشمان لال من امشب کنار بغضهای مکرر نشسته ام تا بشکنند آيينه ها را به حال من بايد بلند بگويم مبادا که نشنود اين آسمان که بی خبر است از زوال من دارم به دست خويشتن از دست می روم |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
مرغ باغ ملکوت روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟ ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟ از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم نه به خود آمدم این جا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد در وطنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم ... |
در يك روز باراني با تو آشنا شدم رفتيم ، گفتيم ، خنديديم ، چه قدر خوش بوديم ، خيس شديم ! و هنوز باران مي باريد كه از هم جدا شديم تو به سويي رفتي و من به ديگر سو ، خيس شديم ! و حالا وقتي باران مي بارد نمي دانم بخندم يا گريه كنم زير باران كدام خاطره را نگه دارم و كدام را بشويم ؟ |
به امید دمی با دوست و ان دم هم نمی بینم
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید دمم با جان بر اید چونکه یک همدم نمی بینم خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه که من تا اشنا گشتم دل خرم نمی بینم مرا رازی است اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی یابم کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد به امید دمی با دوست و ان دم هم نمی بینم .... |
مي عاشقانه
به کنار لاله و گل
زغمت چنان خموشم که نسیم نوبهاری مگر آورد به هوشم گل و لاله بود و عشقی به دلم جوانه می زد به ترنم نسیمی دل من ترانه می زد نگهم زجام چشمت می عاشقانه می زد نگهم زجام چشمت می عاشقانه می زد تو بیا که عشق و شادی من تو بودی تو زدل قرار و صبر مرا ربودی چو زدل بهانه ی تو را گرفتم ز صبا نشانه ی تو را گرفتم به کنار لاله ها و یاسمن ها ره آشیانه ی تو را گرفتم آشیان عشق خود را بی رخت پرپر ببینم بی تو مرغ آرزو را خسته و پر بسته دیدم به کنار لاله و گل زغمت چنان خموشم که نسیم نوبهاری مگر آورد به هوشم گل و لاله بود و عشقی به دلم جوانه می زد به ترنم نسیمی دل من ترانه می زد گل و لاله بود و عشقی به دلم جوانه می زد به ترنم نسیمی دل من ترانه می زد |
بچه ها كمك. يه دو سه خط متن ادبي تك و عالي مي خوام درعزاي يك عزيز ازدست رفته. كسي مي تونه كمكم كنه؟
|
بهانه - معين
ای تو بهانه واسه موندن ای نهایت رسیدن ای تو خود لحظه بودن تو طلوع صبح خورشید رو دمیدنای همه خوبی همه پاکی تو کلام آخر من ای تو پر از وسوسۀ عشق تو شدی تمامی زندگی من اسم تو هر چی که میگم همه تکرار تو حرفای دل من چشم تو هر جا که میرم جاریه تو چشمای منتظر من ای تو بهانه واسه موندن ای نهایت رسیدن ای تو خود لحظه بودن تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن تو رو اون لحظه که دیدم به بهانه هام رسیدم از تو تصویری کشیدم که اونو هیچ جا ندیدم تو رو از نگات شناختم قصه از عشق تو ساختم تو رو از خودت گرفتم با تو یک خاطره ساختم ای تو بهانه واسه موندن ای نهایت رسیدن ای تو خود لحظه بودن تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن ای همه خوبی همه پاکی تو کلام آخر من ای تو پر از وسوسۀ عشق تو شدی تمامی زندگی من |
امشب غریبانه کو چه را گذشتم. فردا شهر غریبی را ...
امروز تاریکتر از شب ٬ فردا را نمی دانم! دیروز را مانده ام ٬ امروزم نیامده ٬ فردا...! تمام نوشته هایم خط خط قدم هایی است که ناتوان ٬ به سویت شتابزده می آیند. ولی بی فایده از ندیدن تو کوچه را بر می گردند. به امید فردایی که نمی دانم... صدای برگشتنی زمزمه ی کوچه می شود٬ دوباره٬ سه باره ٬ و چند باری شنیده می شود ٬ ولی دیده نه...! پژواک انتظاربود و بس! انتظاری ترسناکتر از تنهایی شبهای بی شبگردی که کابوسم می شدند. دیگر تمام شدم! سکوتی ممتد ٬ انتهای کوچه فریادم میزند که بیا!!! من می روم! ولی کوچه بی پایان است! غرق در بی نهایتِ کوچه... دیگر خودم را نمی یابم... خدا نگهدارم!!! |
دلگیرم از این شهر سرد ، این کوچه های بی عبور ... |
خواهم كه دهم جان به تو میل دلم این است جز وصل رخ دوست نخواهم ز خدا هیچترسم كه پسندت نشود مشکلم این است پروا مکن از قتل من امروز،که فردا شرط است نگویم به کسی قاتلم این است هرگز نروم جای دگر از سر کویت تا جان بود اندر تن من منزلم این است در دهر امیدی که بود در دلم ان است |
رستني ها كم نيست، من وتوكم بوديم، خشك وپژمرده وتا روي زمين خم بوديم گفتني هاكم نيست من وتو كم گفتيم مثل هذيان دم مرگ ازآغا ز چنين درهم وبرهم گفتيم ديدني ها كم نيست من وتوكم ديديم، بي سبب از پائيز جاي ميلاد اقاقي ها را پرسيديم چيدني ها كم نيست من وتوكم چيديم وقت گل دادن عشق روي دار قالي بي سبب حتي پرتاب گل سرخي را ترسيديم خواندني ها كم نيست من وتوكم خوانديم من وتو ساده ترين شكل سرود ن را در معبرباد بادهاني بسته وامانديم من وتوكم خوانديم من وتووامانديم من وتوكم ديديم من وتوكم چيديم من وتوكم گفتيم وقت بيداري فرياد چه سنگين خفتيم! من وتوكم بوديم من وتواما درميدان ها آنك اندازه ي ما مي خوانيم مابه اندازه ي ما مي بينيم مابه اندازه ي ما مي چينيم مابه اندازه ي مامي گوييم مابه اندازه ي ما مي روييم من وتو خم نه و درهم نه و كم هم نه كه مي بايدباهم باشيم من وتوحق داريم درشب اين جنبش نبض آد م باشيم من وتوحق داريم كه به اندازه ي ماهم شده، باهم باشيم گفتني ها كم نيست…………… |
...
من می شنوم صدای پای سکوت را که در کوچه های زندگی ام قدم می زند و من می شنوم صدای خش خش برگهای عمر را که در زیر پای سکوت خرد می شوند. و من می بینم تنهایی را که بدنبال سکوت می گردد... و من می بینم که غم در پی هردو روان است در سر پیچی من تکهای نور می یابم و آنرا به سکوت می سپارم تا برایم صیقل دهد... و من در آن تکه نور عکس خودم و عکس همه مردم شهر را دیدم . و من دیدم که استخوان عشق پوک شده است ... |
گفته های بسیار قشنگی بود
|
آسمان غمگین بود
گوئیا اخترکان شبگرد تک به تک می مردند خوشه های گل باغ همگی پژمردند. ماهیان قصه اندوه مرا هدیه ای بهر صدفها بردند . عقربکهای زمان در سر من می کوبید. باد هم مویه کنان بر دلم می گریید . رودی از غم به تنم جاری بود عطش یک دیدار هستیم را می سوخت . سایه ای زشت ز یک تنهایی روی دیوار دلم می رقصید . سنگر سینه ام از گرمی خورشید رها می گردید . زندگی از تنم آرام جدا می گردید . مرگ را می دیدم . پیش می آمد و از دور به من می خندید . آن شبی که تو سفر می کردی ! |
تو میدانی و همه می دانند که شکنجه دیدن به خاطر تو ،
زندان کشیدن برای تو ، تنها لذت بزرگ زندگی من است . از شادی توست که من در دل بخندم ، از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد . و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم . نمی توانم خوب حرف بزنم ، نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام را دریاب ! دریاب ! |
يه شعله شكسته
يه شمع رو به ماتم خسته از اين زمونه فرياد گريه دارم شده فضاي سينه سيه چو روزگارم از همه دل بريدم دل به كسي ندادم آ آآآ آ آ آآاآ تموم زندگيمو به چشماي تو دادم .... |
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود
انگار پای عقربه ها لنگ می شود! تکراریند پنجره ها و ستاره ها خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود پیغام آشنا که ندارند بلبلان هر ساز و هر ترانه بد آهنگ می شود احساس می کنی که زمین بی قواره است! انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود! باران بدون عاطفه خشکی می آورد رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود هر کس به جز عزیز دلت یک غریبه است وقتی دلت برای دلی تنگ می شود!!! |
خداحافظ همین حالا
همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه می شه باور کرد دوباره اخر جاده است خدا حافظ به شرطی که نبندی دل به رویاها بدونی با تو و بی تو همینه رسم این دنیا خداحافظ خداحافظ همین حالا همین حالا ترانه دلتنگیم فعلا اینه چون تازه طعم تلخ خداحافظی رو چشیدم_:2: |
اکنون ساعت 03:58 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)